رمان
"مارمولکها هم غصه میخورند" نوشتهی
پرویز رجبی، ایرانشناس و رویدادنگار ساکن
تهران، به دورهای از تاریخ ایران
بازمیگردد که با خودکامگی حکمرانان درهم
تنیده شده است و سلطنت سلطان مسعود،
تکهای ست از این خودکامگی.
در این
داستان به طور حاشیهای به شخصیت سلطان
مسعود، مقهوریت حکمرانان مستبد محلی در
برابر پادشاه مرکزی، سرکشی مخالفان و به
دار آویختن دگراندیشان به بهانهی قرمطی
بودن اشاره شده است، اما محور اصلی داستان
به گلبدن دختر باکالیجار، فرماندهی گرگان
بازمیگردد که پدرش وی را برای سلطان
مسعود هدیه میفرستد تا فرماندهی گرگان و
طبرستان را بگیرد.
چکیدهی داستان
رمان در
سال 414 هجری، دخترکی 13 ساله را به تصویر
میکشد که ناگهان از دنیای کودکی و
بازیها و رویاهای کودکانه به واقعیت تیره
ای پرتاب میشود که بازتاب تیرگی سیاسی ـ
اجتماعی سلطنت سلطان مسعود غزنوی است.
دخترکی
که از سوی پدر به دربار و سلطان فروخته
شده، در حالیکه به او گفته میشود که
پیامی از پدر برای سلطان می برد.
کاروان
گلبدن در شاهرود چند روزی توقف میکند. در
آنجا گلبدن با گیتیبانو آشنا میشود و به
برادرش سهراب دل میبازد. گیتیبانو
نقشهای برای ربودن گلبدن با همکاری
سهراب، کاروانسالار و دایه میکشد.
نقشهی
وی این است که در میان راه، گلبدن را
سوارانی بدزدند، ولی نزد سلطان مسعود
وانمود شود که ترکمانان گلبدن را
ربودهاند و از دست کاروانیان کاری
برنمیآمده است.
سهراب
باید به بهانهی تعقیب ناموس سلطان به
گلبدن و دایهاش بپیوندد، اما با کاروان
میماند. کاروانسالار تمام مسئولیت را به
عهده میگیرد و در نیمهراه فرار میکند
تا جان کاروانیان در امان بماند. مأموران
گلبدن را به شکل اتفاقی مییابند و او را
به کاروان باز میگردانند.
گلبدن در
حجلهی امیر پس از دو روز تب شدید جان
میسپارد و سهراب که شاهدیِ سلطان را
نمیپذیرد و سیلیای بر گونهی امیر
میزند، به عنوان قرمطی به دار آویخته
میشود.
سیمای والدین
پدر از
برای قدرت، برای حکومت گرگان و طبرستان
دخترکش را قربانی میکند. و مادر نیز با
این اندیشه که: "اگر گلبدن به سفر
نمیرفت، امارت طبرستان برای باکالیجار به
خطر میافتاد."(سایت نوف) غصهی هدیهدادن
دخترش را فرومیخورد. مادری که هیچگاه در
برابر قدرت مردسالار همسر مقاومتی نشان
نداده است.
عشق و درد
از
زیباترین مقولاتی که رمان به آن
میپردازد، عشق است. حتی اگر عشق خیالی
بیش نباشد، باز هم نیرویی است برای
"هستن".
عشق در
این داستان، عشق به یک فرد نیست. عشق
نگاهی نو به فرد میدهد که او را از
بندهای تکارزشی، یکعشقی و مطلقنگری
میرهاند.
عشق یعنی
رهایی در اندیشه، آفاق خیالی که واقعیت را
نیز بر فرد مینمایاند. واقعیتی که آنقدر
جلوی چشم بوده، که نادیده انگاشته شده.
عشق آشناییزدای میکند و چشم درون را به
واقعیتها، زیباییها و دردها میگشاید.
"... و
حالا گلبدن احساس میکرد که پای ساربانها
تاول دارد. و احساس میکرد که دل مادرش
تاول داشته است. و احساس میکرد که غفلت
بزرگی کرده است که هرگز بهاین صرافت
نیفتاده است که از تاولهای دایه
بپرسد..."
عشق افق
تازهای بر گلبدن میگشاید تا دردها را هم
حس کند، دیگران را دوست بدارد و
طاولهایشان را ببیند و به همسفرانش
بیتفاوت نباشد.
نگاه دیگری به تاریخ
تاریخ
نیز اینبار از نگاه کسانی نگاشته شده که
تنها و بیپشتوانه به قدرت مطلقه "نه"
گفتهاند و نه از نگاه تاریخنویسانی که
همواره از ترس جان و یا منافع مادی ـ
معنوی دربارهی قدرتمداران و حکمرانان
نگاشتهاند و بسیاری از وقایع را تحریف
کردهاند.
بنابراین
تاریخ از نگاه دخترکی نگاشته میشود که
تنها هنگام فروخته شدناش، قفس زندگیاش
را ترک میکند و هیچ شناختی از حجلهای
ندارد که قرار است گورش شود.
انسانها و مارمولکها
انسانها
نیز مانند مارمولکها در پسکوچهی تنگ
خودکامگان درجا زدهاند. اشکال خودکامگی و
سرکشی تغییر یافتهاند والبته تعریف این
پدیدهها.
سیاست
دیگر به معنای سر بریدن و تنبیه نیست، اما
گاه بر سر هزاران نفر بمبی منفجر میکند.
"کاروانسالار داستان حسنک وزیر را چنان
پردرد آورد که گویی داستان یک ملت است.
ملتی که او را بد حادثه پایانی نیست."
رمانی مدرن
داستان
تاریخی است ولی روح آن در زمانهی ما
سرگردان مانده است. چراکه امروزه نیز
رهایی آرزو و اسطورهای بیش نیست. شاید
بندها کمی شلتر شده باشند، اما مشکل خود
قفس است و نه گشادی و تنگی آن.
و داستان
مدرن است، چراکه اندیشهها، امیدها و
رویاهای شخصیتها را بازتاب میدهد.
اندیشههایی که به گرهگاههای انسان
میپردازد چون تفاوت "زنده ماندن" و
"هستن"، و مقولاتی چون مرگ و عشق.
http://www.shahrzadnews.org/article.php5?id=1542
|