گردیه شخصیتی تاریخی در
زمان پادشاهی خسروپرویز است. بهرام
چوبینه، برادر گردیه، از نژاد اشکانیان،
سرداری بزرگ است که پس از تحقیر از سوی
هرمزد پدر خسروپرویز و شورش بر علیه او،
در زمان خسروپرویز نه ماهی بر تخت سلطنت
مینشیند، تا این که خسرو روم را به کمک
میطلبد و با سپاه روم سلطنت از دست رفته
را بازمییابد. بهرام به چین پناهنده و پس
از چند سالی در آنجا کشته میشود.
گردیه از ابتدای درگیری
بهرام و خسرو با شورش بهرام مخالف است و
به برادر بزرگش بهرام که برای او هم مادر
است و هم پدر، پند میدهد که حرف حقیقت را
هرچند تلخ است بشنود و درگیر جنگ نشود،
بویژه که میداند با شروع هر جنگی شهر ری،
مرکز اشکانیان ویران میشود و به بهرام
میگوید: مکن رایِ ویرانیِ شهر خویش + ز
گیتی چو برداشتنی بهرِ خویش! (ص35)
گردیه میگوید که نام
بهرام در این جهان به دشنام چوبینه شد و
در آن جهان نیز روانش به دوزخ خواهد رفت،
چراکه میداند ساسانیان با لشکر و ثروت
خود بهرام اشکانی را به شهریاری
نمیپذیرند.
تو دانی که از تخمهی
اردشیر + به جایند شاهان برنا و پیر،
ابا گنج و با لشکرِ
بیشمار، + به ایران که خواند ترا
شهریار؟!
و به برادر میگوید که
بیخرد شده است. بهرام به گردیه حق
میدهد، اما میگوید که دیگر کار از کار
گذشته است. بهرام در سخنش با خسرو نیای
اردشیر، سرسلسلهی ساسانیان، را شبان و
شبانزاده نامیده، پس چگونه میتواند سخن
خود را پس بگیرد و یا شاید میداند که
خسروپرویز آنقدر کینهای و تنگنظر است که
هیچ پوزشی را نمیپذیرد.
گردیه با این که با جنگ
برادر مخالف است، اما در سنگر او میماند.
وی سوارکاری ماهر است که در دلاوری کم از
بهرام ندارد. اما پناهندگی در چین برای
گردیه غیر قابل تحمل است. هنگامیکه بهرام
با توطئهی پرویز در چین بر بستر مرگ قرار
دارد، گردیه مویه میکند که:
غریبیم و تنها و
بیدوستدار + به شهر کسان در بماندیم
خوار!
بهرام پشیمان است که به
جای پند گردیه به دیو گوش داده. پس در
آخرین لحظات زندگیاش سپاه را به
یلانسینه میسپارد و از او میخواهد که
همواره با گردیه رایزنی کند. نیز سرزمین
دشمن را ترک کنند، به نزد خسرو بازگردند و
او را در ایران به خاک (دخمه) بسپارند.
پس از مرگِ بهرام،
گردیه جامهی رزم برادر را میپوشد و بر
اسب او مینشیند. خاقان از گردیه
خواستگاری میکند، گردیه با زبانی چرب
میگوید که فعلاً سوگوار بهرام است و از
او چهار ماه فرصت میطلبد. سپس با
خواستگارش میجنگد، او را میکشد و پس از
پیروزی بر سپاه چین به سوی ایران میتازد.
در آموی به برادرش گردوی که از نزدیکان
خسروپرویز است نامه مینویسد و از شهریار
زینهار میخواهد.
خسرو پرویز دائیاش
بندو را به طرز فجیعی میکشد و کسی را سوی
دائی دیگرش گستهم میفرستد. گستهم که
میداند شاه او را خواهد کشت با سپاهش به
سپاه گردیه میپیوندد و میگوید که به شاه
خونریز امیدی نبندند و گردیه که اعتمادش
به پرویز سست میشود، با گستهم ازدواج
میکند. طبیعتاً باید ازدواج گردیه و
گستهم را از روی ناچاری و بیپاسخ ماندن
نامهی وی از سوی پرویز قلمداد کرد.
