نوف سایت ادبی نوشین شاهرخی

بازگشت به صفحه قبل

لیلای سرکش در منظومه‌ی جامی

   1386-10-01شهرزاد نیوز: نوشین شاهرخی

 

شهرزاد نیوز: بسیاری از ما ایرانیان از کودکی با منظومه‌ی عاشقانه‌ی لیلا و مجنون بزرگ شده‌ایم. می‌دانیم که لیلا و مجنون به یکدیگر دل می‌بازند و پس از آنکه قصه‌‌شان بر سر هر کوی و برزنی می‌افتد، لیلا را از مجنون جدا کرده و زندانی می‌کنند. قیس از غم جدایی هر شب به کوی یار می‌شتابد و اشعاری می‌سراید و چنین است که دیوانه انگاشته می‌شود و مجنون نام می‌گیرد.

پدر مجنون به خواستگاری لیلا می‌رود، اما پدر لیلا که مجنون را دیوانه می‌انگارد پیشنهاد وی را نمی‌پذیرد. پدر مجنون، وی را به مکه می‌برد تا از درد عشق رهایی یابد. در مکه اما مجنون دعا می‌کند که عاشق‌تر شود.
گرچه ز شراب عشق مستم / عاشق‌تر ازین کنم که هستم... نظامی(ص484)

لیلا را شوهر می‌دهند، اما لیلا به شوهرش می‌گوید که می‌تواند او را بکشد، اما نباید به او دست بزند. و شوهر ترجیح می‌دهد که لیلای زنده را از دور داشته باشد تا مرده‌اش را از نزدیک.

مجنون نیز سر به صحرا می‌گذارد و از شدت عشق حتی خودش را به فراموشی می‌سپارد، تا جایی که مرز عاشق و معشوق را درمی‌نوردد.

نه‌تنها نظامی گنجه‌ئی، شاعر بزرگ قرن ششم هجری، بلکه جامی نیز در قرن دهم هجری منظومه‌ی عاشقانه‌ی لیلا و مجنون را سروده است. در نگاه نخست چندان تفاوتی میان دو منظومه نیست. در منظومه‌ی نظامی لیلا و مجنون در مدرسه با یکدیگر آشنا می‌شوند و به یکدیگر دل می‌بازند و در منظومه‌ی جامی مجنون آوازه‌ی زیبایی لیلا را می‌شنود، به سرزمین لیلا می‌رود و آن‌دو به یکدیگر دل می‌بازند. و یا در منظومه‌ی نظامی لیلا زودتر می‌میرد و در منظومه‌ی جامی مجنون. اما تفاوت‌ها به نظر عمیق‌تر از این اختلاف‌هاست.

در منظومه‌ی جامی لیلا و مجنون در خفا با یکدیگر عشق می‌ورزند:
لیلی به درون خیمه‌اش خواند / بر مسند احترام بنشاند
هنگامه‌ء عاشقی نهادند / سر نامهء عاشقی گشادند
هر دو معشوق و هر دو عاشق / چون شیر و شکر به هم موافق [...]
لیلی و گره ز مو گشادن / قیس و دل و دین به باد دادن... جامی(253)

در منظومه‌ی جامی از همان ابتدا عشقی ممنوعه به تصویر کشیده می‌شود. عشقی میان دو قبیله‌ی دشمن که همواره با یکدیگر در ستیزند. و این بدین معناست که لیلا و مجنون از همان آغاز می‌دانند که شانسی برای وصلت ندارند. در برابر کوشش ناموفق مجنون برای خواستگاری، لیلا زندانی می‌شود، کتک می‌خورد و مجبور می‌شود با ابن سلام ازدواج کند.

لیلا در "مثنوی هفت‌اورنگ" جامی در مقایسه با "کلیات نظامی گنجوی" چهره‌ی دیگری دارد. اگر در اشعار نظامی لیلا پاسیو تصویر شده است، جامی وی را فعال توصیف کرده است. روایت جامی حاکی از آن است که با اینکه لیلا اجازه ندارد مجنون را ببیند، اما پنهانی مجنون را ملاقات می‌کند. پدر لیلا پس از خبردار شدن از این ملاقات، دخترش را با ترکه‌ی خیس می‌زند. لیلا زیر شکنجه تنها بخاطر جدایی از مجنون فریاد می‌کشد و نه از درد ترکه.

