نوف سایت ادبی نوشین شاهرخی

بازگشت به صفحه قبل

انسانیت و درد مشترک

  22.08.1388– شهرزاد نیوز: نوشین شاهرخی
 


سعدی (606ـ 691 ه.ق.) در بوستان روایتی دارد به نام "حکایت در معنیِ رحمت با ناتوانان در حالِ توانایی". آغاز زیبا و پُراوج شعر در همان نخستین بیت اینگونه تصویر می‌گردد: چُنان قحط شد سالی اندر دمشق / که یاران فراموش کردند عشق

دیگر باران نمی‌بارد، سرچشمه‌ها خشک می‌شوند و اگر از آبی سخن می‌رود، آن اشک یتیمان است. بیوه‌زنان آه می‌کشند و درویشان لخت‌اند چون درختان بی‌برگ و مردم از گرسنگی به خوردن ملخ‌هایی روی می‌آورند که بوستان‌شان را خورده‌اند.

در این میان راوی از دوستی ثروت‌مند می‌گوید که بسیار تکیده به نظر می‌رسد و چون راوی علت درماندگی او را می‌پرسد، دوست می‌غرّد که مگر خشکسالی را نمی‌بینی.

چون راوی به امنیت و ثروت دوست اشاره می‌کند، دوست نگاه فقیه اندر سفیه‌ای به راوی می‌افکند که خود گویای غم وی از درد دیگری است.

چو بینم که درویشِ مسکین نخَورد / به کام اندرم لقمه زهرست و درد

حکایتی کوتاه و گویا

تنها در شش بیت شدت قحط‌سالی به زیبایی تصویر می‌شود و در این تصاویر زبانی خشک‌سالی در ابعاد گوناگون تجسم می‌یابد. از کوه و باغ و درخت بی‌برگ و چشمه‌های بی‌آب تا مردم گرسنه و فقیر.

در این میان سعدی تنها به تن و پیکر نزار و گرسنه نمی‌پردازد، بلکه نخستین مقوله‌ای که طرح می‌کند، به فراموشی سپاردن عشق از سوی عشاق است. نه آبی برای جسم روان است و نه برای روح، چراکه دل و جان تشنه است.

شانزده بیت دیگر دو نگاه متفاوت به رنج و درد دیگران را به چالش می‌گیرد. اگر راوی گرسنگی دیگری را درد دیگری می‌بیند، دوست غم را مشترک می‌بیند و چهره‌ی درمانده‌اش فریادی از این درد مشترک است.

زاویه‌ی چالش

حکایت‌ها اغلب نقش پند و آموزش را دربردارند. در این حکایت راوی نقشی منفی دارد و میان راوی و نویسنده فاصله‌ی بیشتری ایجاد می‌کند.

این زاویه‌ی نگاه، نه‌تنها دلنشین‌تر به نظر می‌رسد، بلکه بیش از اندرز مستقیم خواننده را به اندیشه وامی‌دارد.

آی آدم‌ها

در پاسخ راوی، دوست از جمله چنین می‌گوید: که مرد ار چه بر ساحل است، ای رفیق / نیاساید و دوستانش غریق

خواننده‌ با خواندن این بیت به یاد شعر ماندگار "آی آدم‌ها" علی اسفندیاری، معروف به نیما یوشیج (1274ـ 1338) می‌افتد که بر آدمیانی که بر ساحل امن نشسته‌اند، بانگ برمی زند که کسی در آب غرق می‌شود.

آی آدمها ، که بر ساحل نشسته شاد و خندانيد،

يک نفر در آب دارد می‌سپارد جان

يک نفر دارد که دست و پای دائم می‌زند

روی ِ اين دريای ِ تند و تيره و سنگين که می‌دانيد،...

سعدی و نیما 

در حکایت سعدی هنوز دوستی بر گرسنگان دل می‌سوزاند و بسیار طبیعی به نظر می‌رسد که درد دیگری درد "من" نیز باید باشد.

در شعر نیما اما، انسانی در آب فریاد می‌زند، دست و پا می‌زند، کمک می‌خواهد و مردم بر ساحل امنِ خود به تماشا نشسته‌اند، می‌خورند و می‌نوشند و کک‌شان هم نمی‌گزد.

شعر نیما، شعری است مدرن که واقعیت تلخ را با تمام سیاهی آن به نمایش می‌گذارد. راوی بر انسان‌ها بانگ می‌زند، اما نه صدای غریق شنیده می‌شود و نه امیدی به شنیدن آن است.

زنجیره‌ی حکایات

در رشته اشعاری که در این مبحث "بوستان" می‌آید، سعدی حکایاتی زنجیره‌وار می‌آورد که هر یک از زاویه‌ای به مقوله‌ی غم و درد دیگری می‌پردازد.

در حکایتی دیگر شهر بغداد می‌سوزد و دکان‌داری تنها به فکر دکان خود می‌باشد. اما جهان‌دیده‌ای او را تحقیر می‌کند که تنها غم خویشتن را دارد و پایان‌بخش آن سخن سعدی است که : گر خار کاری سمن ندرَوی

بدین‌گونه سعدی خودخواهی و منافع شخصی صرف را با کاشتی منفی مقایسه می‌کند که جز باری منفی برای شخص نخواهد داشت.

وی انسانیت را پیکری مشترک می‌داند که هر کس با دیگری در ارتباط است. و تمام این حکایات یادآور شعر پرآوازه‌ی اوست که می‌گوید:

بنی‌آدم اعضای یکدیگرند / که در آفرینش ز یک گوهرند

چو عضوی به درد آورد روزگار / دگر عضوها را نباشد قرار

تو کز محنت دیگران بی‌غمی / نشاید که نامت نهند آدمی

http://www.shahrzadnews.org/index.php?page=2&articleId=1989