نوف سایت ادبی نوشین شاهرخی

بازگشت به صفحه قبل

زخمه‌های ساز عشق
   1388-02-12– شهرزاد نیوز: نوشین شاهرخی
 


 

راوی اول‌شخص داستان "آخرین آوای فاخته"، نوشته‌ی محمد برفر، استاد قدیمش را زیر باران کنار میخانه‌ای می‌بیند که تار می‌زند و در این میان تهِ بطری مشروبش را درمی‌آورد.

راوی که فرهاد نام دارد، از فشار خاطره‌های تلخ و نیز آوای زخمه‌های ساز، بی‌اعتنا به نگاه و گفتار رهگذرانی که با حیرت یا تمسخر به آن دو می‌نگرند، می‌خواهد سر به دیوار بکوبد.

گذری بر داستان

فرهاد روزهای جوانی نوازنده را به یاد می‌آورد. زمانی که وی کُت و شلوار و پاپیون می‌پوشید و از سوی دیگران "استاد فاخته‌ای" خطاب می‌شد.

فاخته‌ای در رادیو گلها می‌نواخته و عکس‌هایش در کنار قمر و پروین در حال نواختن ویلون به چشم می‌خوردند و حال چون دائم‌الخمری ژنده‌پوش و بی‌سرپناه کنار خیابان تار می‌زند. فرهاد در کودکی با شنیدن صدای ساز فاخته‌ای به موسیقی روی می‌آورد، با اینکه مادرش مخالف است و موسیقی را مطربی می‌نامد.

راوی برای ادامه‌ی تحصیل به کنسرواتوار برلین می‌رود و دیگر نامه‌ای از فاخته‌ای و نامزدش آلیس دریافت نمی‌کند. نامه‌هایش برگشت می‌خورد و صدای ساز فاخته‌ای را دیگر از رادیو گلها نمی‌شنود. در تمام این سال‌ها دلش برای استادش شور می‌زند.

پس از پنج سال به تهران بازمی‌گردد. سراغ پدر آلیس می‌رود و قصه‌ی عشق نافرجام آن دو را از زبان پیرمردی می‌شنود که با اشک و درد گناه مرگ دخترش را بر دوش فاخته‌ای می‌اندازد و نه بر مخالفت خود با ازدواج آن دو که دلیل فرار و مرگ دخترش می‌شود.

عشقی نافرجام

آلیس دختری است مسیحی با زیبایی رؤیایی که رقص می‌آموزد و دل‌دادگی‌اش را به آوای ساز و خود فاخته‌ای این‌گونه توصیف می‌کند: "وقتی صدای سازش را شنیدم و بعد خودش را دیدم، حس کردم عشق دارد مثل یک غنچه‌ی گل صورتی، گلبرگ‌های مخملی‌اش را آرام آرام توی قلبم باز می‌کند." (سایت اثر) اما پدر آلیس با این ازدواج مخالف است و پیوند میان مسلمان و مسیحی را نمی‌پذیرد. در شبی زمستانی قرار است پسرعموی ناتنی آلیس از پراگ برسد و "به قول پیرمرد همه چیز را تمام کند."

زوج عاشق شبانه در جاده‌ای برفی راهی می‌شوند. آلیس تب می‌کند. دوراهی تبریز از کامیون پیاده می‌شوند. بیراهه می روند، و بازمی گردند. وزش باد، برف را شلاق‌وار بر بدن‌های کوفته‌ی آنان فرود می‌آورد. آلیس در بستر سرد مرگ از فاخته‌‌ای می‌خواهد که زیباترین نغمه‌اش را بنوازد.

"و تو نواخته بودی؛ شوریده‌ترین و غم‌بارترین نعمه‌ی عمرت را. تا وقتی که سیم‌های ویلون یکی یکی از هم گسسته بود؛ تا وقتی پلک‌های آلیس زیر طوفان برف بسته شده بود؛"

و این‌گونه که از داستان پیداست، فاخته‌ای از آن پس در خیابان‌ها زخمه‌هایش را بر تارها می‌نوازد.

مقوله‌ی عشق

فرهاد نوجوان با شنیدن واژه‌ی عشق به لیلی و مجنون و یا فیلم‌های عاشقانه می‌اندیشد، به حسادت‌ها و رقابت‌های خود با برادرش بر سر دختر همسا‌یه‌ای که با آغاز بلوغش اجازه ندارد از خانه خارج شود.
راوی هر روز برای دختر نامه‌های عاشقانه‌ی پرسوز و گدازی می‌نویسد که به دستش نمی‌رسد و شب‌ها در آرزوی دیدار معشوق می‌سوزد. ولی این چه عشقی است که با رفتن دختر همسایه از آن محل، عشقش در خاطرات کودکی فرهاد گم می‌شود؟

عشق واقعی برای فرهاد اما صدای ساز فاخته‌ای است که گویی او را از پوسته‌ی خود بیرون می‌کشد و مسیر زندگی‌اش را برای همیشه تعیین می‌کند. صدایی که برای راوی خود عشق است و برای فاخته‌ای آوای عشق. آوایی که سرشار از زخمه است. زخمه‌هایی که راوی را بر آن می‌دارد تا سر بر دیوار بکوبد.

برای آلیس عشق کسی است که آن آوا را می‌نوازد، چنان که با صدای آن بر بستر مرگ آرام می‌گیرد.

زبان داستان

زمان داستان به پیش از انقلاب بازمی‌گردد. تصویر میخانه و مستان و کوچه‌های قدیمی نیز با فضا و زبان داستان این‌همانی دارد.

داستان با تصویر نگاشته شده و بسیار زیبا. انگار که خواننده روایت را می‌بوید، می‌شنود، می‌چشد و می‌بیند؛ تنیده در نثری جذاب و در عین حال ساده و روان. بدون زیاده‌گویی در زبانی موجز که حس‌های خواننده را برمی‌انگیزاند.


http://www.shahrzadnews.org/article.php5?id=1571