شهرزاد
نیوز:
سرگذشتنامهی "عطر سنبل، عطر کاج" نوشتهی فیروزه جزایری دوما، گوشههایی از
زندگی نویسندهی کتاب را دربرمیگیرد.
از مهاجرت او در کودکی به امریکا
گرفته تا یادهای اوان کودکیاش در
آبادان. مهاجری که به جز یکسال و اندی
بیکاری پدر در زمان گروگانگیری سفارت
امریکا در ایران، طعم تلخ فقر در
مهاجرت و تبعید را نچشیده و به راحتی
تحصیل کرده و نهتنها در کنار
خانواده، بلکه در جمع اقوام بسیاری که
در امریکا دارد، شاید به جز روزهای
تعطیل کریسمس و جشن اکثریت مردمی که
اقلیتی چون فیروزه را شامل نمیشود،
"قصهی غربت غربی"* را تجربه نکرده
است: "تمام عموها و عمههایم در
فاصلهی پانزده دقیقه از یکدیگر زندگی
میکنند و میتوانند در هر مناسبتی
دور هم جمع بشوند..." و نهتنها در
جشن فارغالتحصیلی و عروسی و تولدها،
بلکه "فامیل ما همچنین توی
مهمانیهایی به مناسبت خانهی نو، سال
نو، و به دنیا آمده بچه شرکت
میکنند." (ص102)** در این میان
مراسمهایی همچون نوروز را توضیح
میدهد که میتواند برای امریکائیان
جالب باشد چرا که شاید تنها نامی از
آن شنیده باشند، اما توضیح جزئیات این
مراسم برای ایرانیان خستهکننده و
تکراری است.
و فیروزه در ادامهی حکایتش از خانواده و خویشان بسیارش در امریکا بیمهابا
وابستگی شدید خود را به آنان نشان
میدهد: "بدون خویشانم من یک رشته نخ
هستم؛ با همدیگر، یک فرش ایرانی
رنگارنگ و پرنقش و نگار میسازیم."
(ص103)
زبان طنز فیروزه به داستان تا حدودی کشش میبخشد. تفاوتهای فرهنگی ایرانیان
مهاجر با امریکاییان از زوایای
گوناگونی مانند غذا و پوشاک و رفتار و
سنتها در کتاب بازتاب یافته است.
داستانی که بیش از هر چیز خاطرهگویی
از هر دری است و اگر گفتگویی نیز در
خود دارد، در میان روایت تکنفرهی
راوی بیان میشود. داستانی خالی از
گفتگو بدون تفاوت زبانی میان افرادی
که از آنان نقل قولی یاد میشود.
روایتی بدون تصویرهای زنده و داستانی،
بمانند حکایت و قصه که حال نه
ماجراهای هزارویک شب، که روایتی
امروزی را بیان میدارد. داستانی که
چه از نظر زبان و چه در شیوهی حکایت
و تصویرسازی یکلایه و ساده است.
فیروزه به واقعیت خارجی بودن، البته از منطقهی خاورمیانه، در امریکا اشاره
میکند و
به اهمیتی که نام شخص در زندگی
و کارش در آمریکا داراست. فیروزه پس
از فارغالتحصیل شدن از دانشگاه با
نام خود هیچ کاری پیدا نمیکند، اما
هنگامی که با نام مستعار آمریکاییای
که برای خود برگزیده درخواست کار
میدهد، پاسخها سرازیر میشوند. با
همسر فرانسویاش که ازدواج میکند،
نام خود را به جولی دوما تغییر
میدهد. کُنشای که به او حس هنرپیشگی
و نقش بازی کردن میدهد. سالها بعد
که مادر خانهدار میشود، تصمیم
میگیرد که نام اصلیاش را دوباره
برگزیند.
فیروزه از تحصیلات عموهایش میگوید و فرزندان فامیل که همه فارغالتحصیل
شدهاند و اشتیاق ایرانیان به تحصیل.
