کتایون در شاهنامه سیمای یگانهای دارد.
او دختر قیصر روم است که ملکهی ایران
میشود. کتایون از استثنا ملکههای
بیگانهای است که در شاهنامه پس از رسیدن
به ایران سخنی از آنان میرود.
خلاصهی
داستان
اینگونه که از داستان گشتاسپ و کتایون در
شاهنامه برمیآید، در روم رسم بر این بوده
است که هرگاه دختر قیصر به سن ازدواج
میرسیده، جشنی برپا و از بزرگان روم دعوت
میشده تا مردان انجمن کنند و دختر قیصر
با گذاشتن تاجش بر سر مرد منتخب اش، همسری
برگزیند.
گشتاسپ که از پدرش لهراسپ دلخور است که
سلطنت را به او نمیدهد، به روم میرود و
در این جشن شرکت میکند. کتایون که گشتاسپ
را در خواب دیده است، تاج را بر سر گشتاسپ
میگذارد. قیصر که انتظار دارد کتایون
مردی رومی برگزیند، وی را مایهی ننگ خود
میشمارد و میخواهد که کتایون و گشتاسپ
را بکشد. اما اسقف به قیصر گوشزد میکند
که این رسم نیاکان است که دختر هرکه را
بخواهد بجوید و قانونی بر رومی بودن مرد
منتخب نیست.
قیصر اما کتایون را از تاج و تخت و گنج
محروم میکند. کتایون با فروش جواهراتش
لوازم زندگی تهیه میکند و ترجیح میدهد
که با عشق زندگی کند و نه با تاج و تخت.
پس از ماجراهای بسیار در روم گشتاسپ به
ایران بازمیگردد و بر تخت سلطنت مینشیند
و کتایون به او میپیوندد و دو پسر به
نامهای اسفندیار و پشوتن به دنیا
میآورد.
اسفندیار بسیار دلاور است و در جنگهای
بسیاری پیروز میشود و در زمانی که
خواهرانش از سوی تورانیان اسیر گشتهاند،
از هفتخان میگذرد و خواهرانش را آزاد
میکند. پیش از هر رزمی گشتاسپ پیمان
میبندد که در صورت پیروزی تاج و تخت را
به اسفندیار دهد، اما هر بار پیمان
میشکند.
کتایون که بسیار هوشمند و داناست و
میداند که گشتاسپ تا زنده است سلطنت را
به اسفندیار نمیبخشد، به پسر دلداری
میدهد که "چو او بگذرد تاج و تختش
تراست". اما اسفندیار که دل به تاج و تخت
بسته دلخور از سخن مادر، همهی زنان را به
ناسزا میگیرد و میگوید که نباید به زنان
راز گفت و به فرمان زنی دل سپرد که زنی
رایزن وجود ندارد!
از سوی دیگر گشتاسپ از ستارهشُمر فالِ
بدِ پسرش را میپرسد و مرگ اسفندیار را به
دست رستم میبیند. اینگونه پدر پسر را به
دستگیری رستم میفرستد تا او را دستبسته
پیش شاه بیاورد. رستمی که همه میدانند که
به بستنِ دست تن نخواهد داد.
اسفندیار به پدر اعتراض میکند که از راه
نیاکان و دین برنگردد و سلطنت را به خود
پدر میبخشد. اما شاه از فرمانش
بازنمیگردد.
کتایون میکوشد که پسر را از تلهای که
پدر برایش چیده برهاند و او را از این سفر
بازمیدارد و به تاج و تخت نفرین
میفرستد:
که نفرین برین تخت و این تاج باد!
+ برین کُشتن و
شور و تاراج باد!
مده از پیِ تاج سر را به باد
+ که با تاج شاهی زِ مادر نزاد!
(ص306)
و میافزاید که گشتاسپ پیر است و عجله
نکند و زندگیاش را بر دوش نگذارد و به
دست رستم پیل ژیان ننهد که چنین تصمیمی
اهریمنی است. اسفندیار اما سخن مادر را
خوار میشمارد و به راه مرگ پای مینهد.
