داستان کوتاه
"آدمهای مشهور" نوشتهی اورهان پاموک،
برندهی جایزهی نوبل ادبیات 2006، با
ترجمهی مژده دقیقی، به دنیای پسرکی
هشتساله به نام علی میپردازد که برادری
دهساله به نام جواد دارد و مادر و پدری
بسیار جوان.
چکیدهی داستان
علی از
یکی از روزهای سال 1958 میگوید که با
برادر و پدرش به تماشای فوتبال میرود.
پدر با دیدن دوستی قدیمی از دوران مدرسه،
که با ناباوری به بچهها اشاره میکند و
به ازدواج پدر پس از مدرسه، با شروع
نیمهی دوم بازی به بهانهی سرما با
بچهها به خانه بازمیگردد، اما در
میانهی راه بلیط هواپیما میخرد.
علی و
جواد به خرید آدامسهایی که لای لفافشان
عکس آدمهای مشهور پیچیدهاند،
علاقهمندند و تمام پول توجیبیشان را
برای خرید آدامسهای عکسداری میدهند که
با دویست عکس جوراجور تکمیل میشوند.
روز بعد
قرار است که علی و جواد واکسن بزنند. علی
زودتر به خانه بازمیگردد و شاهد رفتن پدر
میشود. پدر از او میخواهد که به مادرش
نگوید که او به پاریس میرود.
شب انتظار مادر
تصویر میشود که با هر صدایی گوش تیز
میکند تا شاید صدای آسانسور و پای شوهرش
را بشنود. هنگامی که از آمدن شوهرش مأیوس
میشود به طبقهی بالا و خانهی مادرشوهرش
میرود.
روز بعد مادر با
بچهها به خانهی مادرش میرود. مادربزرگی
که خانهای چهارطبقه دارد و تنها در یک
اتاق آن خانه زندگی میکند. مادر از مادرش
میخواهد که آنان با او زندگی کنند،
مادربزرگ اما نمیپذیرد.
مادر
اجبارا به خانهی مادرشوهرش برمیگردد،
اما آنقدر غمگین است که جلوی در خانه و در
خیابان بیصدا میگرید.
مفهوم پنجره
پنجره از
آغاز تا پایان داستان مفهوم خاصی ایفا
میکند. از همان آغاز داستان علی از سال
1958 میگوید که هنوز تلویزیون در ترکیه
نیامده بود و وقتی هم آمد نقش پنجره را
برای خانواده داشت. چرا که همه عادت
داشتند همواره از پنجره بیرون را تماشا
کنند.
اما آیا
در این داستان پنجره مفهوم ارتباط با
بیرون را دارد، یا بیشتر با خود را؟
هنگامیکه مردم تلویزیون تماشا میکنند
اما با یکدیگر حرف میزنند و یا از پنجره
به بیرون نگاه میکنند، اما حواسشان جایی
دیگر است.
به هنگام بازگشتن از
خانهی مادربزرگ، علی که کارتهایش را به
جواد باخته و ناراحت است، در کنار مادر
غمگینش در تراموا مینشیند و هر دو غمزده
به گذر مکانها و آدمها چشم میدوزند،
اما نهتنها شیشهای گذرا آنان را از
یکدیگر جدا میکند، بلکه هر یک در جهانی
موازی سیر میکنند.
در پایان داستان نیز
عمو از پنجره به خیابان خیره میشود و
راوی با اینکه دقایقی به عمویش از پایین
نگاه میکند، متوجه میشود که عمو آنان را
نمیبیند.
جهان
هشتسالگی
زیبایی داستان در
تصویر دنیای کودکی و فضا و جهان کوچک
هشتسالگی است. کودک با خریدن آدامسهای
عکسدار از هیجان و شادی لبریز میشود و
یا با از دست دادن آن عکسها در بازی با
جواد چنان از زندگی سیر میشود که حتی به
مرگ و خودکشی میاندیشد.
جهانی که
ترس آن در یک واکسن نهفته است. واکسنی که
میتوان با امضای پدر و چند دروغ از زیر
آن در رفت و ترس را پس زد. جهانی که
ژرفنای فاجعهی سفر پدر به پاریس را برای
خانواده نمیشناسد و هنوز درکی از
جداییها ندارد.
دیگران از دریچهی نگاه کودک
در این
داستان دنیای بزرگسالان نیز در کنار جهان
کودک از زاویهی دید علی تصویر میشود. از
مادرِ پدری که چه با عروسش صحبت کند و چه
به فرودگاه زنگ بزند، با لحنی سرد به همه
"عزیزم" میگوید. از پدری که دیدن یک دوست
قدیمی مسیر زندگیاش را تغییر میدهد. اما
این تصویرها از جهان کودکی علی خارج
نمیشوند و خواننده داستان را در همان فضا
و از دریچهی نگاه علی دنبال میکند.
دنیای
جواد بیشتر به جهان علی نزدیک است و آن دو
همواره بر سر عکسها با یکدیگر بازی یا
کتککاری میکنند، اما از آنجا که جواد دو
سالی از علی بزرگتر است و از کل ماجرا
بیشتر میفهمد، با سکوتش علی را کلافه
میکند.
تنهایی و غم
مادر
از آنجا که کودک
بیشترین رابطه را با مادرش دارد، خواننده
بیش از هر کس در جریان صحبتهای مادر قرار
میگیرد. هنگامیکه مادر، از خانهی
مادرشوهرش به خانهی مادر خودش میرود تا
در آنجا بماند و با اینکه مادربزرگ
خانهای چهارطبقه دارد و به تنهایی در یک
اتاق آن خانهی بزرگ زندگی میکند،
درخواست دخترش را نمیپذیرد.
آنگاه که مادربزرگ
شوهر و مادرشوهر دخترش را تحقیر میکند و
به یاد دخترش میآورد که از کلهشقی مرد
به او گفته بود و دختر حرف مادرش را گوش
نکرده و ازدواج کرده بود و به جای کمک به
حال دختر و درک شرایط او، سرکوفتش میزند.
و یا اگر مادربزرگ
از دخترش میخواهد که در خانهی مادرشوهرش
که پولدار است بماند، بچههایش را بزرگ
کند و انتظار بکشد.
مادربزرگ
هم جهان کوچک خاص خودش را دارد. جهانی که
از تنگی و کوچکی به دنیای کودکان میماند،
اما با کیفیتی دیگر.
از
دریچهی نگاه و شنیدههای علی خواننده
درمییابد که مادرش یکه و تنها و غمگین
است. باید در خانهی مادرشوهر آنهم بدون
شوهر بماند، با دو تا بچه که مسئولیتشان
را از حالا به بعد باید به تنهایی بر دوش
بکشد.
http://www.shahrzadnews.org/article.php5?id=1383
|