نوف سایت ادبی نوشین شاهرخی

بازگشت به صفحه قبل

پرسپولیس: روایت کودکی، راوی: مرجان ساتراپی
     11386-04-02– شهرزاد نیوز: نوشین شاهرخی
   


 

شهرزاد نیوز: مرجان ساتراپی خاطرات کودکی‌اش را خیلی خوب به خاطر دارد. به همین‌دلیل خاطره‌های کودکی در کنار طرح‌های طنزگونه‌ی پرسپولیس زبانی کودکانه دارند و هرچه کودک بزرگتر می‌شود، زبان نیز متناسب با کودک و آموخته‌ها و تجربیاتش رشد می‌کند و خواننده در سیر چندسالی که زندگی‌نوشت مرجانه را مرور می‌کند، تغییر زبان را نیز درمی‌یابد.

 

مرجان در شش سالگی می‌خواهد پیغمبر شود و در ذهنش تصویر خدایی دارد که با او صحبت می‌کند و وظیفه‌ی پیامبری را به او می‌دهد. آن هم در پی آن ‌همه پیامبران مرد، پیامبری زن به عنوان بهترین و آخرین آنان. پیغمبری که آرزوی عدالت و عشق در کنار خشم ایزدی دارد و نخستین فرمان‌هایش همان فرمان زرتشت یعنی "پندار نیک، گفتار نیک و کردار نیک" است. اما بیشتر فرمان‌ها به دنیای کودکانه‌ی دخترک بازمی‌گردند. هنگامی‌که مادربزرگ از درد می‌نالد و دخترک فرمان می‌دهد که هیچ پیرزنی نباید درد داشته باشد و یا مستخدم خانه که اجازه ندارد با آنان سر میز غذا بخورد، با فرمان او مستخدم‌ها همه باید سر میز به همراه دیگران غذا بخورند، فرمان‌ها بدین‌گونه از حیطه‌ی خصوصی به گستره‌ی عمومی کشیده می‌شوند.

 

دخترک متوجه می‌شود که هر کسی نمی‌تواند رویاهای زیبای او را درک کند، بنابراین خیلی زود یاد می‌گیرد که به جز مادربزرگش، به دیگران بگوید که می‌خواهد پزشک شود، تا نه‌تنها مورد سرزنش قرار نگیرد، بلکه تأیید هم بشود! با شروع انقلاب اما دخترک که حال سه چهار سالی بزرگتر شده، پیامبر شدن را فراموش می‌کند و ناگهان در هیبت چه‌گوارا درمی‌آید.

 

مرجان که در مدرسه‌ی فرانسوی‌ها تحصیل می‌کرده و در کلاس درس دختر و پسر کنار هم می‌نشستند، پس از انقلاب به مدرسه‌ی دخترانه می‌رود، چراکه مدرسه‌ی فرانسوی به عنوان نماد سرمایه بسته می‌شود.

 

ساتراپی با طرح‌های جالب و ملموس به همراه متن پیش از هر چیز سال انقلاب را به تصویر می‌کشد و در همان دنیای کوچک طرح‌ها، خاطره‌های بسیاری را در ذهن خوانندگانی که شاهد آن سال‌های پر فراز و نشیب بوده‌اند، زنده می‌کند. انبوه کتاب‌های ممنوعه‌ی تازه چاپ‌ شده، جنگ اسرائیل و فلسطین، کشتار امریکا در ویتنام، کوبای سوسیالیستی، انقلابیونی که جان خود را در رژیم شاهنشاهی از دست داده‌اند و حال همچون قهرمانان نگریسته می‌شوند و نیز مقوله‌هایی چون مارکس و ماتریالیسم دیالکتیک و تغییر آهسته‌ی تصاویر در ذهن کودکانه‌ای که در آن تصویر خدا جای خود را به مارکس می‌دهد.

 

روزهای انقلاب، تظاهرات‌ هرروزه و والدینی که دیگر خسته از عکس گرفتن و شعار حوصله و نیرویی برای بازی با دخترشان ندارند. او نیز می‌خواهد در تظاهرات شرکت کند و دیگر نمی‌خواهد که با هم‌بازی‌هایش در باغ خانه و در لباس قهرمانان اسطوره‌ای ادای تظاهرکنندگان را درآورد، در عین حال علت اصلی خیزش مردم را درک نمی‌کند و می‌گوید: "تازه من از شاه خوشم میاد. خدا او را انتخاب کرده." (ص23)* بدون توضیح‌های اضافی تناقض‌ها را خواننده در تصاویر و گفتار می‌بیند که کودک تنها از شعار و قهرمانان انقلابی خوشش می‌آید، بی‌آنکه با ذهن کودکانه‌اش شورش مردم را درک کند.

