شهرزاد نیوز:
رمان "ترلان" با آغاز پاسبان شدن ترلان
آغاز میشود. دختری اهل تبریز و بلندقد که
رفتار و ظاهری مردانه دارد و "به خاطر
بیاعتناییاش به زن بودن تشویق شده بود"
(ص4) و حال نیز با انتخاب شغلی مردانه
تعجبی برای کسی به ارمغان ندارد. ترلان
دوست داشته معلم یا بازیگر بشود و بیش از
همه نویسنده، اما هیچکدام نشده است و با
اینکه در مدرسه با دوستش رعنا هوادار
چریکها بوده، حال با رعنا روانهی تهران
است تا پلیس شود.
راوی سوم شخص دانای کل
بیشتر داستان را از زاویهی نگاه ترلان
بازگو میکند. ترلان در خانوادهای بزرگ
شده که پدر و برادرها نهتنها حرف آخر را
میزنند که هیچگاه حتی تا زمان مرگ پدر
کسی نظر مادر را نخواسته است. ترلان "در
مدرسه سر به زیر و درسخوان بود و در خانه
پادو و کتکخور برادرها و پدر". (ص5)
تصویری که از خانوادهی دختر داده میشود،
پدری خسیس است و خانوادهای بیتفاوت به
ترلان. تا جایی که اگر بخاطر یادگرفتن
ماشیننویسی اعتصاب غذا هم میکند، ککشان
هم نمیگزد و با بیتفاوتی اعتصاب غذای
ترلان را تماشا میکنند تا ترلان از درد
بیتفاوتی اعتصابش را بشکند. پدر اما
مستبد نیز هست و از آنجا که در خانه از
قدرت تام برخوردار است، اگر مادر به
همسایهها چیزی تعارف کند، پیش از آنکه
شوهرش او را به زیرزمین برای تنبیه
بفرستد، خودش به زیرزمین میرود و "آنقدر
آنجا میماند تا صدایش بزنند." (ص21)
رعنا هم دائم از پدرش
کتک میخورد و پیشترها میخواسته که در
کوبا و آمریکای لاتین پارتیزان شود، ترلان
اما در همان هنگام نیز موافق ماندن،
مبارزه و بالا بردن آگاهی طبقاتی مردم
است. چنین ترلانی که به فکر مقاومت است
حال آمده تا پلیس بشود! ترلانی که
کتابخوان و عمیق است و علاقمند به
ادبیات. پلیسی که باید خودش را از نو
بسازد، آن هم از چه نوع آن؟! پدر ارتشی
رعنا با چند تلفن موفق میشود تا
"شلوغکاریهای زمان تحصیل دخترها نادیده
گرفته شود." (ص8) و آن دو در آموزشگاه
پاسبانی پذیرفته شوند.
با شروع دورهی
یکسالهی پاسبانی در تهران، ترلان و رعنا
به محیط خشن و زندانمانندی وارد میشوند
که به سیاهچال میماند. زندانی که خودشان
انتخاب کردهاند و قرار است که پس از
گذراندن دوره، خودشان زندانبان شوند، یعنی
همانند همان پلیسهای ارشدی که برای آنان
نقش زندانبان را بازی میکنند. رویاهای
انقلابی سالها پیش آنان که در بولیوی و
کوبا و الجزایر سیر میکرد در آموزشگاه
پاسبانی فرود آمده است، در محیطی "خشن و
خالی از رؤیا." (ص32) و جالب اینکه ترلان
خاطرهی بدی از دختری پاسبان دارد که هر
مخالفی را دشمن قلمداد میکرد و حال چرا
باید خودش این شغل را انتخاب کند؟ شاید
چون میداند که بیکار است و بزودی باید
شوهر کند؟ چرا انتخاب این دو دختر
کتابخوان و تا حدودی روشن که سابقهی
فعالیتهای چپ نیز داشتهاند به کنکاش
گرفته نمیشود؟ اینجا و آنجا با جملات
انقلابی خاطرات تشکیلاتی سالهای پیش با
جملات فرماندهان پادگان مقایسه میشود و
روح خشن دوسویه را به نمایش میگذارد. اما
روح خشن این دختران انقلابی، که حال می
خواهند پلیس بشوند، آنگاه که آنان جدا از
محیط خود سیر میکنند، به کنکاش کشیده
