نوف سایت ادبی نوشین شاهرخی

بازگشت به صفحه قبل

سیاسیون شارلاتان و بیسواد
  30.03.1388– شهرزاد نیوز: نوشین شاهرخی
 


مجموعه داستانهاى كوتاه "يكىبود، يكى نبود" نوشتهی محمدعلی جمالزاده (1274 اصفهان ـ 1376 ژنو) در سال 1300 راهگشاى داستاننويسى كوتاه در ايران است.

جمالزاده دوازدهساله است که برای تحصیل به بیروت میرود. پس از چندسالی عازم اروپا میشود و تمام آثارش را در خارج از کشور مینویسد.

دمکراسی ادبی

جمالزاده خود را از مردم مىداند و نه اشراف و "دمكراسى ادبى" را تنها در مردمى شدن ادبيات ميسر مىبيند و بر آن است كه زبان داستان بايد از حيطهى قشر اشرافزادگان بيرون آمده و مردمى شود. در واقع دهخدا و جمالزاده پايههاى داستاننويسى نوين فارسى را بنا میگذارند.

بدینگونه داستان ایرانی از نظر محتوايى نيز تغيير مییابد. ديگر شاهزادگان و پهلوانان قهرمانان داستان نیستند، بلكه اين مردم عادى هستند كه جاى اشراف را در داستانها پر میکنند و اين تحول، مهمترين تحول در شكلگيرى داستاننويسى مدرن و رمان در زبان فارسى است.

زبان جمالزاده، زبان سادهی مردم عادی، نزدیک به نثر محاوره و دور از زبان فاخر و رسمی است. اما جز آن باید به طنز زیبای نثر او اشاره کرد که داستانهایش را دوچندان خواندنی و جذاب میکند.

رجل سیاسی

در داستان "رجل سیاسی" از کتاب "یکی بود و یکی نبود" همه به طرزی شیاد معرفی میشوند.

راوی اولشخص داستان به نام شیخجعفر، کارگری پنبهزن است. زنش دائماً به او سرکوفت میزند که همسایهی فقیر دیروز، از زمانی که وارد سیاست شده، کارش گرفته و همینروزها ممکن است وکیل مجلس هم بشود. "اسمش را توی روزنامهها مینوشتند و میگفتند «دموکرات» شده و بدون برو و بیا وکیل هم میشد و مجلسنشین هم میشد و با شاه و وزیر نشست و برخاست هم میکرد." (نشر پروین 1320، ص32)

بنابراین روزی که در بازار هو میافتد که دکانها را ببندید و در مجلس اجماع کنید، شیخجعفر نیز ادای سخنرانیهایی را که دیده درمیآورد و داد و فریادی راه میاندازد که "ای ایرانیان! ای باغیرت ایرانی! وطن از دست رفت تا کی خاک تو سری؟ اتحاد! اتفاق! برادری!..." (ص33)

و چنان آتشی میشود که شاه را هم تهدید میکند که اگر همیاری نکند از تخت پایینش میکشد. و چون پسرش حسنی داستان کاوه آهنگر را برایش تعریف کرده، او نیز چون شتری مست جمعیت را بسوی مجلس میکشاند.

سرانجام مجلسیان او را به نمایندگی از هزار نفری که جمع شده میخواهند و او حتی نمیداند قضیه چیست و بدش نمیآید که از پیشخدمت مجلس که او را همراهی میکند سؤالاتی کند که فرصت نمییابد، ولی شانس میآورد که در مجلس از او پرسشی نمیشود.

به او قول میدهند که به مشکلات آنان رسیدگی کنند و او مردم را آرام کند، اما مردم خود متفرق شدهاند.

با اینکه هنوز به پول و پلهای نرسیده و دست خالی راهی خانه میشود، اما زنش از او خشنود است که حال زن همسایه از حسودی میترکد. و مرد که نتوانسته حرفهای پیچیدهی مجلسیان را برای مردمی که پراکنده شدهاند تکرار کند، حال برای همسرش بادی در آستین میاندازد.

مرد بیسواد القاب بزرگی چون "ارسطوی دوران" مییابد. و چون معروف میشود، خاقانالسلطنه برایش پول میفرستد و از او میخواهد که فغفورالدوله را براندازد. البته راوی به پند همسایهی سیاستمدارش رشوه را پس میدهد و معروفتر میشود.

چندماهی بعد شیخجعفر حتی وکیل مجلس میشود. اما چون میبیند که سیاست کار خطرناکی است آن را کنار گذارده و زندگی آرامی برمیگزیند.

نقش کمرنگ زنان

در این داستان همسر راوی در حاشیه است اما نقش مهمی در سیاسیشدن راوی بازی میکند. نقشی که سرچشمهی آن حسادتهای تنگنظرانه و خواست رفاه مالی است.

با آنکه جمالزاده نقش تعیینکنندهای در بنیان داستاننویسی نوین فارسی دارد، زنان در داستانهای جمالزاده چندان نقشی ندارند و چنانکه وی به آنان بپردازد، اغلب به عنوان زن فلانی از آنان نام میبرد. و اگر نقشی هم داشته باشند، نقشی است

حاشیهای و پشت پرده.

نگاهی منفی به سیاستمداران

چرا جمالزاده که پدرش نیز از آزادیخواهان اعدامشدهی دورهی مشروطه است، چنین داستانی دربارهی سیاستمداران نگاشته است؟

آیا استبداد سیاسی نهادینهدر ایران را نمیتوان در آینهی چنین سیاستمدارانی دید؟ در کنار شوری لحظهای که انسانها را ناآگاهانه به جنبش درمیآورد و به همان ناگهانی نیز متفرق میکند؟

خواستههای مشروطه در زمان نگارش این داستان از جامعه رخت بربسته و تنها یادی از آن در خاطرههای بازماندگان برجای مانده است. و طنز تلخ تاریخ ایران در خواستههای صدسالهایست که هنوز برجایند!

http://www.shahrzadnews.org/index.php?page=2&articleId=1646