نوف سایت ادبی نوشین شاهرخی

بازگشت به صفحه قبل

روحی زندانی در شهری رؤیایی

  24.07.1388– شهرزاد نیوز: نوشین شاهرخی
 


داستان کوتاه "کهن‌ترین داستان جهان"، نوشته‌ی رومن گاری با برگردان ابوالحسن نجفی، به ماندگاری شکنجه‌ی روحی برای یک عمر در فرد شکنجه‌شده می‌پردازد.

گذری بر داستان

شوننبام در دو سالی که در اردوگاه نورنبرگ آلمان زندانی است، هر شب خواب لاپاز پایتخت بولیوی را می‌بیند که در پنج‌هزار متری سطح دریا قرار دارد. بنابراین به محض آزادی‌اش با سماجتی غریب به رؤیایش واقعیت می‌بخشد و در شهر رؤیایی خود لاپاز مستقر می‌شود.

در آنجا به حرفه‌ی خیاطی خود که پیش از جنگ در لهستان داشت، روی می‌آورد. مغازه‌ای باز می‌کند و نانش را از راه خیاطی می‌گذراند.

هر سحرگاه قافله‌های لاما که از سوی سرخ‌پوستان هدایت می‌شوند و تنها وسیله‌ی حمل و نقل هستند، از زیر پنجره‌اش می‌گذرند.

یک روز که در میان راه می‌خواهد یکی از لاماها را نوازش کند، نگاهش بر چهره‌ی سرخ‌پوست متوقف می‌ماند و دوست قدیمی خود را از زمان اردوگاه نازی‌ها بازمی‌شناسد و نامش را صدا می‌زند.

گلوکمن با شنیدن نامش با جمله‌ای به زبان یهودیان آلمان پا به گریز می‌گذارد. شوننبام به دنبالش می‌دود و او را به ایستادن وامی‌دارد. اما گلوکمن با زبان یهودی نامش را انکار می‌کند و با اینکه خودش را لو داده و شوننبام خود را دوست او معرفی می‌کند، باز هم هویت‌اش را پنهان می‌دارد.

شوننبام دست‌های او را می‌گیرد و انگشتان بدون ناخنش را جلوی چشمانش نگاه می‌دارد. گلوکمن به گریه می‌افتد و التماس می‌کند که او را لو ندهد.

شوننبام یادآور می‌شود که پانزده سال از آن ماجرا گذشته؛ نه هیتلری مانده، نه اس‌اس، نه اتاق گاز. اما گلوکمن همه چیز را دروغ می‌انگارد؛ وجود کشور اسرائیل را منکر می‌شود و آن را کلک آلمان‌ها می‌نامد و رهایی‌اش از زندان را به سبب "اختلاف موقت میان ضد یهودیان" می‌انگارد.

شوننبام برای دقایقی به گفته‌های خود شک می‌کند، اما دوباره به استدلال می‌پردازد و از دوستش می‌خواهد که به پزشک مراجعه می‌کند.

او را همکار خود می‌کند و کم‌کم حس می‌کند که حال دوستش دارد بهتر می‌شود، چراکه دیگر از انزوا و سکوت شبانه‌روزی کمی دست کشیده و گاهی ترانه‌ای قدیمی را زیر لب زمزمه می‌کند.

اما شبی اتفاقی گلوکمن را هنگام پر کردن سبدی می‌بیند. تعقیب اش می‌کند و متوجه می‌شود که او هرشب برای شکنجه‌گر سابقش غذا و سیگار و مشروب می‌برد.

پایانی در اوج

شوننبام ناباورانه چهره‌ی شکنجه‌گر و جلاد نازی را پشت میز تشخیص می‌دهد و نمی‌تواند بپذیرد که گلوکمن به جای خبر کردن پلیس به او خدمت کند.

با صدایی که از ته چاه درمی‌آید می‌پرسد: "این مرد یک سال تمام هر روز تو را شکنجه داده است! تو را زجرکش کرده و به صلابه کشیده است!..."

داستان در اوج خود به پایان می‌رسد، هنگامی‌که گلوکمن پاسخ می‌دهد: "قول داده است که دفعه‌ی دیگر با من مهربان‌تر باشد!"

ساختار داستان

راوی سوم‌شخص از دید محدود شوننبام با زبانی ساده، جذاب و قصه‌گونه مقوله‌ای سخت را به چالش می‌گیرد.

در زبانی داستانی مردی تصویر می‌شود که آثار شنجه‌های جسمی هنوز بر بدنش هست، اما جسم او بسیار بهبود یافته است و او به راحتی به کارهای روزانه‌اش می‌رسد. در مقابل، روح او دیگر از آن خودش نیست. روح او چنان زیر شکنجه فرسایش یافته که از آن شکنجه‌گر شده است. پانزده‌سال گذشته و گلوکمن هنوز در وحشت و بدبینی گذشته سیر می‌کند.

شوننبام که در اردوگاه تحت فشار کمتری بوده، توانسته در شهر رویاهایش به آرامش برسد. هرچند او هم زمان کوتاهی دچار شک می‌شود که نشان از عمق فاجعه‌ای است که بر آنان رفته است.

شوننبام که در زمان اسارت مرگ‌بارش حتی حیوانات را نوازش نمی‌کرده، حال لاماها را نوازش می‌کند، به پرندگان گوش فرامی‌دهد و از زندگی لذت می‌برد. اما گلوکمن دوست را از دشمن بازنمی‌شناسد و به همه بدبین است.

داستان در شکلی ساده پیچیدگی ذهن دو مرد را نشان می‌دهد. یکی در اسارت می‌آموزد که به رؤیاهایش باید واقعیت بخشد و دیگری به هنگام رهایی در اردوگاهی ذهنی اسیر است.

زندگی پرماجرای نویسنده

رومن گاری، نویسنده، مترجم، کارگردان، سیاست‌مدار و خلبان، زندگی پرماجرایی دارد. وی در سال 1914 در لیتوانی به دنیا می‌آید؛ در لهستان نزد مادرش بزرگ می‌شود؛ در سال‌های جنگ جهانی دوم می‌جنگد؛ دو ازدواج و جدایی را می‌گذراند و پس از خودکشی همسر سابق‌اش، در سال 1980 در پاریس به زندگی خود پایان می‌دهد.

http://www.shahrzadnews.org/index.php?page=2&articleId=1931