رمان
"و دیگران" نوشتهی محبوبه میرقدیری
واگویههای زنی را به همسر معشوق مردهاش
به تصویر میکشد. راوی در بحبوبهی عمل
رحم، سرخورده از جوانی از دست رفته اش
همسر معشوق را در ذهن خود خطاب قرار
میدهد و با خشم و حسرت یادهایش را بازتاب
میدهد.
چکیدهی رمان
رمان
در بیمارستان اتفاق میافتد. چند روزی را
راوی برای عمل رحم در بیمارستان میگذراند
و در همان بخش با همسر معشوقش به نام زینت
مواجه میشود. زینت همراه دختر زائویش در
بیمارستان به سر میبرد و راوی که خانواده
و فرزندی ندارد، درحالی شاهد مادربزرگ شدن
همسر معشوقش میشود که آخرین امید خود را
برای تشکیل خانواده و باردار شدن از دست
میدهد.
تنها همدم و پرستار راوی
دوست و همکاری به نام راضیه است که درد
مشترک آن دو را به یکدیگر پیوند داده است.
نمیدانیم راوی چند ساله است، تنها
میدانیم که دهسالی از معشوق جوانتر است
و بیستسالی از زینت. سالها پیش راوی به
مرد که آنزمان کوشندهای غیرمذهبی بوده دل
باخته و مرد که زن و دو فرزند دارد، چون
زنش را دوست ندارد و تنها از روی ترحم با
او ازدواج کرده و نیز نمیخواهد آزاری به
خانوادهاش برساند، معشوقه میگیرد. و یا
به قول راوی: "... پس یک مبارز وقتی زنش
را دوست ندارد معشوقه میگیرد و به هر دوی
آنها دروغ میگوید!"
مرد
که کارمند است اخراج میشود. پس از
بیکاری به کارگاه تولیدی روی میآورد و
از نظر مالی وضعش خوب میشود. منشی
استخدام میکند و البته رابطهی مرد در
رابطه با منشیاش تا حد یک حس برای راوی
میماند و برای خواننده روشن نمیشود،
همچنانکه کورتاژ راوی در گذشته و در
تنهایی.
زن حتی پس از مرگ معشوق
(که معلوم نیست چگونه مرده) نیز نمیتواند
آشکارا سوگواری کند و هر پنجشنبه که به
گورستان میرود، از دور با مردهی معشوق
به سخن مینشیند و شاهد سوگواری زینت بر
گور است.
حسرت و تنهایی
به
جز حسرت، سرخوردگی و زندگی بربادرفته برای
راوی برجای نمانده است و تنها همدم او
غدههایی هستند که در رحمش رشد کردهاند و
حال باید با رحم و امکان داشتن فرزند برای
همیشه بدرود گوید با این وحشت که شاید
غدهها به سینه هم زده باشند و
پستانهایش را نیز از دست بدهد.
"این، این برجستگی زیر شکم، این زینت
بچّهی من است. بچّهای که نه از گوشت و
خون که از حرص، اضطراب و رنج به عمل آمده.
نه زادهی عشق است و نه نتیجهی دلپذیر یک
همخوابگی عاشقانه! این بچّه زادهی سالها
انتظار است و تنهایی، تنهایی آمیخته با
کین، طعن و استهزاء!"(ص25)
راوی
نمیتواند با کسی حرف بزند و از دردش
بگوید. نه به دوست اش راضیه و نه به
خواهران و مادری که از او بسیار دورند،
چراکه عادت کرده که رازهایش را پنهان کند.
تمام حس سرمای تن و روحاش را پس از عمل
رحم در خود میریزد و تنها در خواب بلند
حرف میزند.
جوانی از دست رفته
حسرت
زنان به جوانی از دسترفته و زندگی تلخ و
تنهایی در میانهسالی و یا آستانهی آن
بدون امکان تشکیل خانواده و باردار شدن،
با رحمهایی که از حرص و حسرت پر از غده
شدهاند و باید از بدن بیرون کشیده شوند.
