مجموعه
داستان "یک دسته گل بنفشه" نوشتهی
نویسندهی ایتالیایی آلبا دِ سسپدس
(1911ـ 1997) با ترجمهی بهمن فرزانه، 21
داستان کوتاه خواندنی را در بر میگیرد.
این داستانها بسیار
ساده و رواناند، اما مفاهیم ژرفی در این
سادگی نهفتهاند که به زیبایی داستانها
میافزایند.
نوزایی
زندگی در مرگ
داستان
"بندر" مرگ یکی از دو خواهر دوقلوی
سیوپنج ساله را مجسم میکند که در تمام
زندگی خود با یکدیگر زندگی کردهاند.
خواهر حال بر جنازهی خواهر دوقلویش به یک
عمر زندگی و تجربهی مشترک در چهاردیواری
تنگ خانه میاندیشد و اینکه باید زندگی
تازهای آغاز کند.
زن به
یاد تنها خاطرهی عاشقانهاش با ماهیگیری
میافتد که او را به خانهاش دعوت کرده
بود و او این دعوت و علاقه را از خواهری
که چون سایه با او زندگی میکرد، پنهان
کرده بود.
داستان
در سیر خود تحول شخصیت زنی را نشان میدهد
که در زندگی به جز همین خواهر که چون سایه
و همزادش است، هیچکس را تجربه نکرده است.
در لحظهای که به مرگ او و زنده بودن خود
میاندیشد، شبانه از خانه بیرون میزند و
با قدمهایی مصمم بدون ترس در خیابانهای
سرشار از تاریکی و سکوت به سوی ماهیگیر
میرود و در برابر تعجب ماهیگیر وارد
خانهاش میشود. مرگ ترس او را میشوید و
زندگی نویی را در او برمیانگیزد.
درد بیمادری
در
داستان "مادر مشهور" راوی دختر
پانزدهسالهای است که بدون مادر بزرگ شده
و همواره تصور میکرده که مادرش مرده. تا
اینکه روزی پدرش به او میگوید که مادرش
بزودی به رُم میآید و تا حال نیز در
آمریکا زندگی می کرده و خواننده است.
دختر
تازه میفهمد که یکساله بوده که مادرش او
را به عشق خواننده شدن ترک کرده و از
اطرافیانش نیز به خاطر یک عمر دروغ
سرخورده می شود.
دختر
مادرِ جوان، زیبا و بزککردهاش را در
هتلی میبیند، اما در بازگشت بیش از هر
زمانی احساس بیمادری میکند.
جالب این است که
مادر نسبتاً مهربان جلوه میکند، اما وحشت
او از مشخص شدن سن و سالش با داشتن دختری
بزرگ و یا شیوهی معرفی او به دیگرانی که
در اتاق حضور دارند، کافی است که دخترک
بداند چرا مادر نداشته است و زیبایی
داستان در همین تصویرهای زبانی است.
عشقی
لگدمالشده
داستان
"یأس" به حسهای مردی میپردازد که در هر
زنی یار سابقش را میجوید، اما او را
نمییابد. یکسالی است که از یارش جدا شده
و همواره عاشقش مانده و هیچ زن دیگری در
او کششی ایجاد نمیکند.
پس از
یکسال زن به بهانهای به مرد تلفن میزند
و مرد هیجانزده به دیدار زن میرود، اما
متوجه میشود که یادهای گذشته را در این
زن نمییابد و مأیوسانه میبیند که زن
تصویرهای زیبای کهنه را در ذهن او لگدمال
میکند.
داستان
نشان میدهد که چه فاصلهای میتواند میان
عشقی رؤیایی و واقعی در میان باشد. چنان
تفاوتی که گاه چهرهی واقعی عشق، صورت
رؤیایی را محو میکند و "شگفتی و جادو" را
در هم میشکند.
"یک دسته گل بنفشه"
در این
داستان زن یادداشتی از یارش دریافت میکند
که برای آخرین دیدار یکدیگر را ببینند و
نامههای یکدیگر را پس بدهند. زن که مربی
پیانوست، فرصتی بیش از ریختن چند قطره اشک
نمییابد، چراکه باید آرام و سر وقت سر
کارش حاضر شود.
زن که
تمام سرمایش را در درونش حبس کرده، بی هیچ
اشکی با مرد به گفتگو مینشیند و از مرد
دیگری میگوید که دسته گلی بنفشه به او
هدیه داده و به روسیه رفته است. او از
عشقش به گلهای بنفشه میگوید و اینکه اگر
مرد به روسیه نرفته بود، شاید عشقی میان
آن دو بوجود میآمد، اما تأکید می کند که
عاشق مرد نبوده است.
زن
یخزده از مرد جدا میشود. اما این مرد
است که ناگهان درمییابد که دیگر کسی نامی
عاشقانه بر او نمینهد و او یکه و تنها
نشسته در تاکسی به اوج تنهایی خود بدون زن
پی میبرد و به دنبال زن رفته و میگوید:
"میدانم که تو باید به کجا بروی. جای تو
در کنار من است. تا ابد." (ص184، انتشارات
ققنوس 1384)
نگاهی نو به مفاهیم
آلبا دِ
سسپدس در داستانهای کوتاهش به مفاهیم
گوناگون میپردازد. از زندگیای نو در
تجربهی مرگ خواهری دوقلو گرفته تا به
مقولههایی چون فقر، فحشا، حسادت، درد
بیمادری و یا غم عشق.
پرداخت
او به این مفاهیم با سبک و نگاه تازهای
است. این داستانهای کوتاه با اینکه به
علت کوتاهی خود به شخصیتها نمیپردازند و
تنها لحظاتی کوتاه یا حسهایی را به تصویر
میکشند، تأثیری قابل تأمل بر خواننده می
گذارند، چراکه گونهی پرداخت نویسنده به
این مفاهیم از دریچهای تازه است.
وی بیش از اینکه در
ترسیم داستانها از صفت استفاده کند و یا
از حسها بگوید، با نشان دادن کنشها
حسها را به وجه بهتری بیان میکند.
http://www.shahrzadnews.org/article.php5?id=1443
|