نوف سایت ادبی نوشین شاهرخی

بازگشت به صفحه قبل

یک شب هول‌انگیز

   1387-06-23– شهرزاد نیوز: نوشین شاهرخی
   


 

داستان کوتاه "یک شب شورانگیز" نوشته‌ی منیرو روانی‌پور، به رابطه‌ی عاطفی زن و مردی در تهران می‌پردازد که پس از دو سه ماه آشنایی با یکدیگر می‌خواهند شبی را با یکدیگر بگذرانند.

چکیده‌ی داستان
نویسنده زنی را به تصویرمی‌کشد که یک سال پس ازطلاق‌اش با دوست مردش تلفنی قرارمی‌گذارد و چون احساس می‌کند که در این مدت آشنایی مرد را به اندازه‌ی کافی شناخته، می‌خواهد آن شب مرد را به خانه‌اش دعوت کند.
مرد اهل جنوب و مجرد است. خانه و کاشانه‌اش را درجنگ خرمشهر از دست داده و حال در تهران با پیکانی که خریده مسافرکشی می‌کند و ازهمین طریق نیز با زن آشنا شده است.

زن پرستار است و آن شب شیفت شبش را به پرستاری دیگر سپرده تا با مرد شب شورانگیزی را بگذراند. آن دو در دیدارهای پیش از این همواره یکدیگررا در گورستان دیده‌اند تا کسی به آنان شک نکند. زن همواره باید سیاه بپوشد و چادر سیاهی در کیفش برای ورود به بهشت زهرا بگذارد و خودش را عزادار جا بزند. اما دردیدارهای گورستان بیشتر سخن از مردگان است. سر گوری هردو می‌نشینند و درباره‌ی تولد و مرگ و نیز مردگان خفته در گورها صحبت می‌کنند.

مرد برای رفتن به خانه‌ی زن دودل است. می‌ترسد که دیده شوند و کلا دررفتار محافظه‌کارتر از زن است. اما لحظه‌ای که هر دو وارد آپارتمان می‌شوند، آژیرقرمزمی‌زنند. همسایه‌ها به پناهگاه پناه می‌برند و صدای ضدهوایی و بمب‌هایی در فضا می‌پیچد. ضدهوایی‌ای پشت پنجره‌ی زن می‌ماند و شب شورانگیز آن دو را به شبی هول‌انگیز تبدیل می‌کند که هر دو از ترس در انتظار صبح می‌نشینند.
پیروزی عشق بر وحشت
زن برای پوشیدن لباس دودل است. دلش می‌خواهد لباس لیمویی زیبایش را زیر مانتو بپوشد و روسری گلدار سر کند، اما مضطرب است و دلشوره دارد. بویژه که مرد بسیار محافظه‌کار است و همواره به زن می‌گوید که "زن عاقل همیشه سیاه می‌پوشه، مرد گفته بود اینطوری هیچکی نمی‌فهمه..." ولی وسوسه‌ی زیبایی و عشق بر محافظه‌کاری پیروز می‌شود و زن دل به دریا می‌زند و لباسی را که دوست دارد بر تن می‌کند.

سانسور جامعه
ماشین گشت در خیابان پرسه می‌زند. "زنها روسریشان را شتابزده روی پیشانی می‌کشیدند. جفتهای جوان لابلای جمعیت گم می‌شدند." زیبایی‌ها و عشق و عاطفه خارج از قانون رسمی حاکم بر جامعه به شدت سرکوب می‌شوند و هر رابطه‌ی غیر قانونی ریسکی به شمار می‌رود که به محاکمه و زندان نیز می‌تواند منجر گردد.

این تصویرها برای هر ایرانی‌ای آشناست و در چنین فضایی زن می‌خواهد مرد را در تیرگی شب به خانه‌اش ببرد.
اما تنها سانسور دولتی عمل نمی‌کند، بلکه زن برای وارد شدن به آپارتمان خود باید جلوی در و همسایه به گونه‌ای رفتار کند که همه ببینند که او تنها وارد آپارتمان خود می‌شود، چراکه دیده شدن مردی با زن برای وی طرد و بدنامی به همراه دارد که البته از سرکوب دولتی کمتر نیست.

