نوف سایت ادبی نوشین شاهرخی

بازگشت به صفحه قبل

آواره و سرگشته در رمان از شیطان آموخت و سوزاند
     1386-05-06– شهرزاد نیوز: نوشین شاهرخی
   


 


شهرزاد نیوز:
راویِ مسیحی اول شخصِ زنِ رمان "از شیطان آموخت و سوزاند" جایی برای خواب ندارد. پیش ازین در مطبی می‌خوابیده و حال جای خوابش را به کتابخانه‌ای شبانه‌روزی تغییر داده است. سه صندلی را به هم می‌چسباند و روی آنها می‌خوابد.
داستان، روزنگار راوی است که از روز 21 مرداد 1377 آغاز می‌شود و در تاریخ 12 دی 1380 به پایان می‌رسد. و بدین‌گونه بیش از سه سال دربه‌دری راوی را دربرمی‌گیرد که ابتدای دهه‌ی چهل زندگی‌اش را می‌گذراند. تکه‌تکه از میان این یادداشت‌های روزانه سرگذشت زن روایت می‌شود.
رویاها، اهداف و اندیشه‌های زن به واقعیت زندگی‌اش نمی‌خورد. زن که زمانی منشی مدیرعامل بوده، سال‌هایی را در انگلستان گذرانده و از زندگی مرفه‌ای برخوردار بوده، در گیرودار نداری، می‌کوشد زندگی بر باد رفته‌اش را دوباره بازیابد. با لباس‌های کهنه و سر و وضع ژولیده، درخواست کار به شرکت‌های خارجی می‌دهد، چراکه انگلیسی و فرانسه می‌داند. مدرک دانشگاهی ندارد، اما از شرکت‌هایی درخواست کار می‌کند، که حداقل مدرک کارشناسی می‌خواهند. و با اینکه پول امروار معاش ندارد، تا برسد به پرداخت هزینه‌ی دانشگاه، باز هم در کنکور دانشگاه شرکت می‌کند. با تمام دربه‌دری درس می‌خواند تا زبان انگلیسی و فرانسه را به فراموشی نسپارد. به ندرت تدریس خصوصی زبان می‌کند و به کلاس‌های مختلف می‌رود. این کلاس‌ها برایش گرانند و زن که همواره گرسنه است و گویی سیری‌ناپذیر، با قرض و گدایی به این کلاس‌ها می‌رود.
گرسنه و بی‌پول به کلاس سفره‌آرایی می‌رود. بخش بزرگی از کتاب به خوراک راوی می‌پردازد. غذایی که راوی اغلب در رستوران و نسیه می‌خورد. قرض می‌کند تا چلوکباب بخورد و به رستوران برود. ابتدا برای خواننده قابل درک نیست که چرا زن فقیری که هنوز رویای گذشته‌اش را در سر می‌پروراند، عاشق رستوران و غذاست، اما در ادامه‌ی سرگذشت راوی، خواننده درمی‌یابد که زن هیچ دلبستگی و خوشی‌ای در زندگی ندارد، پس همان غذا برایش می‌ماند و بس. زنی که از روی ناچاری، گاه برای جا و غذا، به روسپی‌گری‌ تن می‌دهد، مورد تجاوز قرار می‌گیرد، تحقیر و توهین می‌شود، زیبائیش را از دست داده و ژولیده و کثیف و کهنه‌پوش، اگر کسی را برای خوابیدن در خانه‌اش پیدا نکند، در پارک می‌خوابد. گدای پول و جای خواب و غذاست.
زن نمی‌خواهد زیر دین کسی باشد، اما برای رفتن به اردو، خوردن غذای خوب در رستوران و خرید کفش و حتی رفتن به آرایشگاه و مانیکور ناخن‌هایش و یا مستخدمی برای نظافت از هر که بتواند قرض می‌کند.
یک شب که در کلیسایی می‌خوابد، سرایدار کتک مفصلی به زن می‌زند و به او تجاوز می‌کند. شکایت راوی راهی به جایی نمی‌برد و بسیاری از زنان به او توصیه می‌کنند که موضوع تجاوز را به کسی نگوید تا آبرویش نرود. "امروز خانم آبادی به من گفت: "دِه، برو دختر. وقیح و پررو نباش و به هیچ‌کس نگو بهت حمله شد، وگرنه همه مردها تو را به چشم فاحشه نگاه می‌کنند." چرا نگویم؟ چقدر مرا در خیابانها و پارکها و صندلیها خواباندند."(ص316) با این زبان خیلی ساده نشان داده می‌شود، کسی که کتک زده و تجاوز کرده، در این فرهنگ و جامعه بی‌آبرو نیست، بلکه این زن است که هم مورد تجاوز قرار می‌گیرد و هم بی‌آبرو می‌شود.
