تئودور
آدورنو (1903ـ 1969) جامعهشناس، تئوریسن
موسیقی و فیلسوف برجستهی قرن بیستم آلمان
به شمار میآید. وی در پژوهشی به نام
"پرورش پس از آوشویتس" به لزوم تربیتی
میپردازد که مانع از وقوع دوبارهی
فاجعهی آوشویتس گردد.
آدورنو
پرسش کلیدی را در هدف پرورش میجوید.
پرورش نباید "بیگناهی" از دست رفته را در
تصاویری جهتدار به نمایش بگذارد، بلکه
بیشتر بر رفتار تأکید ورزد.
تنها
انسانهای بالغ میتوانند به دمکراسی
واقعیت بخشند، آن هم بوسیلهی تصمیم
آگاهانهی تکتک انسانها. پرورش تنها
زمانی مؤثر خواهد افتاد که با نگاهی منتقد
به واکنشهای خودی برخورد شود. آن هم به
شکلی که تقصیر در خود جستجو شود و نه در
بیرون. ایدهها باید از خودآگاه
بلوغیافته تراوش یابند و نه از خارج و یا
دلسپردن به ایدهآلهایی که از واکنشی
جمعی برآمده است.
نقش تجربه در بلوغ
از نظر
آدورنو پرورش باید به درماندگی انسانها
در تجربه و نیز رُل تکنیک در خودآگاه و
ناخودآگاه انسانها بپردازد. شرط بالا
رفتن سطح واکنشها امکان تجربه است.
ناتوانی در تجربه واکنش را سد میکند.
پرورش برای بلوغ برابر است با پرورش بسوی
تجربه، چراکه تجربهی روحی پروسهی اندیشه
است.
وی
استقلال را تنها قدرت در برابر فاجعهی
آوشویتس میشمارد و سخن کانت را بکار
میبرد: "توان واکنش برای خود تعیین نمودن
و برای همکاری نکردن".
ایستادگی
در برابر هر قدرتی تلاش درستی برای رسیدن
به بلوغ نیست، بلکه مسئلهی اساسی از نظر
این فیلسوف بزرگ فردیت و استقلال فرد است.
فردیتی که با رأی مستقل فرد موجودیت یابد.
روشنگری عمومی
از
مهمترین ارکان دیگر پرورش را آدورنو
روشنگری عمومی میشمارد. برای جلوگیری از
تکرار آوشویتس میبایست انگیزههای
فاشیستی آن روشن گردند و روحیهی فرهنگی ـ
اجتماعی در محیطی سالم بوجود آید تا مشخص
شود که چه انگیزههایی باعث و بانی چنین
فجایعی گشتهاند.
روشنگری در شکل
عمومی خود باید انسانها را از ترسهایشان
برهاند و سروَر خودشان سازد. این تنها در
صورتی امکانپذیر است که فرد در خود بنگرد
و نقش خود را در جامعه ببیند.
بربریت
آدورنو نگارش شعر را
پس از آوشویتس بربریت میانگارد. جملهی
مشهوری که از سوی منتقدان به اشکال
گوناگونی تفسیر شده است. آدورنو اما به
روشنی مینویسد که آوشویتس بازگشتی به
بربریت بود و چون شرایطی که چنین بازگشتی
را فراهم آورده بود هنوز پابرجاست، بربریت
نیز ادامه خواهد یافت.
تفاوت شهر و ده
آدورنو
با اشاره به بزرگترین بلای
بازداشتگاههای نازی ها که بیش از همه
دهقانزاده بودند، بر روی یکی از مشکلات
اساسی جوامع انگشت میگذارد. تفاوت فرهنگی
شهر و ده به عنوان یکی از شرطهای فجایع
همواره مطرح بوده و بربریت برای ادامهی
موجودیت خود همچنان از آن سود می جوید.
در ادامه
وی به جدایی کار فکری و بدنی نیز
میپردازد و این تفاوتها و جداییها را
دلیلی بر شکست فرهنگ مینامد، چراکه
انسانها را تقسیم میکند.
خشونت
خشونت
نیز در تربیت سنتی نقشی ایدهآل دارد.
خشونت که با مردانگی اینهمانی دارد، در
بدست آوردن دیسیپلین نقش اساسی بازی
میکند.
سخت بودن
یعنی بیتفاوتی در برابر درد خود و
دیگران. پس زدن درد خود انسان را
وامیدارد تا از درد پنهانش انتقام جوید.
همچنانکه ترس نیز دستآورد مشابهی به
همراه میآورد.
