کتاب
"هویتهای قاتل" نوشتهی امین مألوف،
نویسندهی لبنانی مقیم فرانسه، به چند و
چون هویتهای انسانی میپردازد و بیش از
هرچیز به این مقوله که چگونه انسانهایی
که هویتشان مورد تهدید قرار میگیرد، گاه
به خود اجازه میدهند تحت عنوان هویتی
مشخص، دیگر انسانها را بکشند.
مألوف میپرسد که چه چیزی انسان را
وامیدارد تا به نام مذهب، قوم یا ملیت و
یا هویت مشخص دیگری دست به کشتار بزند؟ و
تلاش میکند تا تعریف مشخصی از مفهوم هویت
بدهد.
تعریف هویت
از نظر وی هویت چیزی نیست که با تولد به
ارث برسد. هویت در طول زندگی دائما تغییر
مییابد. نهتنها زبان، رنگ پوست، طبقه،
دین، نام، جنسیت، مکان و زمان تولد میان
انسانها تفاوت بوجود میآورند، بلکه
وابستگیهای گوناگون زمانی در خانواده و
جامعه نیز در شکلگیری هویت انسانی نقش
دارند.
شخصی میتواند دو یا چند وابستگی ملی
داشته باشد و یا به چند زبان صحبت کند و
یا حتی شیوهی زندگیاش تلفیقی از چند
فرهنگ مختلف باشد.
هرچه وابستگیهای انسان بیشتر باشد، هویت
یگانگی بیشتری مییابد، چراکه هویت بر
اساس میزان این تعلق داشتنها تعیین
میشود.
اما فرهنگ و آموزشی که از انسان بخواهد
یکسو باشد و وابستگیهای دیگرش را نادیده
بگیرد، قاتل پرورش میدهد. و برخلاف
هویتهای چندگانه و مداراجو، تمرکزِ تنها
بر یک هویت ـ مثلاً هویت مذهبی و یا ملی ـ
اغلب به جنونی کشنده تبدیل میگردد.
عواقب
سرکوب هویت
تمسخر، تحقیر و یا آزار در خاطرهی انسان
حک میشود. اگر انسانی بخاطر یکی از
وابستگیهایش مورد تهدید قرار گیرد، بیشتر
به جذب هویتی گرایش پیدا می کند که مورد
حملهی دیگران قرار گرفته است. اگر هویتی
مذهبی باشد، وی بیشتر هویت مذهبیاش را به
رسمیت میشناسد و اگر هویتی ملی باشد،
بخاطر مسئلهی ملی با برادران دینیاش
خواهد جنگید.
انسانها در این هنگام میتوانند بکشند،
بیآنکه خود را قاتل بشمارند. کشتار
"دیگری" زیر عنوان حفظ ملیت یا مذهب صورت
میپذیرد، بنابراین اغلب آنان وجدان راحتی
دارند.
جنگ برای پیروزی و یا تلافی به عنوان
رهایی آن هویت نگریسته میشود و اگر کسی
در میان گروه وحدت را حفظ نکند، خائن
انگاشته شده و مورد توهین و یا حتی تنبیه
قرار میگیرد.
مدارا و
چندگونگی هویت
هر یک از ما به گونهای هستیم و درست همین
وابستگیهای گوناگون به شخصیت یگانگی
میبخشد. هر شخصیتی گرهای از جهانهای
متفاوتی است که به هویتهای گونهگونی بخش
شدهاند.
هر انسانی از طریق وابستگیها به دیگران
متصل میشود و یا از گروههای انسانی
دیگری متفاوت میگردد. و مدارا یعنی کنار
آمدن با تفاوتها.
"هر یک از ما باید تشویق شود، خودش را در
کمال چندگانگی بپذیرد و هویتاش را به
عنوان ترکیبی از وابستگیهای متفاوت درک
کند، بجای آنکه هویتاش را فقط با یکی از
این وابستگیها اشتباه بگیرد و آن را به
عنوان تنها وابستگی، تنها وسیله برای
تعیین مرز و گاه ستیزی جنگجویانه طرح
کند." (ص139)
یکسویهنگری مؤلف
مألوف بر این نظر است که اگر مسیحیت در
ابتدا ناشکیبا و وحشتناک بود، سپستر به
مذهبی گشوده تبدیل میشود. اما اسلام سیری
برعکس را طی کرده. یعنی در ابتدا گشوده و
مداراگر بوده و بعدها بستهتر گشته است.
