نوف سایت ادبی نوشین شاهرخی

بازگشت به صفحه قبل

زندانی تهران، سند کشتار و تجاوز
     1386-06-03– شهرزاد نیوز: نوشین شاهرخی
   


 

شهرزاد نیوز: "زندانی تهران"، نوشته‌ی مارینا نعمت سرگذشت‌نامه‌ی دختر نوجوان مسیحی‌ای‌ است که در سن شانزده‌سالگی به ‌دلیل فعالیت‌هایی که در مدرسه داشته، دستگیر و شکنجه می‌شود. حکم اعدام می‌گیرد، اما از آنجا که یکی از بازجویانش به نام علی از همان نگاه نخست عاشق مارینا می‌شود، او را در لحظه‌ی اعدام از مرگ می‌رهاند و از او می‌خواهد که به همسری او درآید، با این تهدید که اگر مارینا تقاضای بازجویش را نپذیرد، خانواده و دوست پسر وی را زندانی خواهد کرد. چند ماهی پس از دستگیری در سن هفده‌سالگی مارینا به اجبار مسلمان می‌شود و به عقد علی درمی‌آید و بعضی از روزها را در خارج از زندان با خانواده‌ی همسرش می‌گذراند. خانواده‌ای که برخلاف پدر و مادر مارینا که بسیار خشک و سردند، به مارینا گرمی و محبت می‌دهند و برخلاف انتظارش در خانواده‌ی بسیار مذهبی اما مهربان علی با آغوشی باز پذیرفته می‌شود.

داستان، کودکی راوی را نیز دربرمی‌گیرد و خواننده با خانواده‌ی مارینا آشنا می‌شود. مادری خشک و سخت‌گیر و پدری مادی، کم‌حرف و سرد که نسل دوم مهاجران روسی هستند و راوی با اینکه والدینش را دوست می‌دارد، اما از آنان دور است و هیچ گفتگویی نمی‌تواند با آنان داشته باشد.

مارینا در ابتدای رابطه‌ی زناشویی‌اش از همسرش نفرت دارد، اما پس از مدتی احساس‌های متناقضی در خود می‌یابد که حس نفرت را در او از میان می‌برد، اما هیچگاه عشق و علاقه‌ای به همسرش در او بوجود نمی‌آید. مارینا از رابطه‌ی جنسی با همسرـ بازجویش می‌نویسد که همچون زندانی‌ای در آغوش او مورد تجاوز قرار می‌گیرد و جسم و روحش زخمی می‌شود. در تمام مدت حس می‌کند که با این ازدواج به دوستان زندانی‌اش که شکنجه و اعدام می‌شوند، خیانت می‌کند و در برابر خانواده‌ی مهربان علی حس می‌کند که با نفرتش به شوهر، به رابطه‌ی زناشویی‌اش خیانت می‌کند.

به هنگام بارداری مارینا، علی از سوی همکارانش مورد سوءقصد قرار می‌گیرد و با هل دادن مارینا یک بار دیگر جان او را نجات می‌دهد. واقعه‌ای که علی در آن ترور می‌شود و مارینا فرزندش را از دست می‌دهد. علی در لحظه‌ی آخر زندگی‌اش از پدرش می‌خواهد که مارینا را به خانواده‌اش بازگرداند. اما تنها پس از شش ماه دوندگی پدر علی، مارینا از زندان آزاد می‌شود و در آستانه‌ی نوزده‌سالگی، پس از حدود دو سال و سه‌ماه، به آغوش خانواده‌اش بازمی‌گردد.
پس از آزادی از زندان مارینا نمی‌تواند از آنچه بر او رفته با کسی سخن بگوید، چراکه آنقدر تحقیر و شکنجه و با خود بیگانه شده، که از زندان آزاد، اما در خود زندانی است. (ص255) راوی با دوست پسر سابقش که او نیز مسیحی است ازدواج می‌کند. ازدواجی که احتمال خطر مرگ را برای مارینای به اجبار مسلمان شده دارد، اما این‌بار شانس می‌آورد و به مشکلی برنمی‌خورد.

مارینا پس از سال‌ها زندگی در ایران، سرانجام در سال 1990 با همسر و پسر کوچکش ایران را ترک می‌کند و از سال 1991 همراه با همسر و دو فرزندش در کانادا زندگی می‌کند.

