جذابترین قصهی هزارویک شب داستان
قصهگوی این افسانههاست. شهرزادِ قصهگو،
هزارشب هزار افسانه میبافد تا در
هزارویکمین شب، هزارهی صلح تولد یابد. و
پادشاهِ دلچرکین و زنستیز و خونریز دیو
خشم را از قلبش برماند و هزارهی صلح و
عشق از دنیای افسانه و خیال بر زمین خاکی
زاده شود.
صلح و عشقی که شهرزاد اندیشمند و هنرمند
بذرش را از جنس قصه در قلب پادشاه کاشته و
یکهزاره هر شب از آن پاسداری و با آب
دانش و ادب آبیاریش کرده تا سرانجام در
هزارهای نو به بار مینشیند و صلح و
آزادی را نهتنها برای باغبان قصهگوی
خود، شهرزاد، بلکه برای تمام زنان کشورش
به ارمغان میآورد.
هزارویک شب پیروزی عشق است بر نفرت.
قصهی شهرباز
هزارویک شب با حکایت شهرباز پادشاه و
برادرش آغاز میشود و پیشزمینههای
زنکُشی پادشاه را بر خواننده میگشاید.
خلاصهی داستان چنین است که پادشاهی از
ملوک آل ساسان سلطان هند و چین بود. وی دو
پسر به نامهای شهرباز و شاهزمان دارد.
شهرباز پادشاه جهان میشود و برادر کوچکتر
شاهزمان پادشاه سمرقند. پس از بیست سال که
شاهزمان به دیدار شهرباز میرود، فراموش
میکند که هدیهی برادر را با خود بردارد،
پس به خانه بازمیگردد. اما خاتونش را با
غلامی زنگی همآغوش میبیند. آن دو را
میکشد و به سوی برادر میرود. اما در
خانهی برادر نیز روزی شاهد همبستری
خاتون برادرش با غلامی میشود. جریان را
با برادر در میان میگذارد و هر دو
میاندیشند که آن دو شایستهی شهریاری
نیستند و سر به بیابان میگذارند.
در سفر عفریتی میبینند که ماهرویی را در
شب عروسی از کنار دامادش ربوده. آن دو با
ماهرو همبستر میشوند. سپس ماهرو
پانصدوهفتاد انگشتری را که بهواسطهی
همآغوشی با مردان بدست آورده به آنان
نشان میدهد و از آنان نیز انگشتری
میطلبد.
ملکزادگان میاندیشند که قصهی عفریت از
سرگذشت آنان عجیبتر و غمانگیزتر است. پس
به شهر خویش بازمیگردند. شاهزمان گوشهی
عزلت میگزیند. اما شهرباز خاتون و کنیزان
و غلامان را طعمهی سگان میکند و از آن
پس هر شب باکرهای را به زنی میگیرد و
بامداد عروسش را میکشد. مردم دخترانشان
را برداشته و فرار میکنند، اما این ماجرا
سهسال به درازا میانجامد تا آنکه وزیرش
دیگر دختری برای پادشاه نمییابد.
شهرزاد قصهگو
شهرزاد دختر وزیر به پدرش پیشنهاد میکند
که وی را به همسری پادشاه درآورد تا او
بلا از دختران مردم بگرداند و یا کشته
شود.
پدر با حکایت قصهای دخترش را از این
تصمیم برحذر میدارد. شهرزاد اما تصمیم
خودش را گرفته است و در این عزم از خواهر
کوچکترش دنیازاد کمک میجوید. بدینگونه
که دنیازاد پس از کامگیری پادشاه از
شهرزاد، از وی حدیثی تمنّا کند و شهرزاد
با این بهانه که برای دنیازاد قصه
میگوید، پادشاه را اسیر افسانههای
نیمهتمام شبانهاش سازد.
برنامهی شهرزاد با موفقیت بهپیش میرود
و شاه در دنیایی تازه وارد میشود با
رنگهایی رؤیایی به لطافت خیال و گسترهای
بیپایان و چندلایه و تودرتو که قصههای
گوناگون را به هم پیوند میدهد و زمین و
زمان را بههم میبافد. به آرزوهای کهن
انسانی راه مییابد. جهانی بدون قانونهای
زمینی و قید و بند، پدیدههای عجیب و
غریب، با شادیها و دردهای دور یا آشنا.
