نوف سایت ادبی نوشین شاهرخی

بازگشت به صفحه قبل

وسوسه‌ی زندگی یا مرگ!

   1387-06-16– شهرزاد نیوز: نوشین شاهرخی
   


 

"وسوسه این بود..." حکایت جدیدی از زندان‌ مردان جمهوری اسلامی به قلم نسرین پرواز است که خود هشت‌ سالی را در زندان‌های جمهوری اسلامی گذرانده. نسرین خاطرات زندانیان مرد دهه‌ی شصت را ضبط کرده و از آنها کتابی نگاشته که تا حدودی نگاه و سبک تازه‌ای دارد.

سبک از این نظر که خاطره‌ها رمان‌گونه‌اند و کل زندگی، حال و گذشته‌ی زندانیان، تصویر می‌گردد و به خاطره‌های زندان بسنده نمی‌گردد. و نگاه به این سبب که وسوسه‌ی مرگ و زندگی و تصمیم زندانیان را در شب محاکمه به چالش می‌گیرد.

کتاب بیش از هرچیز از وقایع قتل‌عام شهریور 67 حکایت دارد. شبی دهشتناک که زندانیان از طریق مُرس به یکدیگر خبر اعدام‌ها را می‌دهند و حال فردای آن شب نوبت بند مردانی در زندان گوهردشت است که سرگذشت برخی از آنان را در این کتاب می‌خوانیم.

این حکایت تنها به زندانیان گروه‌های چپ مارکسیستی پرداخته و نگاهی از بیرون همراه با خشم و نفرت و یا تحقیر به توده‌ای‌ها و مجاهدین دارد.

شب محاکمه

تنها دو کفه‌ی ترازو در برابر زندانیان قرار دارد، یا پاسخ منفی و مرگ و یا آری و ماندن و در این ساعت‌های پایانی شب هرکس با خود در جدالی درونی به سر می‌برد. به کودکان و همسران و والدین اندیشیدن، وصیت‌نامه نوشتن با حس اضطراب و درد و تردیدی که تنها در این لحظات بر ذهن تلنگر می‌زنند. زندانی تا صبح چندین بار خود را می‌کشد در اینکه کشتنش را مجسم می‌کند.

بحث و جدل‌های زندانیان در آخرین شب پیش از محاکمه بخش بزرگی از کتاب را دربرمی‌گیرد. بامداد از اصغر می‌خواهد که زنده بماند و اصغر که همواره به همسر و دخترش می‌اندیشد، می‌گوید: "فکر می‌کنم دنیا و رُزا هم منو همین‌ طوری که هستم می‌خوان، نه جسد سیاسی‌م رو." (ص63)

انتظار دیگران در تصمیم‌گیری نقش بازی می‌کند. مردم و حتی دوستان. تا جایی که هم‌بندی‌ای که بعده‌ها پس از آزادی خودکشی می‌کند، می‌گوید: "یعنی امشب هم دوست و هم دشمن خواهان مرگ ما هستن؟" (ص67)

ترس از "مُهر تواب و بُریده و خائن" همگانی است و اگر بمانند بازنشسته‌ی سیاسی تلقی خواهند شد. اصغر می‌گوید که عمر سیاسی آنان فردا تمام می‌شود. یا با مرگ و یا با آری. چراکه مرگ مقدس است. "من به مبارزه زنده‌ام. اگه قرار باشه جایی در بین مبارزین نداشته باشم، اگه قرار باشه مبارزه و تلاشم تأثیری نداشته باشه، پس برای چی باید زنده بمانم؟" (ص68)

بحث‌های زیادی میان زندانیان درمی‌گیرد. اغلب زندانیان از انگ خیانت هراس دارند، اما برخی مبارزه را در کل می‌بینند. در روند سال‌ها و اُفت و خیزهای هر انسانی در زندان.

بحث‌های میان زندانیان در کل کتاب می‌توانست خلاصه و حتی در خیلی جاها حذف شوند، بی‌آنکه به متن لطمه‌ای وارد آید.

دیگر زندانیان

به زندانیان بهائی و سرکوب و اعدام آنان اشاره شده است. و یا زندانیانی که در زندان دچار معضلات روحی ـ روانی شده‌اند.

یادهای زندانیان گاه از گوهردشت به دیگر زندان‌ها می‌رود. مثلاً امیر از زندان گرگان و پسربچه‌هایی می‌گوید که به خاطر فقر و دزدی‌های کوچک و بزرگ و یا حتی قتل دستگیر شده‌اند و از تجاوز بزرگ‌ترها به پسربچه‌ها در زندان.

