نوف سایت ادبی نوشین شاهرخی

بازگشت به صفحه قبل

امروز خوش و زن و عشق از نگاهی دیگر
     1386-07-13– شهرزاد نیوز: نوشین شاهرخی
   


 

شهرزاد نیوز: رمان خواندنی "امروز خوش" نوشته‌ی قاضی ربیحاوی صبح تا شب راویِ مردِ اول شخصِ داستان به ‌نام سیا را دربرمی‌گیرد. سیا به‌‌دیدار دوست زنش لیلی به‌بیمارستان می‌رود که قرار است زایمان کند. فرزند آن دو را. راوی تمام‌مدت به‌همه توضیح می‌دهد که زن همسر او نیست و کودک هم احتمالا کودک او نیست. آخر او نمی‌خواسته که پدر شود. از لحظه‌ای که از خواب می‌پرد، کابوس کودک و نفرت از پسرش با او همراه است. در کابوس پسرش با دست کوچکش از لای قنداق دشنه‌ای در پیشانی راوی فرومی‌برد.

راوی از گذشته‌ و کودکی‌اش متنفر است و نمی‌خواهد به‌آن بیاندیشد، بنابراین خواننده هم جز همین حس نفرت شدید، تجسمی از کودکی دردناک راوی درنمی‌یابد.

کار راوی رفتن به خانه‌ی سالمندان است که در کار خانه و خرید کمکشان می‌کند و به‌حرف‌هایشان گوش می‌دهد. یکی از این سالمندان از او می‌خواهد که راوی برایش داستان رستم را بخواند، و از تمام داستان‌های رستم، تنها رستمی را می‌خواهد که پسرش را می‌کشد.

از راه‌پله‌ی خانه‌‌ که راوی با نفرت با دختر همسایه روبرو می‌شود، تا خیابانی که پر از کالسکه‌‌های شبیه تانک‌های ارتشی است، نشان از نفرت سیا به کودک دارد. در اتوبوس اجباراً جایش را به کالسکه‌ای می‌دهد و این واگذاری‌ جا را به‌ستیزی با مادر و کودک تشبیه می‌کند. حرکات بچه که می‌تواند از نگاهی دیگر بامزه و شیرین تجسم شود، بسیار خشن و ستیزه‌جویانه به‌تصویر کشیده می‌شود. "بچه با خشم و دست‌های مسلط خود پستانک را از دهن بیرون می‌کشد و پرت می‌کند توی صورت زن." در بیمارستان نیز صدای نوزادها ‌زننده‌ترین موسیقی جهان و جیغ‌های یکنواخت به نظرش می‌آیند.

سیا شک دارد که بچه مال اوست، اما وقتی می‌اندیشد که وی نه پولدار است و نه لیلی عاشق راوی‌ست، به‌این نتیجه می‌رسد که زن هیچ دلیلی ندارد به‌او دروغ گفته باشد، بویژه که لیلی اصلاً نمی‌خواهد با او زندگی کند. اما راوی در هر صورت نمی‌خواسته پدر شود و در روز زایمان لیلی یا به ‌مرگ خودش فکر می‌کند و یا به ‌مرگ کودکش. روی پل بالای خیابان و سوسه‌ی خودکشی به‌سراغش می‌آید، اما از این وسوسه فرار می‌کند و در خیابان بعدی که موتورسواری می‌خواهد او را زیر بگیرد، با چه وحشتی خودش را کنار می‌کشد.

در لحظه‌ی زایمان لیلی، راوی درد خودش را به‌تصویر می‌کشد. و آرزو دارد که پرستار به او بگوید که بچه‌اش مرده به‌دنیا آمده و یا پس از به‌دنیا آمدن مُرده و از این نظر به مردی در بیمارستان که بچه‌اش مرده، حسادت می‌کند.
نخستین حرفی که سیا پس از زایمان به لیلی می‌زند، از دردی که کشیده می‌گوید و اینکه سر کار نرفته و مطمئن نیست که بچه، بچه‌ی اوست. و نویسنده چه زیبا و تنها با تصویر خودخواهی راوی را در این لحظه‌های سخت زن به تصویر می‌کشد که مرد تنها درد خودش را می‌بیند و بجای تسلی دادن به زنی که دقایقی پیش درد زایمان را پشت سرگذاشته، بحران خودش را هم روی زن هوار می‌کند.