نظامی می‌نویسد که لیلا عشقش را پنهان می‌کند. در خفا می‌گرید و جلوی دیگران لبخند می‌زند و تنها به سایه‌‌ی خودش از عشقش می‌گوید تا نامش لکه‌دار نگردد. بنابراین با پدر و همسرش هیچ برخوردی نمی‌کند.
جامی اما افکار لیلا را به تصویر می‌کشد. لیلا زن را همچون پرنده‌ای با بال‌های بسته می‌انگارد. زنی که نمی‌تواند برای خود تصمیم بگیرد و به همین دلیل اگر عشق برای مرد هنر است، در این جامعه و با این فرهنگ برای زن عیب محسوب می‌گردد.

لیلا برای مجنون می‌نویسد که مجبورش کرده‌اند ازدواج کند و تمام مدت تحت نظر است و نیز اینکه او نمی‌گذارد همسرش به او دست بزند و همسر چون تنها اجازه دارد از دور وی را بنگرد، بیمار گشته است. او آرزو می‌کند که همسرش بمیرد تا او بتواند مجنون را ببیند.

در اشعار جامی لیلا و مجنون چندین بار یکدیگر را پنهانی ملاقات می‌کنند. و شب‌هایی را با هم می‌گذرانند.
لیلا پس از مرگ مجنون می‌میرد و پیش از مرگ از مادرش می‌خواهد که وی را زیر پای مجنون مدفون کنند و چنین است که لیلا را در کنار مجنون و در گور وی به خاک می‌سپارند.

برعکس مجنون که پدری بس مهربان دارد، در این داستان پدر لیلا مرد سنگ‌دلی تجسم می‌یابد که با قدرت مطلق برای دخترش تصمیم می‌گیرد. مادر لیلا اگر اصلا به وجودش در داستان اشاره‌ای شود، یا بیننده‌ای پاسیو است و یا تأئیدگر نظر و کُنش شوهرش. بنابراین لیلا در برابر استبداد مطلق پدر تنهای تنهاست و سپس نیز از سوی همسر تحت نظر و زندانی است، اما از کوچکترین امکانی برای پیام دادن به مجنون و دیدار عشقش رویگردان نیست و این خطرها را به جان می‌خرد.

عشق نه‌تنها مجنون بلکه لیلا را نیز شاعر می‌کند. مجنون در خلوت خودگزیده‌ی خود شعر می‌سراید و لیلا در زندان ناخواسته‌اش و اشعارش را از بام به پایین می‌اندازد. و هر کس که اشعار لیلا و مجنون را می‌خواند به رقص در می‌آید. رقصی که نشان از جنبش روان در پیکری دارد که زندان زمینی برای روان ایزدی پنداشته می‌شود.
شوهر لیلا از عشق لیلا می‌میرد و لیلا پیش از مرگ به مادرش می‌گوید که تن و جانش از آن مجنون است و زیر زمین منتظر عشقش می‌باشد. مجنون بر گور لیلا بسیار می‌سراید، می‌رقصد و آخر سر بر گور لیلا، همچنان که نام عشقش را بر زبان دارد، می‌میرد. بعدها استخوان‌هایش را در گور لیلا جای می‌دهند.

اگر مجموعه‌ی فرهنگ و سنت‌ دو قبیله را در نظر بگیریم، می‌بینیم که لیلا تا چه اندازه در عرصه‌ی اندیشه، گفتار و کُنش سنت‌شکن بوده است. لیلایی که تنهای تنهاست. نه دایه‌ای دارد که به او یاری رساند و نه هیچگونه امید و دست یاری در محیط بسته و تنگ جنگ‌های بدوی قبیله‌ای. در این میان مادری دارد که در نهایت تماشاگری بیش نیست. حتی مرگ همسرش هم راهی برای پیوند او با مجنون نمی‌گشاید. تنها مرگ است که آن دو را به یکدیگر پیوند می‌دهد، در وحدت اجساد و روان‌هایی که از جبر چنین زندگی‌ای رها گشته‌اند.

 

*الیاس ابن یوسف متخلّص به نظامی، کلیّات خمسه نظامی (جلد 1)، انتشارات راد 1374
*نورالدین عبدالرّحمن بن احمد جامی، مثنوی هفت اورنگ (جلد 2)، مرکز مطالعات ایرانی 1378