ولی همواره میداند که فرمان پدر نقشهی
کشتن اوست. پدر اما پادشاه است و او سر به
فرمان پادشاه خودکامه و پیمانشکنی چون
گشتاسپ میدهد تا گنهکار نشود و در پاسخ
به رستم که او را از کُنش گشتاسپ آگاه
میکند، میگوید:
که گوید که هر کو زِ فرمانِ شاه
+ بپیچد، به دوزخ بود جایگاه!
مرا چند گویی گنهکار شو؟
+ زِ گفتارِ گشتاسپ بیزار شو؟
(ص369)
و اینگونه با رستم میجنگد و با ترفند
رستم کشته میشود.
گشتاسپ در
متون زردشتی
گشتاسپ در زمان زردشت زندگی میکند. دین
او را میپذیرد و کمر به ترویج دین زردشتی
میبندد. بدینگونه گشتاسپ در متون زردشتی
پادشاهی عادل و بزرگ معرفی شده، اما در
شاهنامه وی یکی از منفورترین پادشاهان
تصویر گشته است، چراکه بارها قول تاج و
تخت را به اسفندیار میدهد، اما پیمان
میشکند (شکستن پیمان در ادیان کهن ایران،
گناهی بس بزرگ به شمار میآمده است). و
سرانجام پسرش را به کشتن میدهد.
سوگ
اسفندیار و سیاوش
اسفندیار تسلیم سرنوشت میشود، همچون
سیاوش. این دو شاهزاده از جهاتی سرنوشتی
همانند دارند. هر دو از سوی پدر به کام
مرگ فرستاده میشوند. هر دو تسلیم سرنوشت
میشوند. و برای هر دوی آنان ایرانیان
هرساله سوگواری میکردهاند. سنتی که پس
از سلطهی اسلام ادامه یافت و هنوز در
میان ایرانیان رواج دارد، اما حال نه برای
سیاوش و اسفندیار، بلکه برای حسین سوگواری
میشود.
سیمای
کتایون
کتایون با انتخاب گشتاسپ از تاج و تخت و
گنج پدر میگذرد و به زندگی سادهای روی
میآورد. اما این همسرگزینی پیآمدهای
دیگری هم دارد. او باید روم را ترک کند و
با همسرش راهی کشوری بیگانه شود.
کتایون که خود از تاج و تخت پدرش در روم
به خاطر عشق به گشتاسپ گذشته است، حال
میبیند که پسرش قربانی تاج و تخت میشود.
میتوان تصور کرد که زنان غیرایرانی در
ایران بیش از زنان ایرانی به فرزندانشان
وابسته بودهاند. این وابستگی در کُنش
اسفندیار نیز به چشم میخورد. هنگامی که
میخواهد مادرش را بانوی ایرانزمین کند و
همواره رازش را به مادر میگوید.
کتایونی که با عشق ازدواج کرده، حال به
همسر پیرش چشم دوخته تا زودتر جهان را
بدرود گوید و پسرش جان سالم به در برد.
گویی که عشق به همسر تمام و کمال در عشق
به پسر تغییر یافته است.
اسفندیار تسلیم سرنوشت به فرمان پدر سر
مینهد و با اینکه عزیرتر از مادر کسی
نمیداند، کتایون و همهی زنان را تحقیر
میکند، چراکه مادر او را از چشمداشت به
سلطنت و نیز اجرای فرمان پدر بازمیدارد.
با این حال کتایون تا آخرین لحظات تلاش
میکند تا اسفندیار را از سفر بازدارد.
اما اسفندیار میرود و جسدش بازمیگردد و
تنها تسلی او سخن پشوتن پسر دیگرش است که
میگوید که اسفندیار در بهشت است و:
که او شاد خفتهست و روشنروان
+ که سیر آمد از
مرز و از مرزبان! (ص432)
* ابوالقاسم فردوسی،
شاهنامه، بکوشش جلال خالقی مطلق، جلد
هشتم، کالیفرنیا و نیویورک 1375
http://www.shahrzadnews.org/article.php5?id=1083
|