"میش در لباس گرگ"
مجموعه 9 قصه نوشتهی رفیق شامی،
نویسندهی سوریهای مقیم آلمان است. شامی
مشکلات انسان امروز را در شکل قصه با
زبانی ساده به تصویر میکشد و مسائلی
بسیار پیچیده در زبان قصه با نگاهی
انتقادی بازتاب مییابند.
قصهی "برهی سیاه" به
نژادپرستی میپردازد. برهی سیاه ماده در
میان رمهی گوسفندان سپید پذیرفته
نمیشود. برهها یا اجازه ندارند با او
بازی کنند و یا حرفهای بزرگترها را از آن
خود کردهاند و با نگاه و رفتار برهی
سیاه را از خود میرانند. روزی که بره از
مادرش دلیل سیاهیاش را میپرسد، مادر به
او میگوید که به گوسفندی سیاه، اما لطیف
و صلحجو عشق ورزیده. برهی سیاه اما تحمل
پدر را ندارد و گاه وارد درگیری فیزیکی هم
میشود و اینگونه بیشتر ایزوله میشود.
اما همین برهی کوچک،
برای نجات جان مادرش، با شاخهای تیزش شکم
گرگ را به درد میآورد تا جایی که گرگ
مواظب است که برای شکار نزدیک برهی سیاه
نشود. ولی گوسفندان دیگر فراموشکارتر از
آن هستند که از برهی سیاه بیاموزند.
داستان "پیازها" دهی را
به تصویر میکشد که مردماش فقیرند، اما
شاه آن سرزمین همواره در شکار و تفریح به
سر میبرد. شبستان شاه مملو از زنانی است
که به زور نظامیان در قصرش گرد آمدهاند و
در اتاقهایشان زندانیاند. برای برآوردن
آرزویهای شاه وزیران مشغول جمعآوری
مالیاتاند. و اگر کسی در برابر این
مالیاتهای اجباری بایستد، خانهاش ویران
میشود.
امین فقیر که به رؤیایی
معروف است، از سرزمینهایی حکایت دارد که
مردمش بدون پادشاه خوشبختند و با حرفهایش
دهقانان را بر علیه شاه تحریک میکند.
نظامیان روزی او را کتک میزنند، دستانش
را میبندند و پشت اسب میدوانند و از ده
بیرونش میکنند و دارائی ناچیزش را به
غارت میبرند. در این میان برخی دهقانان
نیز هنگامیکه مطمئن میشوند امین دیگر
بازنمیگردد، هرچه را که نظامیان در
خانهی امین برجای گذاشتهاند، با خود
میبرند. با دیدن این ماجرا پیازهای
باغچهی امین تصمیم میگیرند که انسانها
را به گریه وادارند. از آن پس هر انسانی
که پیازی خُرد میکند، بیآنکه بداند برای
امین میگرید.
یکی از زیباترین
قصههای این مجموعه "فاطمه با صدای زیبا"
است. فاطمه و پدرش، دختر و پدری زحمتکش و
فقیر هستند که در دهی بیآب و علف زندگی
میکنند. پدر هر شب برای مهمانانش قصهای
میگوید. شبی مهمانی از فاطمه میخواهد که
با صدای زیبایش برایش آواز بخواند و فاطمه
که همواره در تنهایی میخواند، پوزش
میطلبد. پدر به مهمان میگوید که هیچگاه
کسی را مجبور به خواندن نکند و ترانهی
مشخصی را نیز نخواهد و بدین مناسبت داستان
فاطمه را بازمیگوید. داستانی که انگار
بازگویی آیندهی دخترش هست، چراکه پایان
داستان با شروع داستانِ پدر اینهمانی
دارد.
ده با قحطی مواجه
میشود و مردم بار سفر به شهر میبندند.
اما آنان را به شهر راه نمیدهند و مردم
پشت دروازه از زبالههای شهریان تغذیه
میکنند. شاه نیز مستبدی عبوس است که سه
پسر دارد. دو پسرش همانند خودش هستند و
پسر سومش کمی مهربان به نظر میآید.
شاهزادهی مهربان روزی صدای فاطمه را
میشنود و او را به قصرش میبرد و برای
فقرا غذا میفرستد. وی به فاطمه یاد
میدهد که ترانهی شاه ناعادل و شاهزادهی
عادل را بخواند و نه سرزمینی که بدون شاه
خوشبخت بودند.
