نوف سایت ادبی نوشین شاهرخی

بازگشت به صفحه قبل

روان‌پریشان زندانی

  20.09.1388– شهرزاد نیوز: نوشین شاهرخی
 


داستان کوتاه "غصه و قصه" نوشته‌ی بهناز علی‌پورگسکری، نویسنده و منتقد ادبی، به زنی در آسایشگاه بیماران روانی می‌پردازد.

انگار که هیچ عشق و محبتی در رفتار و فضای آسایشگاه نیست و کارکنان با خشونت و تجاوز با بیماران رفتار می‌کنند. درنتیجه نه‌تنها بهبودی‌ای در انتظار نیست، بلکه بیماران بیمارتر می‌شوند و یا می‌میرند.

گذری بر داستان

داستان با گفتگوی زنی با دخترش آغاز می‌شود که دنیا را بدون او سیاه تصویر می‌کند: "یه جوری از سرم می‌یای توی گوشم بعد روبه‌روی چشمام می‌شینی و قصه می‌خوای..."(سایت قابیل)

 اما از آنجا که مخاطب راوی غایب است، این گفتگو را می‌توان منولوگ و یا گفتگوی درونی زن نامید.

زن از چشم‌های مراقب حکایت می‌کند و داروهایی که او را خسته می‌کنند و نمی‌گذارند او قصه بگوید.

شنگول هم‌اتاقی زن، دختری چاق و سرتراشیده است که رفتاری کودکانه دارد با شادی‌هایی چون رقص و آواز و ترس‌های ناشی از تجاوز جنسی.

نظافت‌چی ملقب به دایناسور به شنگول تجاوز می‌کند و راوی می‌داند که چرا شنگول توی لباس‌ها و ملافه‌هایش دنبال مورچه می‌گردد و تنش کبود و سیاه است.

آزار جسمی و روحی

به شنگول و راوی در آسایشگاه نه‌تنها تجاوز می‌شود، بلکه گاه آنان را تنبیهی در زیرزمینی تنها می‌اندازند تا سر بر تخت آهنی بکوبند.

راوی را به تخت می‌بندند و وقتی دایناسور با دست برای او بوسه می‌فرستد، تن زن کهیر می‌زند و می‌‌خارد. کهیری که سابقه‌اش را در زن در کنار شوهرش نیز شاهدیم.

شنگول نیز با دیدن دایناسور می‌لرزد و مورچه‌های ذهنش تمام عالم را پر کرده‌اند و سرانجام نیز از فشار خشونت و تجاوز در آسایشگاه می‌میرد.

راوی روزی هنگام تجاوز به تن دایناسور چنگ می‌زند و فرار می‌کند، اما همکاران متجاوزگر جانب دایناسور را می‌گیرند و زن را "سلیطه‌ی افسونگر" می‌نامند.

زن بدرفتاری و کتک‌های کارکنان آسایشگاه را با آزار جسمی شوهرش مقایسه می‌کند. شوهرش او را می‌زند و زن می‌ترسد بچه‌اش را سقط کند و شوهر می‌گوید که او باردار نیست.

و داستان در زبان زنی روان‌پریش به روشنی بر خواننده می‌گشاید که آزارهای جسمی و روحی بیماران ادامه‌ی آزارها در خانواده و جامعه است.

گذشته‌ی زن

به نظر می‌آید شوهر از دیوانگی زن جان به لب است، اما بر او دل می‌سوزاند. خاطرات و قصه‌های پراکنده‌ی زن متناقض و گوناگونند، ولی می‌توان آنان را در کنار هم قرار داد و سرگذشت زن را حدس زد.

زن عطر و موی زنان دیگری را بر تن و لباس شوهرش می‌بوید و می‌بیند، اما شوهر او را خیالاتی می‌نامد که باید در تیمارستان بستری شود. و یک آتش‌سوزی در خانه، زن را برای همیشه به آسایشگاه می‌کشاند.

 حسن‌ کچل‌، آینه‌ی زندگی راوی

زن برای شنگول و دخترش قصه‌ی حسن کچل می‌گوید. حسن از اذیت بچه‌ها در تنور پنهان می‌شود. هرچه ننه‌طلا می‌گوید که بیرون بیاید، حسن از عطر و موهای غریبه می‌نالد و در تنور می‌ماند.

داستان حسن کچل آینه‌ای از زندگی زن است. حتی کچلی حسن نیز نمادی از موهای ریخته‌ی زن بر اساس توسری‌های شوهر و نیز تراشیدگی موهای سر در آسایشگاه می‌باشد.

در قصه‌ی حسن، مباشر خرمن را آتش زده و تقصیر را گردن حسن انداخته و در سرگذشت زن نیز به نظر می‌آید که زن آتش را از چشم شوهرش می‌بیند.

دیوار قصه

تا پایان داستان نیز مشخص نیست که آیا زن دختری داشته است یا فقط خیالات او دختری برای او زائیده‌اند. اما این ناروشنی نه‌تنها از زیبایی داستان نمی‌کاهد، بلکه با سبک داستان این‌همانی دارد.

داستان از زبان زنی روان‌پریش بازگو می‌شود که برای زنده ماندن دیواری از قصه برای خود ساخته. قصه‌هایی که در آرزوها و غصه‌های او ریشه دارند و از زندگی واقعی او چندان دور نیستند، اما برای او پناه و امیدی برای زنده ماندن هستند تا زن با خلاقیت قصه‌هایش تلخی و سیاهی اطرافش را هضم کند.

پایان داستان مرگ راوی را نشان می‌دهد که آینه‌ای از مرگ شنگول است. شنگول هم به نظر می‌رسد شخصیتی خیالی و در واقع خود راوی‌ست. راوی با تجسم مرگ او، پایان خود را به تصویر می‌کشد. زنی که در آسایشگاه زیر فشار خشونت و تجاوز با تمام قصه‌ها و غصه‌هایش می‌میرد.

http://www.shahrzadnews.org/index.php?page=2&articleId=2038