انجل لیدیز نخستین رمان خسرو دوامی
نویسندهی مقیم آمریکاست.
پیش از این سه مجموعه داستان کوتاه
از این نویسنده به چاپ رسیده است.
نخستین فصل رمان با تصویر درهی مرگ آغاز
میشود. منطقهای که راوی با همسرش مرجان
و دوستانش داریوش و سوسن در روزهای تعطیلی
کریسمس به آنجا سفر کردهاند.
نخستین گفتگوی داستان با سخن مرجان آغاز
میشود که مرد ایرانی را "جندهباز"
میخواند. از همان ابتدای رمان خواننده حس
میکند که اختلافی عمیق میان راوی و همسرش
وجود دارد و این اختلاف باید به خیانت
راوی در زناشویی ارتباطی داشته باشد.
در ادامهی داستان از زنی به نام تارا سخن
میرود که زن و شوهر او را شبی در خیابانی
سوار ماشین میکنند و از آنجا که هتلی
برایش پیدا نمیکنند، به خانه دعوتش
میکنند. زن و شوهر دختری دارند که در آن
روزها در خوابگاه دانشگاه زندگی میکند.
مرد کشش مرموز و دلهرهآوری در خود به
تارا حس میکند و بزودی با زن همآغوش
میشود. رابطه پس از ناپدید شدن و بازگشت
دوبارهی تارا به سوی راوی چند ماهی به
طول میانجامد. پس از مدتی که تارا برای
همیشه میرود، مرد روزی تمام چینیها را
شکسته بر کف آشپزخانه میبیند. مرجان و
دخترش همهچیز را میدانند.
دیگر از خاطرهی تارا سایهای بیش در یاد
مرد نمانده است، اما سایهی این خیانت
سالهاست که با آنهاست. مرجان نمیخواهد
که شوهرش او را ببوسد یا حتی لمسش کند،
چراکه میان آنان چیزی شکسته و آن دو از هم
دور و دورتر شدهاند. اما با تمام اختلاف
و دعواهای همیشگی باز هم با هم ماندهاند.
در بطن رمان به ازدواج راوی و همسرش اشاره
میشود. راوی پیش از انقلاب در آمریکا
تحصیل کرده. بعد به ایران بازگشته. جذب
سازمانی سیاسی شده است و در بگیر و ببندها
به پیشنهاد سازمان با مرجان ازدواج
تشکیلاتی میکند. مرجان حامله میشود و
مارال به دنیا میآید. هنگام تولد مارال
راوی در کردستان است. خانهی مرجان لو
میرود و مرجان کودکش را برداشته به شمال
ایران میرود. راوی که به آنان ملحق
میشود، همه بوسیلهی قاچاقچی به ترکیه
میروند و از آنجا به آمریکا.
زیباترین بخش رمان فصلی است که این چهار
نفر به جمعی حدود چهل نفره ملحق میشوند.
جمعی که رسم و رسوم خاصی دارند. برهنه
میشوند. پیر گروه به هر کس نامی نو
میدهد. آتش و برگهای خوشبویی که
میسوزد، چپق و موزیک و زمین مقدس افراد
را در حالت خلسه فرو میبرد.
در شوق این اتمسفر راوی و همراهانش شوری
در خود حس میکنند و "امشب در سر شوری
دارم" را میخوانند. اما این سفر ذهنی
ادامه مییابد. افراد به دوران کودکیشان
سفر میکنند. راوی به یاد شبهای رمضان
"ربنا..." میخواند و پس از آن هر کس
صداهایی حیوانی از خود بیرون میدهد.
همراه با نفسهای شهوانی که در میان
آیههای قرآن و بخشهایی از انجیل خوانده
میشود.