برای از
میان برداشتن اثر منهدمکنندهی ترس بر
ناخودآگاه انسان، فرد باید همانقدر وحشت
داشته باشد که واقعیت میطلبد.
همذاتپنداری کور با گروه
اَشکال
ساختاری آشویتس از نظر آدورنو از سویی
همذاتپنداری کور با جمع است و از سوی
دیگر به انحراف کشاندن جمع. انطباق
ناآگاهانهی فرد در گروه حق تعیین سرنوشت
را از او سلب میکند و او را به شخصیتی
دستکاری شده و حتی شیء تبدیل میسازد.
بنابراین
مهمترین هدف پرورش را آدورنو بالا بردن
ایستادگی فرد در مقابل تسلط کور گروهی
میشمارد.
سبب تاریخی
آدورنو
آوشویتس را مسئول اصلی فروپاشی امپراطوری
آلمان میبیند. پس از انهدام کامل یک
فرمانروایی مطلق حق تعیین سرنوشت خویش
لازم بود که انسانها فاقد آن بودند،
چراکه هنوز به این بلوغ نرسیده بودند.
بنابراین شخصیتهای وابسته به اقتدار با
"من" ضعیف هویت خود را با جمع بزرگ و قدرت
تعیین کردند.
سرانجام رساندن
به جای
چالش جدی در گذشته انسان میخواهد آن را
از خاطرهاش پاک کند و با فرار از گذشته
بدان پایان بخشد. آدورنو اما بر این باور
است که از بین بردن یادها و فراموشی سرد و
خالی خیانتی بیش به جانباختگان نیست.
چالش گذشته تنها زمانی به سرانجام میرسد
که علل آن برطرف شده باشند و تا زمانی که
سبب ها پابرجایند، افسون آن نیز برجای
خواهد ماند.
تربیت کودکی
آدورنو
اوان کودکی را نخستین و مهمترین نکتهی
تربیتی پس از آوشویتس میداند. بویژه در
رابطه با کسانی که قتلهای وحشتناک را
تجربه کردهاند و شخصیتشان در آن دوران
شکل گرفته است.
در
وهلهی نخست باید روشنگری و تربیت در
مهدکودک و مدارس تمرکز یابد و مربیان با
دلاوری مدنی خود نقش والدین را مشخص
سازند. والدینی که تولید فرهنگ
بربریتاند.
محبت و عاطفه
یکی از
مشکلات امروزه را آدورنو در کمبود عشق
میبیند. والدینی که بربریت سیاه را تجربه
کردهاند، نمیتوانند به کودکانشان عشق
بورزند. کودکان نوعی سردی حس میکنند و
حتی محبتی مصنوعی به همراه سرمایی که باید
دلایلش را جُست.
یکی از
علائم سرما محدودیت مقاومت در گروهی است
که مورد حمله قرار میگیرد. چیزی که
میتوان به سکوت معنی کرد. ولی همین سکوت
قاعدهی همکاری است که میتوان آنرا نوعی
"دنبالهروی" نامید.
سکوت به معنای همکاری
آدورنو
میگوید که اگر انسان تنها سود خود را
نمینگریست و در برابر دیگری بیتفاوت
نبود، اگر جرأت سخن برعلیه بیعدالتی
مییافت، آوشویتس هیچگاه اتفاق نمیافتاد.
سخنی که به گونهای دیگر مارتین نیمولا
گفته است:
"هنگامی
که نازیها کمونیستها را بردند من سکوت
کردم، چرا که کمونیست نبودم.
هنگامی
که اتحادیهها را میبردند من سکوت کردم،
چراکه اتحادیهای نبودم.
هنگامی
که سوسیالیستها را زندانی کردند من سکوت
کردم، چراکه سوسیالیست نبودم.
هنگامی
که یهودیان را زندانی کردند من سکوت کردم،
چراکه یهودی نبودم.
هنگامی
که مرا بردند، دیگر کسی نمانده بود که
اعتراضی کند."
پانویسها:
*
آوشویتس از بزرگترین بازداشتگاههای نازی
بود که حدود یک میلیون و صدهزار نفر در
آنجا به قتل رسیدند؛ یک میلیون آنها یهودی
بودند.
** Adorno, W. Theodor,
Stichworte. Kritische Modelle 2,
Suhrkamp 1969. & Erziehung zur
Mündigkeit, Vorträge und Gespräche mit
Helmut Becker. 1959-1969, Suhrkamp 1970
http://www.shahrzadnews.org/article.php5?id=1269
|