نمیشود. اما این یادها و برخوردهای
تشکیلاتی با محیط پلیسی رژیمی به شدت
سرکوبگر قابل مقایسه است؟ چرا سازمانی چپ
با یک مرکز پلیسی رژیم مقایسه میشود؟ آیا
نویسنده میخواهد نتیجه بگیرد که هر دو
آنها شبیه هم هستند؟ و یا تشکیلات و
مبارزه تنها در هیبت عشق به مردی جلوه
میکند که برای رعنا ماهیت عوض کرده و 180
درجه تغییر یافته است؟ و حال مبارزهی
چریکی در دروهی پلیسی استحاله میشود و
مرد چریک نیز در انتخاب همسر ماهیت خود را
نمایان میسازد؟
چرا نویسنده بیهیچ
دلیل ملموسی جریانهای چپ را با نشان دادن
چند فرد و چند مثال با سیستم پلیسی چنین
رژیم خشن و سرکوبگری همسنگ میکند؟
چراهایی که برای خواننده بیپاسخ
میمانند، مگر یک حس که شاید نویسنده
میخواسته در هیبت یک رمان، چپی را که به
زعم او جز شعار و حرفهای قشنگ و عمل
متقابل با شعارهایش نداشته، از دَم تیغ
بگذراند. خواننده نهتنها ارتباطی دینامیک
میان یادهای تشکیلاتی چپ با جو پلیسی
آموزشگاه نمییابد، بلکه دلیل چنین
انتخابی نیز از سوی دو دختر پرداخت
نمیشود و تنها حسهایی پراکنده برجای
میمانند که شخصیتهای رمان را تکهپاره
میکنند.
داستان به شخصیتهای
دختران دیگر آموزشگاه که با آندو همسالن
هستند نیز میپردازد. دورهای که همچون
زندانی برای همهی آنهاست و برای آنان
تعیین میکنند که کی بخورند، کی بخوابند و
حتی به چه چیزهایی بیاندیشند و یا
نیاندیشند. پادگانی که دختران باید در
کنار یکدیگر زندگی کنند و هیچکدام خلوت
تنهایی و زندگی خصوصی ندارند و ارتباطشان
با دنیای بیرون بریده است. باز هم در سالن
دختران اسم دارند و یا به نام شهرشان
نامیده میشوند، اما در میدان تیر آنان
تنها شمارهای بیش نیستند.
به نظر میرسد که
آنان این دوره را همچون مدت حکم یک زندانی
تحمل میکنند، بیآنکه خشونت محیط نهتنها
آرزوی فرار، بلکه جوانب این خشونت را بر
روح دخترانی که قرار است پلیس شوند، به
تصویر کشد. چه تفاوتی بین این دوره با
دورههای آموزشی دیگر است؟ آیا تنها محیط
زندانگونهی پادگان آن را از دیگر
محیطها جدا میسازد؟ آیا نباید از آنان
پلیس ساخته شود، آنهم در جامعهای پلیسی؟
داستان به آموزندگان خصیصههای انسانی
میدهد، اما فرماندهان خشن به زندانبان
میمانند و رابطان این فرماندهان با
آموزندگان نیز به جاسوسان و خبرچینان.
تفاوت فاحشی بین آنان در داستان به تصویر
کشیده میشود و انگار نه انگار که این
آموزندگان امروز ـ که در رمان انسانهایی
معمولیاند ـ همان فرماندهان خشن و
ناانسان فردایند!
رمان ترلان چنان در ساختار و زبان
یکسونگر است که از رمان "پرنده من"،
نخستین رمان فریبا وفی، که از ساختاری
محکمتر و زبانی زیباتر برخورددار است،
فاصله میگیرد. نویسنده نهتنها
شخصیتهایی چندلایه و چندبعدی ارائه
نمیدهد، بلکه نتوانسته شخصیتها را در
سیر وقایع بپروراند و تغییرات صدوهشتاد
درجهای آنان را در سیر اندیشه و عملشان
به تصویر کشد، بلکه تنها به مثالها و
برخوردهای سطحی بسنده کرده است.
شمارگان داده شده در متن
از رمان ترلان، فریبا وفی، نشر مرکز،
تهران 1382 میباشند.
http://www.shahrzadnews.org/article.php5?id=555
|