جهانی که حیواناتش سخن میگویند، گدایانش
روزی پادشاه بودهاند، انسانیهایی که در
اجسام دیگری جادو شدهاند و دخترکانی که
با آب و خواندن ورد انسانها را در اشکال
حیوانات درمیآورند. جهانی ذهنی پر از
افسون و جادو و در عین حال بازتابی از
جهان واقعی.
وصال عاشقان
اما مهمترین موضوع قصههای هزارویک شب
عشق است. عشق دوسویه از سوی زن و مرد
بدون هیچگونه مرز و تابو و قانونهای
نوشته یا نانوشتهی جوامع بشری. از عشق
خواهر و برادر به یکدیگر گرفته تا عشق
زنان شوهردار به مردان جوانی که برای
رسیدن به معشوق به هر ماجراجویی و
جانفشانی دست مییازند. عشقی که دیوارها،
بند و قفسهای ذهن انسانی را درمینورد و
تنها به یک هدف میاندیشد: وصال دو عاشق.
وصالی که یا در زمان زندگی شخصیتهای قصه
تحقق مییابد و یا در گور و دخمهای که
استخوانهای دو عاشق بر یکدیگر
خسبیدهاند.
زنان نیز همانند مردان در عاشقی فاعلاند.
گاه خود از مرد دلخواهشان خواستگاری
میکنند و گاه به بهانههای عجیب و غریب
خواستگاران را رد میکنند.
نقش زنان در هزارویک شب
همانگونه که در شاهنامه شاهد جنگاوران زنی
چون گردآفرید و گردیه هستیم، در هزارویک
شب نیز جنگاوران زنی چون فاتن داریم.
البته این به این معنی نیست که افسانههای
هزارویک شب از زنستیزی بری هستند، چراکه
این افسانهها بازتاب فرهنگ مشرقزمین
باستان است و بنابراین طبیعی است که در
این قصهها شاه برای فرزند پسرش شادمانی
کند و کلا پسران نقشهای مهمتر و
برجستهتری در داستان داشته باشند تا
دختران. برخی قصهها آشکارا زنستیز
هستند، از جمله "حکایت شبان و فرشته".
همچنین خرید و فروش و دزدیدن زنان در
بسیاری از افسانهها دیده میشود.
پند و اندرز در زبان حیوانات
در هزارویک شب حکایات تمثیلی آموزندهای
نیز هست که بسیاری از آنان در زبان
حیوانات بیان میشوند. برای نمونه قصهی
"خارپشت و قمری" اشاره به مردمی دارد که
با مکر مذهب را وسیلهی کسب خود قرار
میدهند و حماقت کسانی که به مکر چنین
شارلاتانهایی دل میبندند.(ن.ک. ص136،
جلد2)
افسانههای تودرتو
سبک تودرتوی قصهها از همان نخستین داستان
آغاز میشود. چه داستانی که ماهرو برای
ملکزادگان حکایت میکند و چه آنگاه که پدر
شهرزاد که خود وزیر کشور است و پادشاه را
خوب میشناسد، بر جان دخترش بیم دارد و
برای آنکه دخترش را از تصمیم به ازدواج
برحذر دارد، به جای پند و اندرز قصهای
برای دخترش حکایت میکند و سرنوشت دختر را
با سرنوشت شخصیتی در قصهاش مقایسه
میکند. گاه آنچنان داستانهایی در یک
داستان میتنند که رشتهی افسانهی نخست
از ذهن خواننده در میرود، همچنانکه قصهی
خود شهرزاد پس از هزارویک شب پایانبخش
نخستین داستان کتاب است.
شهرزاد تاریخی
از آنجا که داستانهای هزارویک شب یکدست
نیستند و در زمان مشخصی پدید نیامدهاند،
پس نباید شهرزاد قصهگو واقعیت تاریخی
داشته باشد. هرچند که در کتابهای تاریخی
از شیرین همسر خسروپرویز، همای چهرزاد
دختر و نیز همسر بهمن و یا استر یهودی
مادر بهمن به عنوان افسانهسرایان
هزارویکشب سخن رفته است.
هزارویکشب، ترجمه عبداللطیف طسوجی،
انتشارات آرش، استکهلم
اhttp://www.shahrzadnews.org/article.php5?id=858
|