خسروپرویز هرچه سپاه
برای نابودی آنان میفرستد، سپاهیانش شکست
میخورند. بنابراین از طریق گردوی نامهای
برای گردیه میفرستد:
که با تو همی دوستداری
کنم! + به هر جای و هر کار یاری کنم!
[...] که گستهم را زیر
سنگ آوری + دل و خانهی ما به چنگ آوری
(ص224)
و سوگند یاد میکند که
گردیه را به همسری گزیند و سپاهش را نیز
زینهار دهد، اگر گردیه گستهم را بکشد.
گردوی زن رایزن خود را
به عنوان پیامبر سوی گردیه میفرستد.
گردیه برای پنج تن از یاران نزدیکش نامهی
شاه را میخواند و پس از پیمانبستن با
آنان شبانه شوهرش را میکشد.
گردیه سوی خسرو میرود
و خسرو او و سپاهش را به گرمی میپذیرد،
جایگاه گردیه را بالاتر از زنان دیگرش
قرار میدهد و بانوی شبستانش میکند.
گردیه اما با تمام دوازدههزار زنان شاه
متفاوت است. وی سواری میکند و با شاه و
بزرگان و سیاستمداران دربار و سپاهیان
باده مینوشد و گویا پرویز به او مقام
سالار بار را داده است.
خسروپرویز کینهجوی اما
با بهانهی کوچکی دستور ویرانی شهر ری را
میدهد و مرد بدگوهری را به فرمانروایی ری
مینشاند که گربهها را میکشد تا شهر پر
از موش شود و ناودانها را ویران میکند.
گاه فروردین گردیه بچهگربهای را بغل
میگیرد و بر اسب در باغ هنرنمایی میکند.
پرویز که نه در زنان شبستان و نه در
مردان سپاهش چنین مهارتی در سوارکاری
نمیبیند، از وی میخواهد که آرزویی کند و
گردیه آزادی ری از غم را از او طلب
میکند. پرویز سرانجام ری و مردمانش را بر
گردیه میبخشد.
برای گردیه نهتنها ری،
مرکز اشکانیان اهمیت دارد، بلکه وی
ایراندوستی است که قدرت و تمامیت کشور
خود را تنها در سایهی پادشاهی قدرتمند و
مشروع ممکن میبیند، هرچند که این پادشاه،
پادشاهی خودخواه، حسود و جاهطلب باشد که
برای بازپسگرفتن تاج و تختش با سپاه روم
با سپاه ایران وارد جنگ شود و یا جامهی
چلیپا بر تن کند و خود را مسیحی جلوه دهد.
از کشتن پدرش هرمزد به
دست داییهایش و چشم بستن او بر این
کشتار، تا زندانی کردن فرزندانش، تا جایی
که قاتل جان او میشود. پادشاهی که با
جنگهای داخلی و خارجی ایران را آنچنان
تضعیف مینماید که زمینهساز سلطهی
تازیان بر ایران قدرتمند میگردد.
گردیه پهلوان وطندوستی
است که به خاطر وطن سر به فرمان چنین شاه
منفوری مینهد، چراکه با هر شورش و جنگ
داخلی و نیز زندگی در خاک بیگانه مخالف
است و سرفرازی ایران را در مشروعیت
پادشاهی میبیند.
برای درک کُنش گردیه
شناخت تاریخ آن زمان نقشی اساسی بازی
میکند. چراکه نقش و موقعیت پادشاه در
زمانهی او در سرزمین ایران همانقدر اهمیت
داشت که مهرهی شاه در بازی شطرنج زمانهی
ما. بازیای که بازتابی از توازن قدرت و
نقش پادشاه و سپاهیان کشور در زمان
ساسانیان است.
* ابوالقاسم فردوسی،
شاهنامه، بکوشش جلال خالقی مطلق، جلد
هشتم، کالیفرنیا و نیویورک 1386
http://www.shahrzadnews.org/article.php5?id=1039
|