 

روزهای خوش شادمانی ملت بر فرار شاه از ایران و حس پیروزی دیری نمی‌پاید و نویسنده در زبان و تصویر به سادگی رنگ عوض کردن بسیاری را در روز پس از انقلاب نشان می‌دهد. از آموزگاری که پیش از انقلاب شاه را منتخب پروردگار می‌شمارد و حال از شاگردان می‌خواهد تا عکس شاه را از کتاب‌های درسی‌شان پاره کنند تا همسایه‌هایی که ناگهان انقلابی از آب درمی‌آیند، در کنار مشکلات بچه‌هایی که از بختِ بد، پدرشان ساواکی گزارش شده است.

 

روزهای سیاه بزودی فرامی‌رسند. رژیم اسلامی یکی‌یکی سیاسیون زمان شاه را دوباره دستگیر می‌کند و به زندان و اعدام می‌سپارد. از جمله عموی مرجانه که نُه‌سالی زمان شاه در زندان بوده و حال به بهانه‌ی جاسوس شوروی اعدام می‌گردد. با این واقعه آخرین حس مذهبی را نیز کودک از دست می‌دهد و به تصویر خدایش در ذهن دشنام می‌دهد که هرگز نمی‌خواهد او را ببیند و کوچک و بی‌پناه در کهکشان عظیم بی‌هیچ ریسمانی آویزان می‌ماند.

 

پس از دستگیری‌ها، بستن دانشگاه‌ها و جنگ در راه است. مرجانه برای نخستین‌بار اجازه دارد در تظاهراتی علیه حجاب اجباری با والدینش شرکت کند، اما تظاهرات با شعار "یا روسری، یا توسری"، به خشونت کشیده می‌شود.

 

بمباران جنوب کشور آوارگانی را که خانه و زندگی و نزدیکانشان را از دست داده‌اند، به شهرهای شمالی می‌راند. آوارگان آبادانی که به تهران آمده‌اند، نه‌تنها مورد حمایت هموطنانشان قرار نمی‌گیرند، بلکه مردم زنان آنان را روسپی می‌خوانند و نگرانند که با هجوم آنان به تهران، مواد غذایی کمیاب‌تر شود.

 

از سوی دیگر نوشیدن الکل و جشن و شادی ممنوع می‌شود. مردم یاد می‌گیرند که در خانه‌ی خود شراب درست کنند و با پرده‌های ضخیم از جاسوسی همسایه‌های وابسته به رژیم اسلامی ممانعت کنند. مردم پنهانی جشن می‌گیرند تا روحشان زنده بماند و با کمی خنده و شادی فضای تیره و سنگین جامعه را قابل تحمل کنند.

 

و جنگ باز هم ادامه می‌یابد. خرمشهر بازپس گرفته می‌شود. عراق پیشنهاد صلح می‌دهد، اما رژیم اسلامی برای بقای خود به جنگ ادامه می‌دهد، در فضایی که هر ندای مخالفی در هم کوبیده می‌شود و کوشندگان سیاسی در خیابان و زندان زیر تیغ می‌روند.

ساتراپی نشان می‌دهد که چگونه عرصه بر مردم تنگ می‌شود و به بهانه‌ی جنگ حتی زندگی شخصی انسان‌ها در زیر سیطره‌ی استبداد مذهبی قرار می‌گیرد. وحشت والدین تحصیل‌کرده و روشن مرجانه از اینکه دختر چهارده‌ساله‌شان به خاطر بیان نظراتش دستگیر شود، آنان را به این تصمیم وامی‌دارند که دخترشان را به‌تنهایی به اروپا بفرستند تا مبادا تنها فرزندشان را نیز امواج زندان و کشتار بیرحمانه با خود ببرد. و ساتراپی با طرح‌های زیبا و جذابش خواننده را با خود به آن سال‌های پر جوش و خروش می‌برد و به روشنی دلیل مهاجرت میلیون‌ها ایرانی به سرزمین‌های غربی را به تصویر می‌کشد.