داستان
کوتاه "بیست حلقه مو"، نوشتهی فریبا
صدیقیم، به خاطرات خواهر و برادری
میپردازد که مادرشان بر بستر مرگ خوابیده
است. خاطراتی تلخ از مادری که مادر نبوده
و پدری که تنهایشان گذاشته و انتظار بخشش
برادر از خواهر در این لحظههای آخر زندگی
مادر.
چکیدهی داستان
مهتاب و
مهیار میخواهند بروند به دیدار مادرشان
که به سبب بیماری سرطان سینه در بیمارستان
بستری است و روزهای آخر خود را میگذراند.
آن دو از
خاطرات کودکی خود میگویند. پدر دائماً
سفر بوده و مادر همواره با مردان بسیاری
رابطه داشته و آنان را به سه فرزندش دوستِ
پدرشان معرفی میکرده.
کودکان
از نزدیک و یا پشتِ در شاهد رابطهی جنسی
مادرشان با مردان مختلف هستند. برادر
بزرگتر خیلی زود از خانه میرود و مهتاب
برای مهیار مادری میکند.
رنج مضاعف دختر
از آنجا
که دختر بیشتر اوقات در خانه است و برخلاف
برادرانش در کوچه بازی نمیکند، بیش از
آنان از روابط مادر در رنج است.
مسائل
دیگری نیز مهتاب را حساستر کرده است.
مهتاب با قهقههای در بیرون از خانه با
مادرش مقایسه میشود و دختر پس از آن هرگز
قهقهه نمیزند تا مانند مادرش نباشد و
اثری از مادر را در رفتار خود بروز ندهد.
از سوی
دیگر فشار بیشتر بر دختر، رفتار مردان
مهمان با اوست؛ هنگامی که با نگاه یا
رفتار و گفتارشان دخترک را مورد
سوءاستفادهی جنسی قرار میدهند. هرچند
دخترک در این محیط ناسالم آموخته که از
خودش دفاع کند، دست رد بر سینهی آنان
بزند و آنان را از خود براند، اما عمری
قهقهه نزدن دخترک نیز جزئی از این حفظ خود
شده است.
مادر از نگاه خواهر و برادر
مهتاب
همهی تقصیرها را بر گردن مادر میاندازد.
مادری که سینههای گوشتآلودش را در معرض
تماشا قرار میداد. مادری که به همهی
مردهای دنیا راه میداد و مردهای مختلف را
به خانه میآورد، مادری که بد بود.
جزئی از
خاطرات مهیار اما زیبایی و آراستگی مادری
است که به هنرپیشهها میماند. موهایش را
لوله میکرد و روی شانههایش میریخت که
نام داستان را نیز تداعی میکند.
همچنین
مهیار از نوازشهای مادر تصاویری در خاطر
دارد، هرچند که مهتاب برای او مادری کرده
و تنها پناه او بوده، اما مهتاب هیچ
خاطرهی خوشی از مادر ندارد.
پس چه
کسی پناه مهتاب بوده؟ هیچکس! چراکه برادر
بزرگ فرار را بر قرار ترجیح داده و برای
آنان نقش پدر را به عهده نگرفته است.
مهیار از
مهتاب میخواهد که نگذارند مادر غمگین
بمیرد. اما مهتاب نمیتواند مادرش را
ببخشد، حتی در روزهای آخر و بر بستر مرگ.
نگاهی متفاوت به پدر
در رابطه
با پدر نیز نگاه آن دو کاملاً با یکدیگر
متفاوت است. مهتاب غیاب پدر را به خاطر
رفتار مادر میپندارد و به او حق میهد.
مهیار اما رفتار پدر را بیش از مادر محکوم
میکند. مادر حداقل کمی از آنان سرپرستی
کرده، پدر اما ترسویی بوده بیمسئولیت که
فرزندانش را تنها و بیپناه رها کرده است.
مهیار از پدرش تا اندازهای متنفر است که
حتی در خاکسپاری او نیز شرکت نمیکند.
زندگی امروز
از زندگی
امروز مهتاب و مهیار چندان چیزی
نمیدانیم. مهیار روانپزشک است، ولی
معلوم نیست مهتابی که میخواسته پرستار
شود و مادرش ترجیح میداده که او معلم
شود، چه شغلی برای خودش انتخاب کرده. شغلی
که چون در عرصهی خاطره و کودکی به آن
اشاره شده، فقدان آن در داستان به چشم
میخورد.
اما
مهتاب در داستان به زندگی حال خود
اشارهای بسیار مهم میکند: "همیشه احساس
بیپناهی کردهام، هیچ وقت با دخترم
رابطه خوبی نداشتم. هیچ وقت حس عمیقی در
مورد مردها پیدا نکردم". (بیست حلقه مو،
سایت اثر)
و همین
چند جمله که مهتاب فقدان عشق را در زندگی
امروزش به تصویر میکشد و نیز عدم
رابطهای گرم با فرزند، به داستان عمق
میبخشد و تأثیر ژرف سهلانگاری والدین را
بر زندگی مهتاب تجسم میبخشد.
ساختار داستان
داستان
را ابتدا مهتاب حکایت میکند، اما اینجا و
آنجا داستان را راوی سوم شخصی نیز به
تصویر میکشد که خاطرهها را گاه از
زاویهی دید مهیار بازمیگوید و گاه از آن
فراتر میرود و واژهی "مادر" در یک
پاراگراف به "زن" تغییر مییابد.
این
تغییر زاویههای دید چندان با ظرافت صورت
نپذیرفته است و خواننده را از فضای حکایت
راوی اولشخص یا حتی گفتگوی میان خواهر و
برادر به فضایی دیگر پرتاب میکند.
نویسنده با این کار زبان داستان را دوگانه
کرده و به نثر زیبا و تصاویر زندهی آن
کمی صدمه زده است.
داستان تفاوت نگاه خواهر و برادر به
والدین را به زیبایی به تصویر میکشد،
همچنین تأثیر و اهمیت آنان را در زندگی
فرزندان.
http://www.shahrzadnews.org/article.php5?id=1518
|