اغلب مترجمان زمان قاجار آثار غربی را با
شیوهی قصهنویسی ایرانی مینگاشتند و به
اصل
متن امین نبودند، اما ساده و طبیعی
مینوشتند و با شیوهی نگارش خود بر نثر
پرتکلف و دشوار آن دوره تأثیر گذاشتند.
یکی از مهمترین ترجمههای این دوره، رمان
"حاجیبابای اصفهانی" اثر جیمز موریه با
برگردان میرزا حبیب اصفهانی است که
از
پختگی و انسجام به سزایی برخوردار است.
رمان حاجیبابای اصفهانی حدود ده سال پس
از بازگشت موریه به انگلستان در سال
1824م. در لندن منتشر شد. نثر ترجمهی
میرزا حبیب از نثر دیگر نویسندگان همعصرش
سادهتر و شیواتر است. مترجم متن ترجمه را
با اشعاری مناسب آراسته است بطوری که
بسیاری را بر این گمان انداخته که شاید
اصل کتاب فارسی بوده و موریه آن را به
انگلیسی برگردانده است. در این میان
دیباچهی موریه بر این رمان به این گمان
دامن میزند، آنجاکه از یادداشتهای بیمار
ایرانیاش به نام حاجیبابا و سپردن آن
یادداشتها به وی سخن میرود. هرچند
داستان آنچنان ایرانیستیز است که چنین
گمانی از حد گمان فراتر نمیرود.
مترجمان این دوره هرچه را که خود روا
میداشتند به متن میافزودند، ولی
افزودههای میرزاحبیب از آنجا که داستان
به ایران و ایرانیان بازمیگردد، متن را
شیرینتر کرده است.
داستان از زبان حاجیبابا تعریف میشود.
وی پسر دلاک حمامی در اصفهان است که
حرفهی پدر را دارد و نیز نزد ملایی درس
خوانده است. وی در نوجوانی با بازرگانی
اهل بغداد برای تجارت پوست عازم مشهد
میشود. در میان راه راهزنان ترکمن اموال
کاروان آنان را غارت کرده و حاجیبابا و
اربابش را به اسارت میبرند. حاجیبابا
برای فرار راهی جز نزدیک کردن خود به
ترکمانان نمیبیند، تاجایی که پس از گذشت
یکسال با آنان در غارت کاروانسرای اصفهان
سهیم میشود. در میانهی راه خود را برای
رهایی از ترکمانان به اسارت کاروان
شاهزادهای ایرانی میسپارد، اما رفتار
آنان نیز جز غارت چیزی نیست و البته
شاهزاده که پسر پنجم فتحعلیشاه قاجار است
و به فرمانروایی خراسان میرود و حکم دارد
که ترکمانان را به شدت سرکوب کند و سرشان
را به تهران بفرستد، خود سردستهی دزدها و
غارتگران تصویر میشود.
حاجیبابا در مشهد سقا
و سپس قلیانفروش میشود و پس از
آنکه به علت کلاهبرداری و فروش خاک و
خاشاک بجای تنباکو به فرمان داروغه فلک
میشود، به مسلک درویشان میپیوندد. در
این میان درویشان داستان زندگی خود را
تعریف میکنند که چگونه از جهل مردم امرار
معاش میکردند، چراکه مردم از برای عشق و
محبت گرفته تا بیماری به دعا و جادو روی
میآوردند و خصوصاً از جهل زنان اندرونی
پادشاه بسیار یاد میشود.
در تهران حاجیبابا کارگزار بیمواجب
حکیمباشی میشود که در خدمت پادشاه نیز
هست. داستان در برخورد راوی با دربار،
افراد دربار را از پادشاه تا زیردستان
احمق، ابله و خرافاتی جلوه میدهد و
زیردستان را تملقگو.
حاجیبابا
عاشق کنیز حکیم میشود که در واقع اسیری
بیش نیست. در مهمانیای که شاه به دیدار
حکیم میرود، از آنجا که شاه میتواند به
اندرونی خانه رفته و زنان را بیحجاب
ببیند، معشوقهی حاجیبابا را میپسندد و
وارد حرم خود میکند. حاجیبابا نیز وارد
ارتش میشود. در جنگ با روسها شرکت
میکند و هنگامیکه به تهران بازمیگردد،
خبر آبستنی معشوقهاش را میشنود. از آنجا
که شاه نمیداند، زن از چهکسی باردار
است، زن به فرمان شاه از برج قصر به پایین
پرت میشود و به قتل میرسد.
