نوف سایت ادبی نوشین شاهرخی

بازگشت به صفحه قبل

ایزابل آلنده و ترسیم عشقی کودکانه
   1388-02-05– شهرزاد نیوز: نوشین شاهرخی
 


 

داستان کوتاه "بچه‌ی خراب"، نوشته‌ی ژورنالیست و نویسنده‌ی فمینیست شیلیایی ایزابل آلنده (متولد 1942 در پرو) ، عشق دخترکی یازده‌ساله را ترسیم می‌کند.

چکیده‌ی داستان

اِلنا دخترکی لاغر و رنگ ‌پریده است که هنوز جای برخی از دندان‌های شیری‌اش خالیست. او پس از مدرسه باید در پانسیون مادرش کار کند که از انبوه کارها فرصتی برای رسیدگی به دخترش ندارد.
مادر بیوه باید در پانسیون فکر آبرویش باشد و هر کسی را در آن نپذیرد تا نامش "لکه‌دار" نشود.

اما مادر برای برنالِ خواننده استثنا قائل می‌شود و دخترک خیلی زود متوجه تغییر آرایش، بوی عطر تازه و لباس‌های زیر مادر می‌شود.

دخترک از برنال متنفر است، تا شبی که صدای گیتار و آواز او را می‌شنود، با مادرش در پانسیون می‌رقصد و نفرتش به عشق تبدیل می‌شود.

عشقی که بدون آن زندگی برایش بی‌معنی است و تمام اندیشه و ذهن کودک را پر کرده است و همواره در آرزوی سر بر سینه‌ی مرد گذاشتن است و نفس او را در ریه‌های خود فروبردن.

با دیدن هم‌آغوشی مادر و برنال، پس از کنترل شوک خود می‌کوشد که کارهای مادرش را در عشق‌ورزی بیاموزد تا روزی که برنال خواب است و مادر نیست، برهنه با شورتی نخی در کنارش دراز بکشد و با مرد رؤیایش عشق بورزد.

برنال که خواب است و ناهشیار دخترک را روی خود می‌نشاند، با بیداری چنان شوکه می‌شود که کودک را بر زمین پرتاب می‌کند و به او "بچه‌ی خراب" می‌گوید و پیرزنی در پانسیون شاهد این واقعه می‌شود.

دخترک به مدرسه شبانه‌روزی می‌رود و پس از آن دانشگاه و کار. پس از شانزده سال النا به دیدار مادرش می‌رود و برنال را که حال با مادر ازدواج کرده می‌بیند.

ذهنیت پدوفیل مرد

این واقعه آغاز کلنجارهای مرد است. مردی که در خواب، کودک را از خود رانده و از آن لحظه زندگی‌اش در کابوس فرود می‌رود و همواره دخترک را با تمام وجودش می‌طلبد.

برنال هیچگاه به دختری دست نمی‌زند، اما از نظر ذهنی پدوفیل می‌شود. اگر با همسرش رابطه‌ی جنسی برقرار کند، تا به اِلنا نیاندیشد، تحریک نمی‌شود و از سوی دیگر نگاهش پی دختربچه‌های مدرسه‌ای است. پنهانی شورت‌های نخی کودکانه می‌خرد و در بخش لباس‌های دخترانه‌ی فروشگاه‌ها پرسه می‌زند.

تغییر ناگهانی دخترک

اِلنای ساکت و خجالتی که تنها برای رفتن به مدرسه یا خرید خانه را ترک می‌کند و از تنهایی انگشت شستش را می‌مکد و با خودش حرف می‌زند و هیچ تفریحی در زندگی ندارد، ناگهان پدیده‌ای در زندگی‌اش می‌یابد که دیگر بدون آن زندگی‌اش معنی نمی‌دهد.

دخترک هفته‌ها با عشق خود کلنجار می‌رود و اگر به تنهایی در اتاق و تخت مرد بوی مرد را به ریه‌هایش فرومی‌برد، سرانجام تصمیم می‌گیرد که این رؤیا را به واقعیت پیوند زند. رؤیایی که تباه می‌شود و او را به مکان دیگری پرتاب می‌کند.

پایان داستان

در پایان داستان اِلنا به همراه نامزدش راهی دهی است که مادر و برنال حال در آنجا زندگی می‌کنند. در دقایقی که برنال با اِلنا تنهاست، از او پوزش می‌خواهد که خواب بوده و نمی‌خواسته او را بر زمین پرتاب کند و دشنامش دهد.

از اِلنا می‌خواهد او را ببخشد "تا شاید او دوباره عقلش را بدست آورد، چراکه در تمام این سال‌ها کشش سوزان و همیشگی‌اش نسبت به او خونش را سوزانده و روحش را تاریک کرده." (Verdorbenes Kind, Gustav Lübbe Verlag 1994, S.22)

اِلنا اما نمی‌داند که برنال از چه روزی صحبت می‌کند و از کدام بچه‌ی خراب سخن می‌گوید. او آن خاطره را به کل فراموش کرده است.

ساختار داستان

داستان را راوی سوم‌شخص در روایتی خطی با نثری شیوا و دلچسب حکایت می‌کند. آلنده به سبک نمی‌اندیشد، بلکه به بازگویی حکایت.

حکایتی که از بیرون و درون، از زوایای گوناگون به تصویر کشیده می‌شود. از ظاهر دخترکی رنگ‌پریده و استخوانی که زندگی‌اش در کار و مدرسه خلاصه می‌شود تا حس عشق کودکانه‌ای که ناگهان تمام ذهن دخترک را دربرمی‌گیرد.

و باز به همین دلیل پایان داستان برای خواننده قابل درک نیست. نخستین عشقی که چنین بزرگ می‌نماید که هستی کودک را رقم می‌زند و نیز واقعه‌ای که جهت زندگی دخترک را تغییر می‌دهد و او را به مدرسه‌ای شبانه‌روزی می‌فرستند و از مادر برای همیشه دور می‌شود، چگونه می‌تواند به فراموشی سپرده شود؟

نخستین رابطه‌ی ناموفق عشقی ـ جنسی، آن هم به این شکل خشن و تحقیرکننده چگونه ممکن است از خاطره‌ی اِلنا گم شده باشد که حتی با یادآوری برنال نیز به یاد نمی‌آورد؟

شاید بتوان گفت که آلنده در نگارش رمان ـ که از مطرح‌ترین رمان‌های معاصر جهان محسوب می‌شوند ـ از داستان‌های کوتاه موفق‌تر است.

http://www.shahrzadnews.org/article.php5?id=1561