فاطمه یاد میگیرد که
فقط ترانههایی را بخواند که از او خواسته
میشود. با برنامهریزی شاهزاده مردم بر
علیه شاه میشورند و شاهزاده شاه میشود،
فاطمه را به همسری برمیگزیند اما همان
شیوهی سلطنت ظالمانهی پدر را در پیش
میگیرد. فاطمه والدینش را فراموش میکند
و دیگر نمیتواند بخواند. روزی که ملکه از
بام قصر به پشت دروازه مینگرد و میبیند
که چادرهای فقرا بیشتر شدهاند و دامنهی
محنت فراگیرتر، والدین، ده و ریشههایش را
کمکم دوباره درمییابد.
وقتی به دیدار والدینش
میرود، مادرش او را نمیشناسد و میگوید:
"شاه ستمگر دخترم را کشته". و ملکه احساس
میکند که زیر جواهرات سنگین مرده. دیگر
خودش نیست. شامی بیآنکه نامی از
"ازخودبیگانگی" ببرد، ازخودبیگانگی فاطمه
را در تصویرهای زبانی بازتاب میدهد.
فاطمه در برابر شاه میایستد و میخواهد
به دهاش برگردد. اما شاه او را در
قلعهای زندانی میکند.
این قصه تو در توست.
فاطمه حس میکند که داستانی که پدرش حکایت
کرده، زندگی آیندهی اوست و هنگامیکه بر
اثر قحطی با مردم ده به سوی شهر روان است،
از میان اشک به ده بازمینگرد و با خود
عهد میکند که با نخستین باران به ده
بازگردد.
قصههای رفیق شامی از
لونی دیگراند. در برخی داستانها نقش اصلی
را دختران بازی میکنند و در برخی دیگر
پسران و داستانها بر جنس مشخصی تأکید
ندارند.
قصهها بر علیه
نژادپرستی و یا رژیمهای سلطنتی و
خودکامهاند. رفیق شامی شعار نمیدهد،
بلکه اندیشه و نظراتش را در پوشش افسانه
به تصویر میکشد. افسانههایی که از زندگی
امروز میگویند و یا با زندگی امروزه
بیگانه نیستند. واقعیت زندگی مردمی که
هنوز زیر یوغ قدرتمندان ستمگر زندگی
میکنند و با کوچکترین ایستادگی و انتقادی
طعم زندان، تبعید و یا اعدام را میچشند.
اما با تمام استبدادی که حاکم است، شامی
از مبارزهی زنان و مردان آزاده مینویسد.
شامی درد و فقر و
محرومیت را در قصههایش تجسم میبخشد.
افسانههای او دیگرگونهاند. پادشاهان و
شاهزادگان در داستانهای او زیبا و مهربان
نیستند و برای زندگی بهتر مردم تلاش
نمیکنند، بلکه عبوسان ظالمی هستند که از
توشهی دهقانان فقیر مخارج تفریح و زندگی
پرتجملشان را تهیه میکنند و با ارتش و
ابزار سرکوب، خود را به مردم تحمیل
میکنند.
رفیق شامی قصهگوی
کودکان پابرهنه است و چه زیبا در زبانی
کودکانه و ساده از شکمهای گرسنه و
لباسهای وصلهدار مینویسد اما سرخوش و
شاد، با دلی روشن که آزادگی را به زنجیر
طلا نمیفروشند. یا اگر بفروشند، خودشان و
روحشان را به فراموشی میسپارند و از
درون میمیرند.
افسانههای وی اغلب
پایان خوشی ندارند. خودکامگی
هزارانسالهی خطهی خاورمیانه، سرزمینی
که نویسنده از آن برخاسته، در سطر سطر
قصهها به چشم میخورد و شاید همین عمق
استبداد سیاسی ـ فرهنگی است که بر پایان
بیشتر افسانهها نقش تیرهی خود را برجای
گذاشته است.
* Rafik Schami, Das
Schaf im Wolfspelz, Märchen & Fabeln, 6.
Auflage 2001, München
اhttp://www.shahrzadnews.org/article.php5?id=925
|