شهرزاد نیوز:
خاطرات عاشقانهی یک گدا، نوشتهی
نویسندهی جوان مقیم ایران حسن فرهنگی سبک
خاصی را در رمان ارائه میدهد. در آغاز
داستان راوی میگوید که باید دو ماه را به
تنهایی در اتاقی 12متری به سر برد. دو
ماهی را که کارش تنها نوشتن است، دو ماه
اجباری در تنهایی و گذران در اتاقی دربسته
که راوی با کمال میل آن را پذیرفته، اما
همواره در کنار خود ـ در خیال خود ـ زنی
را به همراه دارد. راوی به زن نام ناوک
میدهد، شخصیت میدهد و در این شخصیتسازی
از او روزنامهنگاری میآفریند که
مقالهاش را در دو بخش در رمان
میگنجاند.
مرد اما دیگر نمیتواند خیال زن را از خود
بیرون کند: "هیدرا میدانی چیست؟ در
اساطیر یونان حیوانی است نُهسر که اگر
یکی از سرهایش را ببری به جایش دو سر دیگر
میروید. خیال تو چنین بود اگر میخواستم
به زور آن را از ذهنم بیرون کنم یکی دیگر
میرویید." (ص49)
مرد عاشق تبدیل به گدا میشود. بعد
پولخردها را توی صندوق صدقات میریزد و
فقط اسکناسهایی را که زن محبوبش ناوک به
او میدهد، نگه میدارد، چراکه رایحهی
دلانگیز زن را در خود دارد. اما سرانجام
پولها را برای خرید بوم و وسایل نقاشی
گرو میگذارد. برای خوردن غذا به
کافههای گوناگون میرود و در عوض نقاشی
غذایی میخورد.
در ادامه نام زن را از ناوک به ایستک یعنی
آرزو تغییر میدهد، چراکه زن از دست راوی
رمیده و راوی آرزوی او را دارد. اسامی
زنان نیز قابل تأمل هستند. آرزو غایب است
وگرنه آرزو نمیبود و ناوک نیز تیری چوبین
است که بر قلب عاشق نشسته است و گاه زن
فریبا نام میگیرد به معنای فریب در عشق و
زندگی.
با تغییر نام زن، زن نیز در خیال راوی
دگرگون میشود. ناوک که شوهر و کودکی
داشت، حال به ایستک تبدیل میشود که مجرد
است. البته خود راوی نیز از ستوان به
محزون تغییر نام میدهد و گویی دو شخص
دیگر جایگزین زن و مرد پیشین میگردند.
هر کافهچی به عنوان دستمزد نقاشیها پولی
به گدا میدهد و گدا پولدار میشود. با
دختری زیبا ازدواج میکند و عشقش را در
همبستری با دختر به فراموشی میسپارد. در
این ازدواج متوجه میشود که هیچ زن اثیری
و هیچ چیز ثابتی در هستی وجود ندارد.
فردای ازدواج اما بازهم به عشقش "ایستک"
میاندیشد. پس زندگی گدایی و در کافه
نقاشی کردن را دوباره از سر میگیرد،
چراکه دلش برای زنش نمیتپد و دیگر با زنش
همآغوش نمیشود. زن فردای آن روز میرود
و به راوی میگویند که زنش طلاق گرفته
است، اما راوی نه طلاقش را به یاد میآورد
و نه هیچ چیز دیگری، به جز نام عشقش
ایستک.
ازدواج و طلاقی که در داستان نمادین است و
در واقع فراموش کردن زن به معنای طلاق
مینماید و عشقورزیدن ازدواج. بزرگترین
آرزوی راوی آن است که: "به هیچ چیز
نیندیشم الا به کسی که شب در آغوشم
میخوابید و اگر از او جدا شدم دیگر هیچ
وقت به یادش نیفتم."(ص99) اما راوی همواره
باید به ایستک بیندیشد. و پس از همخوابگی
با زنان بسیار به این نتیجه میرسد که
علاقهی مفرطش به ایستک به خاطر تفاوتهای
وی با دیگر زنان است.
