نوف سایت ادبی نوشین شاهرخی

بازگشت به صفحه قبل

داستانی سنتی در قالبی مدرن

   1387-07-27– شهرزاد نیوز: نوشین شاهرخی
 


 

داستان کوتاه "چند روایت معتبر درباره‌ی برزخ" نوشته‌ی مصطفی مستور به روزهای عاشقی راوی مرد داستان در زمستان 1385 می‌پردازد. به روزهایی که هنوز مرد کشف نکرده که عشق یعنی چاه و به بلاهت عشق دچار شدن، یعنی سُر خوردن در اعماق چاه.

چکیده‌ی داستان

راوی دانشجوی دکتری ادبیات است، ناگهان به زنی که در مترو می‌بیند دل می‌بازد. مرد زن را تا محل کار تعقیب می‌کند و متوجه می‌شود که زن که سوفیا نام دارد در آزمایشگاه کار می‌کند.
راوی برای زن شعر می‌نویسد و پس از دودلی بسیار سرانجام شعر را به او می‌دهد. به جز چند جمله میان آن دو رد و بدل نمی‌شود و راوی روزهای بعد نیز شعرهای تازه‌ای را روی میز کار زن می‌گذارد به همراه شماره‌ی تلفن.

سه روزی بعد راوی هنگام توضیح اشعار خاقانی به همکلاسی‌اش سارا دل می‌بازد و شعری نیز برای سارا می‌سراید.

مرد در فکر ساراست که سوفیا با او تماس می‌گیرد و در قراری که می‌گذارند به راوی می‌گوید که وی خواستگاری پیدا کرده ولی اگر راوی از او خواستگاری کند، به همسری راوی درمی‌آید.
راوی اما در اندیشه‌ی زنانی که به آنان دلباخته ناگهان کشف می‌کند که نباید در این چاه‌های دلپذیر فرو رود.
تحول ظاهری راوی

داستان با این حس راوی آغاز می‌شود که انگار به اعماق چاه (که اینجا نماد عشق به زن است) زُل زده و هر آن ممکن است در آن سقوط کند. پایان داستان تحول راوی را نشان می‌دهد که مراقب است تا در "چاه دلپذیری" نیافتد. به ظاهر راوی در پایان داستان به تحول دست یافته، اما سیر این تحول چگونه تصویر گشته است؟

چگونه راوی درمی‌یابد که عشق نه سایه‌ی درختی در بهشت، بلکه چاه است؟ نگاه او به زن و یا به عشق چگونه است و تحول آن به چه شکل؟

راوی نه زن را می‌شناسد و نه عشق را. وگرنه در فاصله‌ای به این کوتاهی چنین عاشق دو زن نمی‌شود، آنگونه که یکی در دیگری رنگ بازد. از زن‌ها به جز دست و چهره‌ای در کار نیست و خواننده نه‌تنها چیزی از شخصیت‌های زن داستان درنمی‌یابد، بلکه به جز یکی‌ دو جمله‌ی غیرمهم آوایی از آنان نمی‌شنود.

آیا بدون شناخت از زن و عشق، راوی می‌تواند به این تحول دست یابد؟ راوی بر اساس چه پروسه‌ای درمی‌یابد که عشق چاه است؟ آیا این تحول، تحولی مصنوعی نیست که نویسنده به داستان تحمیل کرده است؟

شیوه‌ی نگارش؟ امروزی، نگاه؟ دیروزی

داستان‌نویسی ما به قانون اساسی پس از مشروطه عجیب شباهت دارد. ما شیوه‌ی نو داستان‌نویسی را از غرب آموخته‌ایم. اما چقدر از فرهنگ غرب در نگارش این شیوه‌ استفاده می‌کنیم، قابل تأمل است! مانند انقلاب مشروطه‌ای که قانون اساسی‌اش را از غرب گرفت، اما با سنت خود چنان ادغام‌اش کرد که ما هنوز نیز پس از صدسال همان خواسته‌ها را تکرار می‌کنیم و گویی که دور خود می‌چرخیم.

آیا می‌توان در داستانی به رابطه‌ی دو نفر سفیدپوست و سیاه‌پوست پرداخت، اما به تصویر چهره‌ی فرد سیاه‌پوست بسنده کرد و با دیالوگ‌های زنده‌ی فرد سفیدپوست، حذف شخصیت سیاه‌پوست را پوشاند؟ اما انتظار خواننده‌ی امروز تنها پرداخت به شخصیت سیاه‌پوست نیست، بلکه تحول رابطه‌ی این دو فرد است در اثر آشنایی و برخورد با یکدیگر.