حاجیبابا پس از ماجراهایی در تهران نزد
ملایی مشغول کار میشود. ملا پااندازی است
که زنان روسپی را سکنی داده و حاجیبابا
باید برایش مشتری جمع کند و ملا با کلاه
شرعی زنان را پیش از همخوابگی صیغه کند
تا گناه محسوب نشود. جالب اینکه ملا این
حرفه را از ملای دیگری آموخته است. اما در
شلوغیهایی که ملا بر علیه ارامنه براه
میاندازد، شاه ملا و حاجیبابا را از شهر
بیرون میکند و حاجیبابا سر از بغداد و
سپس استانبول درمیآورد.
پس از مراجعت با ایلچی به ایران،
فرستادهی صدراعظم با فرنگیان میشود. در
این بخش از رشوهگرفتنهای صدراعظم برای
تصویب قرارداد با فرنگیان نیز یاد میشود.
صدراعظم تنها به پر کردن کیسهاش
میاندیشد و نه مسائل ملی. در پایان
"حاجیبابا پسر حسن دلاک بنام نامی میرزا
حاجیبابا و بسمت و عنوان صاحبمنصب شاهی"
به لندن میرود.
راوی اول
شخص داستان برخلاف داستانهای ایرانی که
غالباً نقش مثبت دارند، نقشی منفی دارد.
دزدی میکند، دروغ میگوید و به هر
چاپلوسی و تحقیر و حقارتی دست میزند تا
روی پا بایستد و یا سری از توی سرها
درآورد. البته برخلاف دیگر شخصیتهای
داستان که از پادشاه تا دیگران ابله و
خرافاتی تصویر میشوند، راوی خرافاتی نیست
و از جهل و حماقت دیگران استفاده میکند
تا گلیم خود را از آب بیرون بکشد. زبان
داستان، زبان طنز است و همین زبان کشش
بیشتری در خواننده ایجاد میکند.
بر اساس این داستان جامعهی ایران در
نیمهی نخست قرن نوزده در جهل و نادانی
غوطه میخورد. وضعیت سیاسی کشور آنقدر
اسفناک تصویر گشته که شاگرد دلاکی که تنها
خواندن و نوشتن میداند و از سیاست تنها
دوز و کلک، و در مراحلی حتی جاکشی میکند،
در گسترهی سیاست صاحبمنصب میشود.
سیستم فاسد و جامعهی بیقانونی که تنها
تنازع بقا در آن حاکم است از پسرکی که
میخواهد راست و درست کار کند و زندگی
بگذراند، مردی شارلاتان میسازد.
اما وحشتناکترین فاجعهها به وضعیت زنان
ایرانی باز میگردد که کنیز و بردهاند و
یا روسپیانی در خدمت ملاها. و در این میان
کُنش پادشاه نمادی از جامعهایست که به زن
نه به عنوان انسان، بلکه تنها شیءای جنسی
مینگرد. شاه هر دختری را که بپسندد به
حرمسرایش میبرد و دختر که باید باکره
باشد، اگر همچون شخصیت زن حاجیبابا حامله
شده باشد، از بام قصر به پایین پرتاب
میشود.
اینکه چنین داستانی تا چه اندازه واقعیت
تاریخی میتواند داشته باشد، مشخص نیست.
اما در کتابهای تاریخ از زنان انبوه در
حرمسراهای پادشاهان قاجار گزارش شده است و
نیز کُنش این پادشاهان با زنان خانه و
مردان سیاست که هر دو از فقر و جهل فرهنگی
این پادشاهان و فقدان آموزش و بهداشت در
کل جامعهی ایران دورهی قاجار روایت
دارند.
*جیمز موریه، حاجیبابای اصفهانی، مترجم:
میرزاحبیب اصفهانی، متن انگلیسی و
فرانسوی1824، ترجمه از متن فرانسوی
اhttp://www.shahrzadnews.org/article.php5?id=866
|