اینگونه که از روزنگارها برمی‌آید، بی‌پناهی زن به ده سالی می‌رسد. زن درمانگاه‌های روان‌درمانی‌ای را پشت سر گذاشته، که تنها با نفرت از آنها یاد می‌کند. چه از مددجویان و چه از سرپرستان تنها خشم و کینه در خاطره‌ی زن نقش بسته است.
کتاب‌های راوی در انبار دوستی است و اسباب‌هایش در انبار دوستی دیگر. برای آبونه شدن روزنامه باید پول قرض بگیرد و برای آزمایش باید از مسجدی معرفی‌نامه‌ی رایگان بگیرد تا مشکل خون در ادرار و سوزش‌اش را حل کند.
حمام و شستشوی لباس‌هایش را در حمام عمومی انجام می‌دهد و شبانه لباس‌ها را روی صندلی‌های کتاب‌خانه پهن می‌کند تا خشک شوند. در آبدارخانه‌ای با حقوقی نازل به عنوان کارگر استخدام می‌شود، اما بزودی عذرش را می‌خواهند.
راوی پسری هجده ساله دارد و آرزو دارد با پسرش زندگی کند خواستی که در ابتدای کتاب آرزوست، اما راوی پس از مدت‌ها که پسرش را می‌بیند، چند جمله‌ای بیش از دو دیدار پیاپی پسرش نمی‌نویسد. پسری که برای گرفتن معافی سربازی به دیدنش آمده و زن بخاطر معافی پسر باید مدت کوتاهی با پسر و شوهر سابقش زندگی کند. زن که فکر می‌کرد بخاطر پسرش به هر کاری تن خواهد داد، نمی‌پذیرد که به خانه‌ی همسر سابقش برود و تنها پس از کابوس‌های فراوانی که درباره‌ی پسرش می‌بیند، سرانجام برای مدتی کوتاه به خانه‌ی آنان می‌رود. پسر و همسر سابقش با فقر وحشتناکی دست و پنجه نرم می‌کنند. آنان در زیرزمینی ته حیاط زندگی می‌کنند، بدون کوچکترین لوازم بهداشتی. پسرش هیچ شکایتی نمی‌کند، اصلا حرفی نمی‌زند و شاید در برابر پرسش‌های مادر که تنها از خورد و خوراک پسر می‌پرسد، حق دارد که تنها سکوت اختیار کند.
در این روزنگارها همه از گرسنگی، بیکاری، ارقام خریدهایی که بیش از دریافت پولی است که ماهانه خاله‌اش برایش واریز می‌کند و نیز از قرض‌ها می‌خوانیم. خاله‌ای که زن پدرشوهر سابق راوی نیز بوده. راوی به همه بدگمان است که زندگی خوبی دارند، خوب می‌خورند و جایی گرم دارند، اما زندگی خوب و مرفه را از او دریغ کرده‌اند. او را از خانه‌شان بیرون انداخته‌اند و یا ته‌مانده‌ی غذایشان را به او تعارف می‌کنند. و یا از دیگران ایراد می‌گیرد که چگونه این غذاها را می‌خوردند. راوی با خشم فروخورده‌ای از همه طلبکار است و فقر و دربه‌‌دری‌اش را از چشم دیگران می‌بیند و اصلا هیچ اشاره‌ای نمی‌کند، که چگونه پس از جدایی از همسر و بازگشت به ایران به چنین فقری درمی‌غلطد. سیر ثروت به فقر را ما در این روزنگارها نمی‌بینیم. تنها حسرت زرق و برق گذشته است و رویای راوی در زنده کردن زمان از دست رفته.
شخصیت و صفات منفی راوی را خواننده از میان یادداشت‌های خود وی بیرون می‌کشد. و زیبایی داستان، با تمام طولانی بودن آن، درین هست که قضاوتی درباره‌ی راوی نیست و حکم یا نظر نویسنده در آن دیده نمی‌شود.

*صفحات داده شده در متن هم از رمان "از شیطان آموخت و سوزاند"، فرخنده آقایی، چاپ اول تهران 1384 می‌باشند.

 

http://www.shahrzadnews.org/article.php5?id=485