کتاب به ادبیات زندان تعلق دارد، اما با نگاهی دیگر. از نگاه دخترکی که به اجبار به ازدواج بازجویش درمی‌آید و زندگیش را قربانی می‌کند تا زنده بماند. در عمق جهنم زندگی زناشویی‌ای که بازتابی از همان زندان اوین است و زندگی با مردی که دوستانش را شکنجه و یا شاید حتی اعدام کرده و چه بسا پیش از اعدام دختران، او نیز به دختران تجاوز کرده تا مبادا اعدامیان باکره به بهشت بروند. همبستری با مردی که راوی حتی از لمس کردنش چندشش می‌شود. مردی که می‌داند مارینا دوستش ندارد و از رابطه‌ی جنسی با او گریزان است، اما دائماً به او تجاوز می‌کند و حتی نمی داند که نام عملش تجاوز است، چراکه از نظر او مارینا زن اوست و مفهومی به عنوان تجاوز در زندگی زناشویی برای او بیگانه است.

برخی از تصویرها برای خواننده‌ی ایرانی که با ادبیات زندان آشناست، چندان واقعی به نظر نمی‌آید. راوی می‌نویسد که زیر شکنجه هیچ نامی را بر زبان نیاورده است، اما هنگامیکه بازجویان او را برای دستگیری دوستانش در ماشین می‌نشانند، پاهای شکنجه‌شده‌اش را به دوست تازه‌ دستگیر شده‌اش نشان می‌دهد و از او می‌خواهد که: "هرچه می‌خواهند به آنان بگو." (ص57) این برخورد برای خواننده این مفهوم را دارد که راوی در این هنگام با بازجویان همکاری می‌کند، وگرنه دلیلی ندارد که دوستانش را به بازگویی اطلاعات خود دعوت کند و یا راوی از بحث‌های خود با همسر بازجویش می‌نویسد که بسیاری از گفته‌ها را باید در ذهنش گفته باشد، وگرنه همسرش دختران زیر شکنجه را نزد او نمی‌فرستاد، تا راوی نصیحت‌شان کند! هرچند که راوی از خود قهرمان نمی‌سازد و گاه می‌گوید که اگر شلاق بیشتری می‌خورد، هر نامی که به ذهنش می‌رسید بر زبان می‌آورد. (ص83) همچنین باید به دیده داشت که دو دهه‌ای از این خاطرات گذشته‌ است. یادهایی که هر انسانی از یادآوری آنان غمگین می‌شود و گاه آنقدر پس زده شده‌اند که از مرز خودآگاه و ناخودآگاه، رویا و بیداری، واقعیت و خیال گذشته‌اند و تنها در کنار تصویرها و خاطرات دیگران می‌توان تصویر روشن‌تری از آنان دریافت.

از این تناقض‌ها که بگذریم، سرگذشت‌نامه در فورم یک رمان جالب با نثری زیبا و روان جنایت یک رژیم دینی را بر جهانیان آشکار می‌سازد. رژیمی که نوجوانان را به جوخه‌های اعدام می‌سپارد، تیرباران می‌کند، به جنگ می‌فرستد، شکنجه می‌کند و حق به جانب می‌اندیشد که با حشونت و تجاوز می‌توان افکار را شست، انسان‌ها را شکاند و جهانی را تغییر داد. رژیمی که جز خشونت زبانی نمی‌شناسد، حتی با دوستانی که ناگهان زبان به انتقاد می‌گشایند و کمی دگرگونی می‌طلبند، با ترور پاسخ می‌دهد. رژیمی که کوچکترین مخالفتی را از دوست و دشمن برنمی‌تابد و خود را نماینده‌ی خدا و حافظ اسلام می‌داند.

یکی از تأثرآورترین صحنه‌های کتاب، تصویر دخترکی زندانی‌ است که چون کاغذ ندارد، روی دست و پا و شکم‌اش خاطراتش را می‌نویسد و حاضر نیست به حمام برود، چراکه می‌ترسد یادهایش را بشوید و دیگر به یاد نیاورد. (ص154ـ 155)
زندگی‌نامه‌ی مارینا سند جنایت تحقیر، توهین و تجاوز رژیم جمهوری اسلامی بر مخالفان‌اش و بویژه دختران نوجوان است.


Marina Nemat, Ich bitte nicht um mein Leben, Weltbild, 2007

http://www.shahrzadnews.org/article.php5?id=540