نوف سایت ادبی نوشین شاهرخی

بازگشت به صفحه قبل

مدرنیسم پوشالی در اسرار گنج درّه جنّی نوشته‌ی ابراهیم گلستان
     1386-05-12– شهرزاد نیوز: نوشین شاهرخی
   


 

شهرزاد نیوز: مرد کشاورزی هنگام شخم زدن گنجی می‌یابد. گنجی که گورهای باستانی‌ست. مرد تنها به‌فکر فروختن و پولدار شدن خود است، بنابراین مجسمه‌های تاریخی را تکه‌تکه می‌کند، چراکه فقط طلا و جواهرات آنرا می‌بیند و نه ارزش قدمت تاریخی آن‌ها را. مجسمه‌های ایزدانی که به‌دست مرد تکه‌تکه می‌شوند، چراکه مرد از باستان‌شناسی، زیبایی‌شناختی و ارزش این گنج چیزی نمی‌فهمد. او که تمام زندگی‌اش شخم زده است و دارائی‌اش گاوی بود که خود و زن و پسرش از طریق او امرار معاش می کنند، با دیدن گنج همکار دیرینه و وفادارش، یعنی گاو را می‌کشد تا قربانی بدهد. گاوی که در واقع کاشف گنج او بود. اما مرد از سوی زن و اهالی ده کتک می‌خورد، چراکه همه می‌پندارند که وی دیوانه شده است و نعش گاو به غارت می‌رود. مرد منزوی و طرد می‌شود، و با کشف گنج دیگر نه دیگران او را می‌فهمند و نه مرد دیگرانی را که تا ساعاتی پیش مانند خودشان و از آنان بود.

پسرش از همهمه و هجوم و سپس از تنهایی پدر ترسیده. مرد وقتی کتک‌خورده و رهاشده بوی گوشت گاو به مشامش می‌رسد، از قربانی کردن گاوش پشیمان می‌شود.

مرد برای فروش گنج، ایزدبتان را تکه‌تکه و مثله می‌کند. شاخ‌ها و اجزای مجسمه‌ها را می‌بُرد و می‌شکند و تکه‌تکه آنها را برای فروش نزد زرگر می‌برد. زرگر اجناس را بسیار قیمتی می‌یابد، اما این زن زرگر است که راه چاره‌ای برای یافتن گنج و چاپیدن مال بادآورده‌ی مرد می‌کند. زن زرگر از شوهرش می‌خواهد که مرد را به‌خانه بیاورد تا از طریق کلفتش برای او دام بیفکند. بنابراین به کلفت خود تعلیم عشوه و طنازی می‌دهد تا دل مرد را ببرد و با او ازدواج کند.

زن زرگر مرد روستایی بی‌سواد و ندیدبدید را به فروشگاهی می‌برد تا چشم مرد را خیره کند. و زن زرگر از پیش با فروشگاه قراداد بسته که اجناس را هرچه فروشگاه دلش می‌خواهد به‌مرد بفروشد، اما نیمی از آن را بدو بدهد. مرد کاروانی از خرید به ده راه می‌اندازد، از چلچراغ تا مبل‌هایی که در میان راه بر روی بار قاطر شکسته و رنگ و رو رفته به مقصد می‌رسند. مجسمه‌های طاووس، عقاب و فرشته که میان راه سنگلاخی می‌شکنند و آینه‌ای از تکه‌تکه شدن ایزدبتان درون غار را ارائه می‌دهند.

مرد که دلش می‌خواهد "شاهد حسودی ده باشد" (ص65) باران را می‌بیند و شکستن طاووس و دیگر مجسمه‌ها را و برای این شکستن‌ها دلش چه می‌سوزد، اما برای گنجینه‌های باستانی ملتی که به‌دست او نابود می‌شوند، نمی‌سوزد.

زن به‌خانه‌ی مرد بازمی‌گردد، اما مرد پس از آنکه سرانجام زنش را می‌پذیرد، او را تنها برای خدمت می‌پذیرد و نه به‌عنوان همسر و می‌گوید: "تو به زندگیِ تازه من جور نمیشی. میخوای بمونی بمون اما برا خدمتِ من." (ص72) و چه زیبا داستان نشان می‌دهد که مرد با بدست آوردن پول خودش را تا حدی گم می‌کند که دیگر به‌زنش به‌چشم کلفت خود می‌نگرد.

روابط مرد به‌یک‌باره عوض می‌شوند. مرد روابط روستائیش را به‌ناگهان از دست می‌دهد. هم او از روستائیان سرخورده است و هم روستائیان او را دیوانه می‌پندارند.