و نیز از مسلمان بودن و غیرمتعصب
بودنش میگوید مثل بیشتر مردم ایران
که در کنار مسیحیان و یهودیان زندگی
میکنند: "تصور پدر و مادر از مذهبی
بودن این بود که صدقه بدهند و گوشت
خوک نخورند." (ص104) اما گاهی حکمهای
عمومی نیز دربارهی فرهنگ ایرانی
صادر میکند: "ازدواج در فرهنگ ما
کاری به عشق و عاشقی ندارد" (ص35)
شاید برای نسلهای پیشین بیشتر مصلحت
در ازدواج مطرح بود تا علاقه، اما
مصلحت در ازدواج را به عنوان یک امر
عمومی فرهنگ ایرانی قلمداد کردن قدری
پرسشبرانگیز است. و یا صحبت از جراحی
بینی که میشود باز مینویسد: "تنها
خانوادههای بسیار فقیر هستند که دست
به تصحیح اشتباههای دَماغی طبیعت
نمیزنند." (ص165) که باز هم به نظر
غلو مینماید.
بازدید شاه و فرح از آمریکا در سال 1977 و استقبال فیروزه و پدر و مادرش از این
بازدید نیز بخشی از کتاب را به خود
اختصاص داده است. دولت ایران همهی
ایرانیان مقیم آمریکا را دعوت میکند
تا با هزینهی دولت به واشنگتندیسی
پرواز کنند و به پیشبازان پرچمبهدست
شاه بپیوندند. و در این همایش
اپوزیسیون ایرانی خارج کشور وحشی و
خشن تصویر میشود: "مردم شروع کردند
به ابراز احساسات، که البته چندان
نشانی از احساسات نداشت. تظاهرکنندگان
به این طرف خیابان آمدند. یک دفعه با
چوبدستیهایی که رویش میخ فروکرده
بودند هجوم آوردند طرف ما. مردم جیغ
میکشیدند و میدویدند. به جای
پرچمهای ایران، چمن پوشیده شد از
ایرانیهای زخمی و خونین." (ص113)
با انقلاب و به تعویق افتادن ساخت پالایشگاههای جدید نفت در ایران پدر فیروزه
بیکار میشود. با شروع گروگانگیری موج
نفرت از ایرانیان در آمریکا آغاز
میشود با شعارهایی همچون "ایرانیها
به خانهتان برگردید." و یا "مورد
نیاز: ایرانی به عنوان هدف تمرینی".
(ص117) در تمام مدت گروگانگیری، پدر
فیروزه بیکار است و به خاطر ایرانی
بودنش هیچ کاری به او نمیدهند. با
پایان یافتن گروگانگیری، دورهی
بیکاری پدر نیز به پایان میرسد.
فیروزه با زبان طنز و روایاتش میخواهد آمریکائیان را با ایرانیان آشتی دهد و
در این آَشتی خوب میداند که بر چه
نکتههایی بیشتر انگشت بگذارد. اشتیاق
تحصیل ایرانیان، شغلهای آکادمیک،
مدارا با مذاهب دیگر و حتی سفر. روایت
از سفرهای فیروزه که هر چیز باربط و
بیربط را در حکایتش آورده نیز نشان
از آن دارد که نویسنده میخواهد خود
را بیش از هرچیز با فرهنگ غربی اخت
نشان دهد. سفر برای غربی یعنی تفریح،
استراحت و نیز زندگی با رفاه و لذت و
پوست برنزهای که دهههاست جای پوست
سفید را گرفته و از شیفتگی سفر به
مناطق گرمسیری حکایت دارد که مشتاق
توریستهای پولدار غربیاند. و فیروزه
میداند که برای آشتی شرق و غرب،
ایران و آمریکا و نشان دادن فرهنگ
بالای ایرانیان حتی در زمینهی سفر
باید به سفرهای ماجراجویانه اشاره
کند. همراه با همسر فرانسویاش که با
رویی باز به استقبال پیشامدها و
ماجراها میرود.
*اشاره به داستانی از شیخ اشراق سهروردی است. داستان سهروردی عرفانی است، اما
منظور اینجا نه برداشتی عرفانی، بلکه
غربتی گیتیانه است.
** شمارگان داده شده در متن از کتاب "عطر سنبل، عطر کاج"،
نوشتهی فیروزه جزایری دوما، با
ترجمهی محمد سلیمانینیا، نشر قصه
تهران 1385، میباشند.
http://www.shahrzadnews.org/article.php5?id=460