هنگام شنیدن جیغهای مرجان راوی میگوید
که "برای لحظهای تمام زندگی مشترکمان را
دیدم که مثل فیلمی با شتاب از نظرم
میگذشت. سالهای زندگی مخفی و شبهای پر
اضطرابی که مرجان توی تاریکی به انتظارم
مینشست. تولد مارال و سالهای دربدری مان،
سالهای بیکاری و سالهای بلوغ مارال و بعد
سالهای سکوت و سکوت تا حضور سایهی تارا
در زندگیمان." (ص98)
بخش بزرگی از رمان در این چند جمله خلاصه
شده است. ازدواجی که با عشق آغاز نگشته،
چگونه میتواند عشقی را در ادامهاش تجربه
کند؟ چراغ رابطه خاموش و خاموشتر میشود.
در همین لحظههاست که راوی دوران سکوتی را
میبیند که تارا شاید تنها جرقهای در این
سکوت بوده. سکوتی که هر کسی میتوانست
جرقهای در آن بزند.
در فصلهایی از رمان تاریخ مناطقی که راوی
و دوستانش به آنجا سفر میکنند آمده است و
گاه جنگهای داخلی آمریکا نیز روایت
میشوند. این فصلها آنچنان که باید در
بطن رمان نتنیده است و گاه مانند خطی
موازی در کنار روایت اصلی آمده است.
اینجا و آنجا گفتگوهایی به زبان انگلیسی
میان شخصیتهای جریان مییابد که به فارسی
ترجمه نشده است. اما نامهای جدیدی که
افراد از پیر میگیرند به فارسی ترجمه
شده. مشخص نیست که چرا پاراگرافهای گاه
طولانی بدون ترجمه رها شدهاند، اما
نویسنده معنی نامها را به فارسی درج کرده
است.
نام رمان، انجل لیدیز که با حروف انگلیسی
بر روی جلد نگاشته شده، مفهومی دوگانه
دارد. هم به معنای ملائکه و قدیسین است و
هم به معنای فاحشهخانهای در حومهی شهر
بیتی در نود مایلی شهر لاسوگاس. آنان شب
کریسمس را در مهمانخانهی فاحشهخانه
میگذرانند. راوی به دخترش تلفن میزند و
به او میگوید که او و مرجان اینبار از
یکدیگر جدا میشوند.
چراغ زناشویی راوی و مرجان پیش از آمدن
تارا خاموش بوده و سکوت بر رابطه حکمفرما.
تارا در واقع کمکی بوده برای پایان دادن
به این خاموشی و آغازی نو. اما راوی و
مرجان باز هم خاموشی در خاموشی خود را تا
این سفر یدک میکشند تا در حالت خلسه
دوباره متولد شوند، این بار هر کس در راهی
نو و جدا از هم.
خسرو دوامی از انگشتشمار نویسندگان مرد
ایرانی است که شخصیتهای زن داستانهایش
پررنگ و برجستهاند. چه در داستانهای
کوتاهش و چه در این رمان خواننده با
شخصیتهای زن زندهای روبرو میشود که چه
در گیرودار عشق و چه در جدایی و درگیری
نقشی فعال بازی میکنند. هرچند از نظر
ساختار داستاننویسی به نظر من دوامی در
داستانهای کوتاهش موفقتر است. انجل
لیدیز از پیوستگی لازم یک رمان برخوردار
نیست. مکانهایی که راوی و همراهانش به آن
سفر میکنند بیشتر بار یا روسپیخانه است
و بخش بزرگی از گفتگوهای داریوش با راوی
نیز بر سر روسپیان است و پدر زنبارهاش.
اما این مکانها و دیالوگها چه راهی بر
سایهی خیانتی که بر زناشویی راوی و مرجان
انداخته میگشایند؟
اما در تمام این دیالوگها درد مشترک زنان
به چشم میخورد. چه در چهرهی روسپیان و
چه در گفتار و رفتار مرجان. آخرین دیالوگ
رمان این جملهی داریوش است: "دیدم زنا
گوش تا گوش نشستن. همه شکل هم، همه
سیاهپوش، همه با هم گریه میکنن." (ص131)
Angel Ladies
،خسرو دوامی، نشر نارنجستان ـ لسآنجلس
1385
http://www.shahrzadnews.org/article.php5?id=849
|