سیا با چه حسادت و نفرتی نوشیدن شیر نوزاد از پستان لیلی را می‌نگرد و حس می‌کند که زن از فرط لذت که از مکیدن کودک می‌برد، ارضاء می‌شود. آخر هم نظرش را به‌زن اینگونه بیان می‌کند: "اتفاقاً زن زائو خیلی هم تمایل جنسی دارد [...] با بچه‌ هه ور می‌رود و این تمایل را آنطوری درمی‌کند."(ص53)

از ظاهر خودش و لیلی چیزی نمی‌نویسد. فقط از دماغ بزرگ و صورت گرد بچه پیداست که به‌پدرش رفته. حتی نمی‌دانیم راوی و لیلی حدوداً چند ساله‌اند. فقط می‌دانیم که سال‌های زیادی است که در خارج از کشور زندگی می‌کنند، در بزرگ‌سالی از ایران خارج شده‌اند و بنظر پناهنده‌ می‌آیند.

لیلی یک‌سال پیش از سوئد به‌لندن سفری می‌کند. با سیا آشنا می‌شود و سه‌ماه را با هم می‌گذرانند. لیلی به‌سوئد برمی‌گردد و از آنجا تلفن می‌کند که حامله است و می‌خواهد بچه را نگه دارد. سه ماه قبل از زایمان می‌رود لندن.

مرد ناامید است. نه گذشته‌ای پشت سر دارد که بتواند به‌خاطراتش دل‌خوش باشد و نه آینده‌ای روشن. و به‌همین دلیل کودکی نمی‌خواهد، تا کودکش درد نکشد. تا کودکش قاتل نشود و یا در منجلابی کثیف غرق نگردد. راوی می‌خواهد فقط به حال بیاندیشد، به امروز. و با کمک مشروب و سیگار از این فکر می‌گریزد که امروزش گذشته را با آینده پیوند می‌دهد.

در پایان رمان در یک ستیز کابوس‌مانند راوی می‌خواهد کودکش را بکشد، نمی‌تواند و کودک زنده می‌ماند.
ربیحاوی چهره‌ای دیگر از زن در داستانش ارائه می‌دهد. چه لیلی و چه دوست همجنس‌گرایش که با زنی زندگی می‌کند. لیلی شاعر و روشنفکر و اهل مطالعه است و نیز پیانو می‌نوازد و زنی مدرن و تواناست. زنی که بچه‌اش را نه برای نگه داشتن سیا، بلکه به‌خاطر عشق به کودک نگه می‌دارد. البته معلوم نیست که چرا سه‌ماه پیش از زایمان به‌لندن می‌رود و می‌خواهد که بچه‌اش را در کنار سیا بدنیا بیاورد و نه در همان سوئد. اما زن با راوی مهربان است و اگر خیلی از خصلت‌های مرد را نمی‌پسندد، اما سکس با سیا را دوست دارد. سیا لیلی را دوست دارد و اگر گاهی هم بظاهر منکر آن می‌شود، اما ناخودآگاهش عاشق لیلی‌ست. "شاید تلاشی‌ست ناخودآگاه برای جلب عشق لیلی که میکوشم او مرا دوست داشته باشد."(ص131) و حاضر است برای با او ماندن سیگارش را نیز ترک کند. سیا عشق را در رابطه‌ی جنسی می‌بیند. اگر از رابطه‌ای خوشش بیاید و باز هم به‌آن تمایل داشته باشد، برای سیا به‌معنای عشق است و نمی‌تواند بفهمد که دو نفر بدون هم‌خوابگی عاشق یکدیگر بشوند. "اما حس عشق در من پایه و اساس واقعی دارد. که آنهم در رختخواب بنا می‌شود."(ص133)

عشق در تعریف راوی آنقدر زمینی و ملموس است که دیگر مفهوم عشق به‌معنای آسمانی آن‌را از دست می‌دهد و به‌سکس تقلیل می‌یابد. سکسی که می‌تواند از سوی لیلی باشد و یا زن دیگری. اما این سکس یکسویه نگریسته نمی‌شود. راوی عشق را در لذتی دوسویه می‌بیند. دلش می‌خواهد که زن با خواست قلبی‌اش رابطه‌ی جنسی را با او بیاغازد و این خواست و کُنش دوسویه آنچنان لذتی برای راوی به‌ارمغان دارد که به‌او نیروی هستی و انگیزه‌ای برای زنده‌ماندن می‌بخشد.

*قاضی ربیحاوی، امروز خوش، سایت اثر، سپتامبر2007

http://www.shahrzadnews.org/article.php5?id=625