خودسانسوری
ترس تا اعماق وجود زن و مرد رخنه کرده است. سانسور دولتی آنچنان گسترده و کاراست که انسان‌ها را به خودسانسوری وامی‌دارد.

دیدارهای ممنوعه در گورستان که منجر به صحبت بر سر مردگان می‌شود، نشان از مرگ عشق و عاطفه در همان نطفه‌ی خود دارند. وحشت مرد بیش از زن است تا جایی که چندان دلی ندارد تا به خانه‌ی زن برود. وحشت او بر شوقش چنان سایه‌ای می‌اندازد که خواننده حس می‌کند، مرد بیشتر به خاطر زن می‌پذیرد که خطر کند و به خانه‌اش برود.

برخلاف مرد شور زن بر ترسش غلبه می‌کند و چنان برنامه می‌ریزد که بدون دیده شدن از سوی همسایه‌ها، در پناه تاریکی زمستان هر دو به خانه راه یابند.

سرکوب و خودسرکوبی

زن و مرد در انتظار تاریکی به رستوران می‌روند. اما مرد ساکت است و زن زمان را می‌پاید و از زمان رستوران هیچیک لذتی نمی‌برند.

پس از آن نیز هنگامی که مرد پنهانی به خانه‌ی زن می‌رود، شب‌نشینی از همان لحظه‌ی ورود به ساختمان به جنگ تبدیل می‌شود. آژیر قرمز و ضدهوایی‌ها به صدا درمی‌آیند. و سپس ترس و اجبار‌ ِ در آپارتمان ماندن و به پناهگاه نکوچیدن.

اما بعد از بازگشت هواپیماهای عراق یک ضدهوایی پشت پنجره‌ی زن باقی مانده و نور سرخش را به داخل آپارتمان انداخته. مرد با کوچکترین حرکت زن مخالف است و می‌ترسد که از وجود او در آنجا باخبر شوند. می‌خواهد برگردد، اما از گشت شب می‌ترسد و اجبارا باید در آپارتمان زن بماند.
شب، دیگر زمان شادمانی و عشق‌ورزی آن دو نیست، بلکه زمان سنگینی است که باید به انتظار بگذرد تا صبح شود.

حال که زن و مرد تنهایند، به انسان‌های فلجی می‌مانند که هر حرکت‌شان شناسایی آنان و دیدار ممنوعه‌شان را ممکن می‌سازد. سایه‌ی سرکوب دولتی چنان بر آن دو سنگین است که نه‌تنها شوق و شور عشق و عاطفه را در آنان می‌کشد، بلکه جز پشیمانی، اضطراب و وحشت چیزی بر جای نمی‌گذارد.
جنگ بیگانه، جنگ خودی
در جامعه جنگ و سانسور و سرکوب سیطره دارد. از سوی عراق بمب بر خانه‌ها ریخته می‌شود، اما آن هرچند با وحشتی بسیار می‌گذرد، اما چیزی که ماندگار است نور ضدهوایی خودی است با حس سرکوبی که از درون زن و مرد را می‌کوبد تا جایی که تمام حس‌های خود را سرکوب کنند.

وحشت از گشت و پاسداران خودی طولانی و ماندنی است. بمب‌های بیگانه دور و نزدیک می‌افتند، اما گذرا هستند. سرکوب وطنی اما آنچنان ماندنی است که وحشت را در تار و پود زن و مرد بافته است، وحشتی که از بمب‌های عراقی نیز عمیق‌تر و هول‌ناکترند.

سرکوب نهادینه

منیرو روانی‌پور در این داستان کوتاه بسیار ملموس و روشن نقش سانسور و سرکوب فرهنگ و دولت را بر انسان‌ها به تصویر می‌کشد. انسان‌هایی که تا حدودی با رفتار خود این سرکوب را پس می‌زنند. اما سانسور و سرکوب به قدری درون انسان‌ها نهادینه شده است که سایه‌ی آن در تنهایی عشاق نیز سنگینی می‌کند. آنچنان سنگین که شبی شورانگیز را به شبی هول‌انگیز تبدیل می‌سازد.

* منیرو روانی‌پور، یک شب شورانگیز، منتشر شده در سایت سخن.


http://www.shahrzadnews.org/article.php5?id=1189