همچنین از تجاوز تواب‌ها به پسران نوجوان بند نیز سخن است. تواب‌ها گاه گزارش مادرشان را نیز می‌دهند و یا برادرشان را نیز به دام می‌اندازند.

از تغییر و تحول انسان‌ها در زندان و تأثیر رابطه‌ها نیز سخن رفته است که گاه می‌تواند با بایکوت از زندانی توابی دوآتشه بسازد و یا گزارش‌نویسی که خود در سال 67 به صف اعدامی‌ها می‌پیوندد.

دسته‌بندی‌های گروهی

در حرکات اعتراضی رهبری آن بسیار مهم است که به دست چه گروهی باشد. این افراد نیستند که با نظر فردی خود در حرکتی شرکت می‌جویند، بلکه گروه‌ها هستند که می‌خواهند حرکتی را به دست گیرند و یا آن حرکت را بایکوت کنند.

در لابلای سطرها می‌توان گروه‌گرایی‌ها و دسته‌بندی‌ها را در زندان، حتی در کوچکترین حرکت اعتراضی مشاهده کرد. دسته‌بندی بزرگی که ابتدا به سه گروه مجاهد، توده‌ای ـ اکثریتی و گروه‌های چپ تقسیم می‌شوند و سپس دسته‌بندی‌هایی در درون همین گروه‌ها.

پنهان کردن خبر اعدام‌ها باعث شده بود که برخی از اوج فجایع باخبر نباشند و این محاکمه را یک محاکمه‌ی ساده‌ی همیشگی بدانند و همان پاسخ‌های همیشگی‌ را بدهند، اما این بار اعدام شوند.

خشم از هم‌بندی‌هایی که از ماجرا آگاهی داشتند و لب فرو بسته بودند تصویر می‌شود. خشم از فرهنگ ایدئولوژیک و گروه‌گرایی که حتی به هنگام قتل‌عامی چنین فجیع نیز بر زندانیان سیطره دارد. اما این خشمگینان خود تا چه اندازه از این فرهنگ بری هستند در کتاب به چالش گرفته نمی‌شود.

مکافات هم‌جنس‌گرایی

نگاه زندانیان کمونیست نیز سنتی است، تا جایی که حتی زندانیان مجبور می‌شوند با شورت حمام کنند و یا دخالت در خصوصی‌ترین رفتارهای فرد از سوی جمع و تعیین و تکلیف و تشکیل جمع‌های انتقاد و انتقاد از خود، نشان از نگاه تنگ زندانیان دارد.

نمونه‌ی آن گرایش همجنس‌گرایانه‌ی بهرام است که شبی می‌خواهد بامداد را در آغوش کشد، اما بامداد هم بهرام را از دیده شدن می‌ترساند و هم  به او می‌گوید که آندو تنها با یکدیگر دوست هستند. بهرام پوزش می‌خواهد و سپس دست خود را با سیگار می‌سوزاند.

دوستان آنان نیز جلسه‌ای انتقادی برای بهرام تشکیل می‌دهند و برای تنبیه ماه‌ها او را بایکوت می‌کنند و تنها کسی که ابتدا پنهان و سپس آشکار این بایکوت را می‌شکند، بامداد است. اما معلوم نیست که چرا بامداد این خصوصی‌ترین راز دوست صمیمی خود را بر دوستانش فاش می‌کند؟!

عشق در زندان

امیر و دختری از طریق مُرس به یکدیگر دل می‌بازند و هر شب تا نزدیکی‌های صبح با یکدیگر از زندگی‌ پیش از زندان و حال خود می‌گویند. دختری که پس از سه سال در زندان‌های مختلف تازه هفده ساله شده است! عشقی که یک سال به طول می‌انجامد، تا دختر را به جایی دیگر منتقل  و آن دو را از یکدیگر جدا می‌کنند.

پایان

کتاب با دیدار بامداد، فرزاد و امیر با خانواده‌های شهرام و اصغر، که هر دو اعدام شده‌اند، در کنار آبشار نیاگارا به پایان می‌رسد. دختران و زنان جان‌باختگان ترجیح می‌دهند که همسرانشان "جاخالی" می‌دادند و زنده می‌ماندند.

*‌ نسرین پرواز، وسوسه این بود...، نشر کتاب ارزان، سوئد 2008


http://www.shahrzadnews.org/article.php5?id=1174