"جزیره"
داستان بلندی است از غزاله علیزاده (1325
ـ 1375) که در چهارده فصل نگاشته شده است.
داستان به سفر زن و شوهری به جزیرهای
کوچک میپردازد و تحول رابطهی زناشویی را
در این سفر به تصویر میکشد.
چکیدهی داستان
نسترن و
بهزاد از جزیره، منطقهای در آشورده، دیدن
میکنند. بهزاد ده سالی است که از فرنگ
بازگشته است و اینگونه که پیداست از آن
هنگام با نسترن زندگی میکند، اما دلش پیش
عشقی قدیمی به نام آسیه است.
آنان در
قایق با معلم جزیره آقای حیدری آشنا
میشوند که در جزیره راهنمای زن و شوهر
میشود. حیدری معلم هنر است و تلاش میکند
بچهها را به خواندن کتاب علاقهمند کند
و با آنان برخلاف مدیر و ناظم مدرسه نه با
زور که با محبت رفتار میکند.
حیدری
شیفتهی نسترن میشود و همین شیفتگیِ مرد
غریبه همراه با طبیعت زیبا به بهزاد نگاه
و حسهای تازهای میبخشد و به نظر میرسد
که در زندگی آن دو تحولی بوجود میآید.
یک سیاسی
ایدهآلیست
حیدری که
خود را روشنفکری میداند که باید مردم را
آگاه کند، عاشق کتاب است. بویژه کتابهای
روسی و آرزویش زندگی در آن سرزمین است و
به نظرش نسترن شبیه خانمهای روسی است و
یا به قول بهزاد، وی در نسترن شخصیت زنانی
را میبیند که در رمانها خوانده است.
حیدری در
شور و شوق و شعار زندگی میکند و از
پیروزی و بهروزی خلق میگوید و از تاختنی
استوار، با قلبی گرم و سرخ، اما نگاهش همه
به سوی شوروی است و امیدش به این سرزمین
ختم میشود.
زندگی در گذشته و
از دست دادن حال
بهزاد
"در حصار تنهایی و یکسونگری" رنگپریده،
غمگین، دلمرده و بیاشتهاست و همهاش به
فکر گذشته و آسیهای که به فکر دریا بود و
نه حوضچهی او و از طراوت و سرزندگی جزیره
و عطر گل نفساش تنگ میشود، اما این
طبیعت زیبا کمکم در جان مردهی او نیز
رسوخ میکند.
او چنان
در گذشته غرق است که زندگی اکنونش را از
دست میدهد و عطر تن نسترن و گرمای عشق او
را درنمییابد.
زندگی شهری تنیده در کابوس
نسترن با
دیدن چهرهها و چشمهای درخشان زنان
آشورده آرزو میکند که آنجا زندگی کند،
اما بهزاد میگوید که زندگی در این محیط
ملالآور است، مگر انسان غرق در کاری سخت
و دائمی شود. هرچند که خود نیز حسرت چنین
زندگیای را میخورد: "یکی شدن با خاک و
باران و آفتاب، اتکا به قدرت دستها، خیش
زدن و بذر پاشیدن، زمانی دراز به انتظار
رویش گیاه نشستن؛ شبها از زور خستگی به
خوابی سنگین فرو رفتن، بیکابوس و
بیرویا..."
و همهی
این واژگان نشان از دوری بهزاد از طبیعت
دارد و نیز حسرت خستگی و خوابی راحت و
بیکابوس بر دلش سایه افکنده است.
جزیره، داستانی حسی
داستان
جزیره بیشتر حسها را بیان میکند و چندان
به شخصیتها نمیپردازد. ما از شخصیتهای
اصلی داستان، یعنی بهزاد و نسترن، هیچ
نمیدانیم. از شخصیت حیدری بیشتر آگاهی
مییابیم تا شخصیتهای اصلی داستان.
نه از
کار و زندگی بهزاد و نسترن چیزی میدانیم
و نه از افکار آنان. تأکید داستان روی
رابطهی یخ و دور زن و شوهری است که
دههای را با یکدیگرند، اما مرد هنوز در
گذشتهی یکدههی پیش خود سیر میکند و دل
در گرو عشقی از دست رفته دارد.
بهزاد
نتوانسته جانش را از آن عشق ـ که به قول
نسترن به جادو میماند ـ رهایی بخشد و به
عشقی دیگر دل بسپارد. عشقی که بوی عطر و
گرمای تنش را حس میکند، اما مرد به قدری
در سرمایی مرگبار به سر میبرد که حسهایش
از کار افتادهاند.
و نسترن
آنچنان از بهزاد سرخورده است که به زنی
روستایی میگوید که شوهرش "به درد
نمیخورد" و دیگر امیدی به سلامتی شوهرش
ندارد.
تحول ملموس داستان
بهزاد از
جاهای دیدنی جزیره دیدن نمیکند. یعنی
همراه آنان میآید، اما در رؤیاهای خود
غرق است. حتی گفتگوها غالباً میان حیدری و
نسترن است و اگر پرسشی از بهزاد نشود،
حرفی نمیزند. فضا اما کمکم تغییر
مییابد، اشتهای بهزاد باز میشود و حتی
کمکم به سخن میآید.
هنگامی
که زن و شوهر در راه بازگشت در قایق
مینشینند، یخ رابطهشان شکسته است. بهزاد
حال با چشمان دیگری به نسترن مینگرد.
انگار که آسیه پس از سالیانی طولانی
خاطرهی یخ و مردهاش را از دل بهزاد
برچیده و از یاد او رخت بسته است.
طبیعت
زیبا و زندگی جاری در طبیعت همراه با مردی
که به یار او چون زنی اثیری و کامل
مینگرد، در دل بهزاد عشق و زندگی
میکارد.
بهزاد
ناگهان به اهمیت نسترن پی میبرد. به گرما
و عطر زنی که او در حال حاضر در کنار خود
دارد، اما در حسرت زن از دست رفته، هرگز
او را ندیده و نبوئیده است و حال در راه
بازگشت در کنار نسترن حس گرما میکند و از
او میپرسد: "همیشه با من میمانی؟".
پایان خوش
غزاله
علیزاده در "خانهی ادریسیها" نیز پایان
خوشی به رمانش میدهد. رمان "خانهی
ادریسیها" از نظر فضا و موضوع شباهتی به
داستان "جزیره" ندارد. اما سیر تحول
شخصیتهای داستان در هر دو یکیست.
شخصیتهای هر دو داستان از فضای مرده و
انزوای درونی خود رهایی مییابند و از
فضای مرگآور به عشق و زندگی روی
میآورند.
طنز تلخ
زندگی اما در این جاست که زندگی خود
نویسنده از لونی دیگر است و نه با پایانی
خوش، بلکه به خودکشی ختم میشود.
http://www.shahrzadnews.org/article.php5?id=1419
|