نوف سایت ادبی نوشین شاهرخی

بازگشت به صفحه قبل

یک زندگی مرده‌ی زناشویی

   1386-12-25– شهرزاد نیوز: نوشین شاهرخی
   


 

داستان "حراج خانه‌یی در منطقه‌ی لیشترفِلده" اثر تازه‌ای از بهرام مرادی، نویسنده‌ی ساکن آلمان به حادثه‌ای در یک زندگی زناشویی می‌پردازد.

راوی سوم‌شخص، داستان را از زاویه‌ی دید محدود نادر حکایت می‌کند. داستان در یک بار آغاز می‌شود. بیژن دوست نادر که سال‌هاست از همسرش جدا شده برای دیدار به برلین آمده، به همسر نادر ،عاطفه، قول داده که برای قدم‌زدن بیرون خواهند رفت و حال با نادر به بار بُن‌بُن آمده تا رقص زنان برهنه را تماشا کند.

نادر که تا حال چنین بارهایی را تجربه نکرده، چشم از زنان رقصنده‌ی برهنه می‌دزدد و می‌اندیشد که بهتر است زودتر به خانه برود. اما کارینا به او چشم می‌دوزد و با او به صحبت می‌نشیند. آشنایی نادر با کارینا، زن اغواگر و زیبای روس، زندگی نادر را از روال عادی و همیشگی وی خارج می‌سازد.

نادر 47 ساله است و عاطفه 45ساله. پس از بیست‌ و پنج سال زندگی زناشویی دختر و پسری دارند که از آب و گِل درآمده‌اند، اما هنوز با آنان زندگی می‌کنند. زن و شوهر هر دو کار می‌کنند. هر شب با یکدیگر قدم می‌زنند و بعد هم نادر بی‌کابوس و بی‌رویا تا صبح می‌خوابد. هر صبح به جای صدای گوش‌خراش زنگ ساعت، با نجوای عاطفه بیدار می‌شود که چون مادری لباس‌هایش را به دستش می‌دهد و یا هنگام رفتن سر کار به او یادآوری می‌کند که آیا همه‌چیز را با خود برداشته است.

بیخود نیست که عاطفه از داشتن سه فرزند و مسئولیت سه تا بچه سخن می‌گوید، چراکه نادر نیز برای او فرزندی بیش نیست. شیوه‌ی زندگی را عاطفه تعیین می‌کند و نادر نیز با همسرش هم‌عقیده است. از دوری جستن از روابط خانوادگی گرفته تا پرورش بچه‌ها و نیز رابطه‌ی جنسی‌ سرد و بی‌هیجانی که پس از تولد بچه‌ها کم و کم‌تر شده تا به هیچ رسیده است.

کارینا یا کریستینه دانشجوی زبان آلمانی است که از راه استریپ‌تیز گذران زندگی می‌کند و از سکس دسته‌جمعی که پولی هم به او برسد، لذت می‌برد. کارینا به خرج نادر با وی به رستوران و سینما و دیسکو می‌رود و اجازه می‌دهد که نادر او را ببوسد و لمسش کند، اما با او هم‌خوابه نمی‌شود. می‌آید و می‌رود، هرگاه که خودش بخواهد. زمان را او معین می‌کند و مکان را نادر. و با این دیدارها آتش شهوت را در نادر برمی‌افروزد، تا جایی که شبی نادر به عاطفه تجاوز می‌کند.

کارینا و یا کریستینه با داشتن دو اسم نشان می‌دهد که آنچه می‌نماید نیست و شاید هم هست. تنها کسی که تا حدودی در داستان شخصیت‌پردازی شده کارینا است که حتی نامش هم معلوم نیست. کارینایی که کابوسش را می‌شناسد و می‌داند که روحش را به شیطان فروخته است، آن هم به قیمتی بس گزاف که نمی‌تواند بازخریدش کند.