و حال تنهایی بر تخت بیمارستان و دوستانی
که درد مشترکشان آنان را به یکدیگر پیوند
میدهد، بخش بزرگی از رمان را تشکیل
میدهد.
راوی
"سوگوار جوانی"اش است. معشوق ازدسترفته و
برای او هیچ برجای نگذاشته، به جز حسرت و
زندگیای از دست رفته. دریغ از کودکی که
تنهایی او را پر کند.
معشوقهای سنتی
ترحم
مرد به همسری که دهسالی از او مسنتر است
و بارها و بارها از ذهن راوی میگذرد تا
این اندازه برای زن نقش داشته که عاشق مرد
شود؟ مگر حس ترحم زیباست که افتخاری برای
مرد داشته باشد؟ از سوی دیگر مگر زن خود
دهسالی از مرد جوانتر نیست؟
زن
آنقدر سنتی است که به ذهنش حتی خطور
نمیکند که همانقدر که مرد از همسرش
جوانتر است، او نیز از مرد. و همواره بر
سر زینت میزند که مرد را گول زده، جادو
کرده و برای شوهرش پیر بوده. اما از جادوی
مرد در رابطه با خودش سخنی نمیگوید. مردی
که همسر و دو فرزند دارد و از معشوقهاش
وفا میطلبد.
داستان حکایت زنانی است که انگار
زندگیشان تنها در شوهر و فرزند خلاصه
میشود و اگر آن نیست، حسرتش برجاست.
زنانی که همسر و فرزند میخواهند، اما
بخاطر عشق به مردی پایبند میشوند، به
مردی که خانواده و همسری دارد یا به هر
دلیلی به این زنان تنها به چشم معشوقه
مینگرد.
"زنی با گذشتهای نامعلوم.
زنی که نه سایهای بالا سر دارد و نه
کودکان، کودکی حتّی! من یک زن تنهایم زینت
و تو، همسر، مادر"(ص27) و حال این زن که
به شوهر به عنوان سایهای بر سرش مینگرد،
بیسایه مانده. او نه همسر است و نه مادر،
دو مقولهای که تمام زندگی او را تحت شعاع
قرار دادهاند و برای او به جز حرص، کین،
درد و انتظار برجای نگذاشتهاند. و زن از
این پس نیز تنها و بیفرزند خواهد ماند.
ساختار داستان
رمان
با داشتن نثری روان به شخصیت مرد داستان
نمیپردازد. آخر این مرد که مراد این زن
عاشق بوده، تا جایی که امیدوار بوده که زن
دوم مرد شود، چه شخصیت و افکار والایی
داشته که خواننده در جریان آن قرار
نمیگیرد؟
تغییر فکری مرد را از
کوشندهای غیرمذهبی به مذهبیای عادی نشان
نمیدهد. اگر مرد زمانی در چشم زن مبارز و
قهرمان بوده، چرا با تغییر فکر و رفتار
مرد، زن باز هم دلباخته و وفادار به او
میماند و شیوهی دیگری در زندگیاش
انتخاب نمیکند، مگرنه اینکه زن همواره
معشوقهای بیش برای مرد نمیماند.
زن
به سرخوردگی و حسرتش میاندیشد، اما به
تن دادن خودش به این زندگی نمیپردازد. چه
چیزی او را چنین وابستهی معشوق کرده که
به او وفادار بماند؟
برای دل کندن از مرد با
مرد دیگری آشنا میشود، اما هیچ از آن مرد
دیگر و سرخوردگی و عمق رابطهاش
نمینویسد.
اگر زنان در این داستان
سایهای از مردان هستند، در شخصیتسازی
مردان سایههایی بیش نیستند!
*محبوبه میرقدیری، و
دیگران، نشر روشنگران و مطالعات زنان، چاپ
سوم، تهران1385
http://www.shahrzadnews.org/article.php5?id=1237
|