عربها با نام اسلام و زیر پوشش گسترش آن
جنگیدند و دیگر ملتها را با خونریزی و
آتشسوزی و کشتاری وحشیانه تحت تسلط خود
درآوردند. چگونه چنین آغازی را میتوان
گشوده و مداراگر نامید؟
اینکه مألوف کشورگشاییهای اعراب را
نادیده میانگارد و تنها به نکات مثبت
اسلام برای اعراب که وحدت ملی ـ مذهبی به
آنان میدهد، بسنده میکند، بر تناقض مؤلف
راهبر است. چراکه مألوف در اینجا تنها از
زاویهی وابستگی عربی خود حرکت میکند و
با این موضع درواقع بر جنگها و
خونریزیهای وحشیانهی اعراب در این دوره
در دیگر کشورها صحه میگذارد و خود به دام
وابستگیای میافتد که دیگران را از آن
برحذر میدارد.
نگاه به
مدرنیسم
مألوف مینویسد که مدرنیسم در کشورهای
دیگر به عنوان غربگرایی تصویر میشود،
چراکه ریشهاش در غرب است. اما حکومتهای
غربی همواره مراقب بودهاند که کشورهای رو
به رشد روی پای خود نایستند، بلکه همواره
از نظر سیاسی و اقتصادی وابسته به غرب
بمانند، تا سودمند بمانند.
از سویی تکنولوژی سودمند مدرن و ایدهی
آزادی مطرح است و از سوی دیگر اسارت و
غارت کشورهای ضعیف که از طریق کودتا ـ
نمونهی مصدق در ایران ـ و یا راه حل
نظامی ـ مثال نایب السطنه محمدعلی در مصر
ـ انجام میپذیرد.
دخالت غرب در امور کشورهای ضعیف و اغلب
حمایت آنان از دیکتاتورها سبب مدرنیسمی
سطحی و نیمبند در این کشورهاست. بنابراین
استبداد داخلی و فقر نتیجهی غربگرایی
انگاشته میشود و ایدهی استقلال از غرب
در رد مدرنیسم درهممیآمیزد. بویژه که
مدرنیسم در نگاه جامعه "دستخط بیگانه"
انگاشته شود.
جهانی شدن
جهانی شدن از نظر مألوف به معنای پوششی
یگانه برای تمام انسانها نیست، بلکه
اتحادی میان فرهنگ خود با فرهنگهای جهان
میباشد، تا هر انسانی تفاوتهایش را حفظ
کند و به هویتهایش ارزش بگذارد.
در عوض یکپوششی در وهلهی نخست سبب
هژمونی میشود و زمینه را برای تسلط یک
تمدن یا دولت فراهم میسازد.
اما جهانی شدن در عمل ناامنی بزرگی برای
جهانیان به ارمغان آورده و نه به عنوان
ادغام فرهنگها و حفظ تفاوتها و توانگری
انسانها، بلکه خطری برای فرهنگ بسیاری از
کشورهای ضعیف به نظر میرسد.
وی میپرسد که آیا جهانی شدن معنی
آمریکایی شدن میدهد؟ اگر جهانی شدن به
این معنا منتهی گردد که بشریت خودش را با
یک و یا چند ملیت تطبیق دهد، آیا این معنا
را ندارد که بشریت باید از فردیت و
تفاوتهایش بگذرد و بسیاری از
وابستگیهایش را از دست بدهد؟
حذف فرهنگهای دیگر تبدیل به هویتهای
کشنده میشود. انسانهایی که هویت خود را
از دست دادهاند، برای تعریف دوبارهی خود
دچار مشکل میشوند. بازگشت به گذشتهی
فرهنگی آنها را راهبر نیست. و چنانکه
خودشان را با اندیشهی غربی تطبیق دهند،
بازهم درجهدو نگریسته میشوند.
*امین مألوف در سال 1949 در لبنان در
خانوادهای مسیحی به دنیا آمده است. وی از
سال 1976 پس از شروع جنگ داخلی در لبنان
به فرانسه مهاجرت میکند و در فرانسه به
کار روزنامهنگاری خود ادامه میدهد. از
سال 1985 به نویسندگی و بویژه نگارش
رمانهای تاریخی روی میآورد.
**Amin Maalouf:
„Mörderische Identitäten“, Suhrkamp
Verlag, 1. Aufl., Frankfurt am Main,
2000
http://www.shahrzadnews.org/article.php5?id=1202
|