نوف سایت ادبی نوشین شاهرخی

بازگشت به صفحه قبل

هیولای جنگ

  27.09.1388– شهرزاد نیوز: نوشین شاهرخی
 


داستان کوتاه "دیو کهن" نوشته‌ی پرل باک (1892ـ 1973) نویسنده‌ی آمریکایی و برنده‌ی جایزه‌ی نوبل ادبی، به دهکده‌ای چینی می‌پردازد که ناگهان مورد هجوم ژاپنی‌ها قرار می‌گیرد. راوی سوم‌شخص، داستان را عمدتاً از دید پیرترین زن دهکده به تصویر می‌کشد و در زبانی ساده و زنده، مقوله‌ی جنگ را به چالش می‌کشد.

گذری بر داستان

خانم وانگ طبیعتاً می‌داند که جنگ است و ژاپنی‌ها چینی‌ها را می‌کشند، اما او تا حال هیچ ژاپنی‌ای ندیده و نه‌تنها هیچ تصوری از ژاپنی‌ها ندارد، بلکه نمی‌خواهد این جنگ را باور کند.

ده وانگ با سی‌ خانه بر ساحل رود زرد قرار دارد و خانم وانگ که بسیار کهن‌سال است، تاحال آب رود را چنین بالا ندیده و نگران سیل است.

نوه‌ی پیرزن از ژاپنی‌هایی می‌گوید که در هواپیماها می‌جنگند. ولی پیرزن که تا حال هواپیمایی ندیده، از سیل بیش از جنگ می‌ترسد، چراکه سیل شوهرش را در جوانی از او گرفته. غارت را نیز پیش‌ترها دیده، اما ده به زندگی خود ادامه داده.

 سحرگاهان ژاپنی‌ها حمله‌ی هوایی می‌کنند و خانه‌های آنان را به آتش می‌کشند. مردم ده فرار می‌کنند. اما پیرزن نمی‌تواند بدود و شاهد سقوط هواپیمای ژاپنی می‌شود.

پیرزن خلبان را به سختی از هواپیما بیرون می‌کشد، زخم‌هایش را می‌شوید و می‌بندد و برای او پی غذا می‌رود. وقتی از سربازان چینی می‌شنود که او ژاپنی است، هیچ تغییری در رفتار او دیده نمی‌شود و باز هم می‌خواهد جان خلبان را نجات بخشد. خلبان اما می‌میرد.

ارتش ژاپن در راه است. پیرزن برای نجات نوه و زن او، سد را باز می‌کند و با سیل به جنگ ژاپنی‌ها می‌رود.

"دیو کهن"

نوه‌ی پیرزن رود را "رود کهن لعنتی" می‌نامد. اما پیرزن که از خدای رود می‌ترسد، نوه‌اش را از نفرین برحذر می‌دارد.

ولی خود در پایان داستان، برای آنکه خدای رود را عصبانی کند تا رود بیش از پیش بجوشد و دشمن را دربرگیرد، می‌گوید: "فقط بیا، تو ای دیو کهن!". جمله‌ای که نام داستان را نیز تداعی می‌کند.

و با این سخن، رود پیرزن را دربرمی‌گیرد. رودی که زندگی‌بخش و مرگ‌آفرین است و این‌بار ابزاری است برای جنگ با دشمن.

تصویر بیگانه

اگر از ژاپنی‌ها سخن می‌رود، هیچکس تصوری از آنان ندارد و همه از خانم وانگ می‌پرسند که نظرش مهمترین نظر در دهکده است.

پیرزن تنها بیگانه‌ای که در ده دیده چشمانی روشن به مانند ماهی داشته و می‌گوید: "هرکس که شبیه ما نباشد، ژاپنی است." (Der alte Dämon, Das Beste 1976, S.8)

پیرزن جنگ در آسمان را هرگز ندیده و ترجیح می‌دهد که از ژاپنی‌ها نشنود و نوه‌اش به جای سخن از جنگ و هواپیماهای ژاپنی، آواز بخواند.

او با اینکه غارت و ویرانی را از سوی انسان و طبیعت دیده، اما نمی‌تواند باور کند که با مردم صلح‌طلبی چون آنان بجنگند.

 دشمن زخمی

برخورد پیرزن با خلبان ژاپنی بسیار قابل تأمل است. پیرزن چنان از خلبان جوان مراقبت می‌کند، که گویی هیچ نفرتی به بیگانه‌ی متجاوز ندارد.

اگر پیش از دانستن هویت او، در ده ویرانه برای او پی آب و غذا می‌رود و سر او را در سایه می‌گذارد تا آفتاب تابستان اذیتش نکند، هیچ تفاوتی در برخورد او پس از دانستن هویت خلبان دیده نمی‌شود.

او با اینکه به چینی‌ها نیز نان می‌دهد، اما پیش از هرکس به فکر زخمی است. ژاپنی اما دیگر مرده و پیرزن نان را خودش می‌خورد.

وقتی سربازی چینی می‌خواهد خلبان را چاقو بزند تا اگر نمرده، بمیرد. پیرزن مانع او می‌شود و نمی‌تواند رفتار سربازان چینی را بفهمد، همانگونه که نمی‌داند چرا ژاپنی‌ها ده آنان را ویران کرده‌اند.

پیرزن حتی پیش از باز کردن سد، جسد ژاپنی را بالای سد می‌برد تا سیل به جسد آسیبی نرساند.

صلح‌پرستی و انسان‌دوستی

داستان مقولاتی بسیار گرهی را به چالش می‌گیرد. جنگ و انسان‌دوستی در تصاویری داستانی و زنده، چنان در یکدیگر تنیده‌اند که خواننده را منقلب می‌کنند.

پیرزن به صلح و دوستی می‌اندیشد و نمی‌تواند جنگ‌جویان سرشار از نفرت را درک کند. او با اینکه از سربازان شنیده که تنها برادرش به دست ژاپنی‌ها کشته شده، باز هم نفرت خود را بر سر خلبانی که ده آنان را به آتش کشیده خالی نمی‌کند، بلکه نان خود را با او تقسیم می‌کند.

http://www.shahrzadnews.org/index.php?page=2&articleId=2051