در میان رمان گفتاری نیز از الکیبیادس در
بارهی سقراط و عشقی که الکیبیادس جوان به
سقواط پیر دارد در داستان گنجانده میشود
که از جنس مقالهی خبرنگار است اما به
مقولهی عشق در جسم و روان میپردازد.
سقراط که به جوانان محبت دارد، این محبت
را با رابطهی جنسی نمیآمیزد و جوانانی
را که ناز او را کشیدهاند تا با او
همبستر شوند، ناکام برجای گذاشته است. در
اواخر داستان بخش دوم مقالهی زن
روزنامهنگار تحت عنوان "چرا مردی به خاطر
زنی گدا میشود؟" میآید و به تنهایی
روشنفکران و جمعگرایی عوام میپردازد.
فرهیختگان با نوشتن تنهایی خود را درمان
میکنند و البته تنها میمانند.
با این سبکی که نویسنده دارد، خواننده
ناگهان از جهان داستان به محیط مقاله وارد
میشود. از متن خیالانگیز به متنی که بر
اساس دانش و عقل تکیه دارد. از جهان لطیف
و رویایی داستانی به دنیای خشک و منطقی
روزنامهنگاری.
زبان مردانهی مقاله که زنی آنرا نوشته
نیز قابل تأمل است، چراکه از افراد
فرهیخته به عنوان مرد نام میبرد و تنها
به جنس مرد میپردازد که زن در زندگی آنان
چه نقشی میتواند داشته باشد. "اما
انسانهای فرهیخته رویکردشان به زن متفاوت
است."(ص107) پس در اینجا منظور از
"انسانها" تنها مرداناند، چراکه اگر
مردان و زنان منظور بودند، حداقل باید از
"جنس مخالف" نام میرفت و نه "زن". آن هم
در مقالهای که آن را در داستان مثلاً یک
زن خبرنگار بایدنگاشته باشد! بعید
مینماید که خبرنگار زنی از دریچهی دنیای
مردانه و با زبانی مردانه بنویسد. پس
اینجا نویسندهی مرد زبان مردانهی خود را
به شخصیت زن داستانش تحمیل کرده و
نتوانسته زبانی درخور جنسیت وی ارائه دهد.
در پایان رمان بازیای به تصویر کشیده
میکشد که چگونه پانصد زن و پانصد مرد از
روی تصاویر باید مشخصات معشوق خود را
بگویند تا همسر بگزینند و تنها ستوار و
ناوک از میان این هزار تن یکدیگر را
مییابند و دیگران همه مشخصاتی ظاهری
میدهند که آنقدر عمومی و به هم شبیهاند
که تفاوتها نادیده انگاشته میشود و
زوجها نمیتوانند یکدیگر را بیابند.
البته انتخاب در اینجا نیز از دریچهی دید
مردان میگذرد و مردان در این بازی نقش
اول را بازی میکنند. مردها عاشقاند و
زنان معشوق و فاعلیت در زنان بسیار کمرنگ
است.
داستان اینجا و آنجا خواننده را خطاب قرار
میدهد و اینجا و آنجا حضور نویسنده را
گوشزد میکند، راوی و نیز نویسنده را.
گنجاندن دو بخش از مقالهای در متن رمان
در کنار گفتار الکیبیادس نشان از آن دارد
که نویسنده دغدغهی سبک دارد و میخواهد
اثری متفاوت و در عین حال یگانه خلق کند.
اما اگر نویسنده به جای دغدغهی سبک به
زبان شخصیتهای داستانش بیشتر توجه
میکرد، اگر چون شطرنجبازی که با خودش
بازی میکند با بیطرفی جنسی به اثرش
میپرداخت و گاه جانب مهرههای سیاه را
میگرفت و گاه مهرههای سفید را،
میتوانست با این گسترهی تخیل اثری زیبا
بیافریند.
*حسن فرهنگی، خاطرات عاشقانهی یک گدا،
نشر علم 1384
http://www.shahrzadnews.org/article.php5?id=611
|