آقای مستور که خود مترجم برخی از کارهای کارور هست، چطور روح داستان‌های وی را نمی‌گیرد که کارور چگونه تحول افراد را در شناخت از یکدیگر به تصویر می‌کشد؟ آیا شخصیت نپرداخته‌ی زن داستان آقای مستور به روال قصه بیشتر نمی‌ماند تا به داستان؟

شخصیت‌های داستان، هرچند که تحصیل‌کرده‌اند، همه سطحی‌اند. مثلا دانشجوی دکتری ادبیات که با نگاهی به زنی دل ببازد و دنبالش راه بیفتد و اظهار عشقش را در شعری بنمایاند، نشان از آن ندارد که نویسنده که خود کارشناس زبان و ادبیات است و حتی کلاس‌های داستان‌نویسی نیز تدریس می‌کند، از چم و خم نگارش دیالوگ و پرداخت ظاهری داستان خوب آگاه است، اما به محتوا که می‌رسد، سنت پدربزرگ‌ها را به تصویر می‌کشد؟

حال اگر این دانشجو زن‌باره‌ای تصویر می‌شد که عاشق‌پیشه است و دنبال هر زنی راه می‌افتد، ولی تنها به همخوابگی می‌اندیشد و برای سکس به هر دروغ یا شعری متوصل شود، باز قابل درک است، اما راوی عاشق می‌شود، آنهم به فاصله‌ی سه روز در زنی دیگر. زنی که مانند زن اول بمانند عکسی در داستان بیش نیست.

آیا حس‌های راوی بیشتر جنسی است یا عشقی؟ آیا راوی میان این دو تفاوت قائل می‌شود؟ اگر منصور، هم‌اتاقی راوی در خوابگاه دانشجویی، از خر کردن زنان صحبت می‌کند و غیرمستقیم از سکس می‌گوید، ما هیچ نگاهی از راوی درباره‌ی این مقوله‌ها نمی‌بینیم.

اما سوی دیگر زنی‌ست که نشسته تا برایش خواستگار بیاید. حال اگر زن در آزمایشگاه کار می‌کند و تحصیل‌کرده و از نظر مالی مستقل است، انگار هیچ نقشی در شعور سنتی زن ایجاد نکرده است. زنی که به طور غیرمستقیم از مرد خواستگاری می‌کند. وقتی می‌گوید که اگر مرد از او خواستگاری کند، می‌پذیرد، یعنی نوعی تقاضای ازدواج. اما با اینکه در محیط بیمارستان کار می‌کند، هنوز منتظر است که مرد خواستگاری کند.

اما زن چگونه به مرد دلباخته نیز جزو اسرار داستان است که خواننده باید خودش حدس بزند که مثلا به خاطر اشعار مردی که اصلا نمی‌شناسد به او دل باخته و می‌خواهد با مرد ازدواج کند.

محتوای سنتی در قالبی مدرن

ما ادب کهن بسیار غنی‌ای داریم که در آن شخصیت زنان به زیبایی پرداخته شده است. ویس، شیرین، لیلا، کتایون، منیژه و بسیاری دیگر از زنان شخصیت دارند و به نظر می‌آید کسانی که در آثارشان تنها به تصویری از زن بسنده می‌کنند، حتی ادب کهن سرزمین خود را نیز نیاموخته‌اند، تا برسد به فرهنگ بیگانه‌ی مدرن غرب را.

این داستان با نثری جذاب و دیالوگ‌هایی که بیشتر آنان در موضوع داستان تنیده‌اند قالبی مدرن دارد. اما آیا این داستان با این محتوا مدرن محسوب می‌شود؟

مستور خوب آموخته که در قالب مدرن همان محتوای سنتی را بریزد. ولی این تناقض همانقدر در ذوق می‌خورد که کسی شربت آلبالو را در گیلاس شراب بریزد. کافی‌ست که خواننده‌ی نکته‌سنجی این داستان و یا مجموعه داستان "حکایت عشقی بی‌قاف، بی‌شین بی‌نقطه" را بخواند تا متوجه شربت آلبالوی نویسنده شود.

*مصطفی مستور، چند روایت معتبر درباره‌ی برزخ، سایت شهروند امروز

http://www.shahrzadnews.org/article.php5?id=1252