یکی از برنامه‌ریزان و زیرکان داستان زن زرگر است. زنی همجنسگرا که در صورت لزوم با زن و مرد گرم می‌گیرد تا اهدافش را به‌پیش ببرد. روابط جدید مرد را زن زرگر گرد می‌آورد. کلفت خود را به‌همسری دوم مرد درمی‌آورد. یکی از خویشان زن زرگر با عنوان "جوانک جویای نام در جهانِ هنر"، بظاهر طراح پروژه‌های جدید مرد است، اما باید کاشف جای گنج مرد شود، که واقعا در حین کشیدن حشیش راز مرد را کشف می‌کند. معلم مغلطه‌گوی ده که برای دررفتن از زیر استدلال به‌واژگان مبهم روی می‌آورد و سربسته و نامفهوم حرف‌های قالبی‌ و دهن‌پُرکن‌اش را به‌خورد ملت می‌دهد، اما سنبل‌کار است، پیشکار مرد می‌شود.

تناقض سنت و مدرنیسم آشکارا نمایش داده می‌شود. زرق و برق‌های لوکس مدرن در خانه‌ی کاه‌گلی روستایی که خنده‌دار به‌نظر می‌رسد. قصر مدرن با پایه‌های لرزان بر زمین ناهموار، که با لرزه‌ای خراب می‌شود و در هم می‌ریزد، نشان از بی‌ریشگی مدرنیسم در فرهنگ سنتی دارد که بدون شعار و زیاده‌گویی در روایتی ساده به تصویر کشیده می‌شود.

دگرگونی بحرانی با خود می‌آورد. بحران از خودبیگانگی که با نخستین نمود دگرگونی در مرد بوجود می‌آید و او را با محیطی که تا حال جزئی از آن بود بیگانه می‌سازد و نیز با خود، تا جایی که آنقدر خودش را به فراموشی می‌سپارد که خود را نظرکرده‌ی خدا می‌پندارد و دیگر از بالا به‌همه می‌نگرد.

"میدید یک‌ ساعت پیش از دنیا به غیر کشت‌زارِ کوچک و یک گاو، یک زن، یک چند آشنا و خویشاوند چیزی نداشت، و در این مدت هر چیز جور دیگر شد. خویش بیگانه شد، زن از او برگشت، گاو دیگر نیست، و کشت‌زار را نمیخواهد. اما چه باک؟" (ص20)

مرد به تنهایی و بیگانگی خود به‌محیط پیشین پی‌می‌برد. در روابط دیگری وارد می‌شود. روابطی که تنها بر اساس پول و موقعیت جدید وی می‌باشد. پس با از دست دادن موقعیت و پول، روابط تازه نیز رهایش می‌کند و او تنهای تنها می‌ماند با سیم‌های خارداری که پس از زمین‌لرزه و نابود گشتن عمارتش هنوز برجای مانده‌اند، سیم‌های خارداری که نشان از دیواری‌ست که مرد دور خود کشیده است و دیگر نه مردم ده را در آن راهی است و نه شهریان را می‌توان با آن نگاه داشت. با از دست دادن گنج و ثروت بادآورده اما دیگر مرد را به‌زندگی سابق خود راهی نیست. حتی همسر اول مرد با زن زرگر به شهر می‌رود و مرد را به‌حال خود رها می‌کند. پسرش را به‌‌پانسیونی در شهر فرستاده‌اند. نوعروسش از او روی برمی‌گرداند و راهی شهر می‌شود و مرد با همه و با خود بیگانه تنهای تنها می‌ماند.

روایت در فورم دانای کل سوم شخص است. موضوع بیشتر به قصه‌ها می‌ماند، اما پرداخت آن مدرن است و بدون زیاده‌گویی به‌بهترین شکلی تناقض‌های سنت و مدرنیسم را به‌تصویر می‌کشد. قصه‌ای که چنین تصویرهایی مدرنی ارائه می‌دهد، از سبک داستانی‌سرایی گرفته تا پرداخت به‌زبان و شخصیت‌پردازی، در داستان‌نویسی فارسی کم‌نظیر است.

*صفحات داده‌شده در متن همه از رمان " اسرار گنج درّه جنّی، نوشته‌ی ابراهیم گلستان، چاپ ششم 1385 (چاپ اول1353)، تهران بازتاب‌نگار، می‌باشند

 

http://www.shahrzadnews.org/article.php5?id=500