این داستان شاید خواننده‌ی ایرانی را به یاد این مثل بیاندازد که "زن و شوهر پس از چند سال با یکدیگر خواهر و برادر می‌شوند". اما نویسنده گویی می‌خواهد زندگی ملال‌آور و خسته‌کننده‌ی زوجی را به تصویر بکشد که هنوز به پنجاه نرسیده احساس پیری می‌کنند. هیچ رابطه و کشش جنسی و هیجان و درگیری و حتی قهر و آشتی نیز در زندگی‌شان نیست. یک زندگی زناشویی بدون کنش و واکنش، بدون فانتزی و عشق. رابطه‌ای که از زن و شوهری به مادر ـ فرزندی استحاله یافته است. شخصیت عاطفه در مادری بازتاب می‌یابد که برای همسرش نیز همان نقش مادر را بازی می‌کند و نادر در پسرکی بچه‌ننه که از خود هیچ نظری ندارد.

اما این تصاویر تا چه اندازه ملموس و واقعی به نظر می‌رسند؟ آیا این داستان می‌خواهد تیپ خاصی را به نمایش بگذارد؟ زوجی که پس از دهه‌ها زندگی مشترک حتی رویا و کابوسشان را از دست می‌دهند؟ زندگی‌ای بدون ماجرا و خسته‌کننده که تنها در دغدغه‌ و پرورش کودکان خلاصه می‌شود؟ اگر این داستان نمی‌خواهد چنین تیپی را به نمایش بگذارد، پس چرا شخصیت‌های داستان در چند تصویر تیپیک خلاصه می‌شوند؟ ما از عاطفه به جز تصویرهای مادرانه، به جز انزجارش از رابطه و بو و بی‌نظمی و نیز نگرانی بچه‌هایش چیزی نمی‌بینیم. تصویری که از عاطفه داده می‌شود، زنی است یک‌بعدی و کنسرواتیو بدون حس جنسی و عشوه‌گری زنانه که قوانین زندگی زناشویی را مقدس می‌انگارد. اما چرا رابطه‌ی جنسی جزو این قوانین نیست؟ و یا در رابطه با نادر چرا نه با مردی 47ساله، بلکه به کودکی نابالغ مواجه‌ هستیم؟

کارینا با اغواگری زنانه نادر را به بلوغ جنسی می‌رساند. نادری که در گیرودار دودهه و نیم زندگی زناشویی و بچه‌داری کودک مانده، از خودش نظری ندارد، همه چیز را می پذیرد و حتی به خودش زحمت نمی‌دهد که به شیوه‌ی زندگی و نظرات همسرش هم ایرادی بگیرد.

گفتار شخصیت‌های داستان باید با کُنش آنان هماهنگی داشته باشد وگرنه خواننده حس می‌کند که نویسنده اینجا و آنجا حضور خودش را گوشزد می‌کند. نادر با تماشای رقص‌ زنان برهنه به بیژن می‌گوید: "نورهای این‌جور جاها، جاهایی که بسته به سوژه‌ی زنانه است و در نهایت به تجارت ختم می‌شود، گول‌زننده است." (ص37)
اما استریپ‌تیز و تجارت سکس چه ربطی به "سوژه‌ی زنانه" دارد؟ آیا دادن بار جنسی به این مقوله‌ها توهین به یک جنس محسوب نمی‌شود؟ حتی اگر بپذیریم که این جمله نه نظر نویسنده، بلکه دیدگاه نادر است، اما به شخصیت نادر نمی‌آید که از این حرف‌ها بزند. او که زندگی‌اش در اشکال و ابعاد گوناگون وابسته به زن است، نمی‌تواند چنین نگاه تحقیرآمیزی به جنس زن داشته باشد.

همچنین باید به پاراگراف پایان داستان اشاره کرد که تنها با نام داستان رابطه دارد. خانه‌ای سوخته که به حراج گذاشته می‌شود و خواننده یا باید دنبال معنا بگردد که نویسنده چه منظوری باید داشته باشد و یا با خود بیاندیشد که شاید اشتباهی در پایان داستان رخ داده است.

در پایان باید اشاره کرد که داستان با نثری صمیمی و روان پرکشش نگاشته شده و گفتگوهای زنده فضای دل‌نشینی به داستان می‌بخشد. به ویژه موضوع و شیوه‌ی روایی داستان خواننده را تا پایان با خود می‌کشد.


*‌ صفحات داده شده در متن از فصل‌نامه‌ی باران در سوئد، شماره 17 و 18، پاییز و زمستان 1386‌ می‌باشند.

http://www.shahrzadnews.org/article.php5?id=905