شهرزاد نیوز:
"بعد از آن شب" مجموعهی سیزده داستان
کوتاه نوشتهی مرجان شیرمحمدی، نویسنده و
بازیگر جوان مقیم ایران است. در این
داستانها مرجان به مقولههایی چون فقر و
تنهایی و بویژه خیانت میپردازد.
"سَلوی" داستان مردی است که پس از پانزده
سال از فرنگ به ایران بازمیگردد و به
نصیحت مادرش میخواهد خانهای بخرد تا
پابند شود. در بازدید یکی از این خانهها،
مرد از همان نگاه نخست به زنی چادری دل
میبازد و به خاطر زن خانه را میخرد، اما
متوجه میشود که زن شوهری پیر دارد که
راوی فکر میکرد پدرِ زن میباشد. مرد که
زنهای جوراجوری در اروپا دیده ناگهان
آنچنان به زن دل میبازد، انگار که تا حال
تنها با "عروسک"های اروپایی سر و کله
میزده و نه زن. داستان به شکل قصه روایت
میشود و هیچگونه تصویری از این سالهای
زندگی در اروپا و تجربهی راوی با زنها
ارائه نمیدهد.
"آن هم من که پانزده سال با آن دخترهای
رنگ و وارنگ فرنگی سر و کله زده بودم و
هیچ وقت دچار وسوسهی ازدواج نشدم..."(ص7)
واقعاً مردی که پانزده سال خارج از ایران
زندگی کرده، با خود اینگونه میاندیشد و
یا تنها کسی که از ایران به زنان خارجی
میاندیشد اینگونه کلیشهوار نامی از
دخترهای رنگ و وارنگ میبرد!
مرد که خودش راوی اول شخص این داستان است،
هیچ خاطرهی زندهای از این زنان ندارد،
هیچ عاطفه یا حس دوستداشتن تا حداقل آن
را در ذهناش با این زن ـ که هیچ شناختی
از او ندارد و تنها چهره و اندام وی را از
زیر چادر دیده ـ مقایسه کند.
"یک برش از کیک" پیرمردی را به تصویر
میکشد که تنها زندگی میکند. زنش مرده و
پسری در هامبورگ و دختری در پاریس دارد.
از وقتی دختر جوانی به همسایگی او
درمیآید، او کمی از تنهایی درمیآید.
آنها از طریق بالکنها با هم گپ میزنند و
حتی گاهی با یکدیگر صبحانه میخورند. روزی
که مرد هفتاد ساله میشود، تدارک پختن
پیراشگی گوشت را میبیند تا شام دختر را
به خانهاش دعوت کند. از صبح مرد گوشت و
سبزی را آماده میکند و بعدازظهر با وجود
هوای بارانی خمیرش را از نانوایی میخرد و
پیراشگیها را میپزد و منتظر میشود که
دختر از کار برگردد. اما شب میشود و دختر
به خانهاش نمیآید.
نویسنده تنهایی پیرمرد را با تصویر بیان
میکند. از گوش دادن به صدای گپ دختر با
دوستان جوانش و یا شنیدن موسیقی از
دریچهی بالکن گرفته تا گوش دادن به صدای
کفشهای دختر که صبحها سر کار میرود و
شبها برمیگردد و چشمبراه است تا باز
دختر تکهای کیک از مهمانی دیشباش را
برایش ببرد.
داستانها بر یک خط زمانی تعریف میشوند و
گاه بیش از اندازه رواییاند. اگر نویسنده
تکنیک داستاننویسی مدرنی را بکار میبرد،
میتوانست مثلا در داستان "کامواهای رنگی"
به جای اشاره به گذشت زمان که کودکی در
داستان بزرگ میشود، با تصویر این گذشت را
در داستان تجسم دهد و نه با زبان قصهها.
"مسافر" داستان زنی است که پس از دو ماه
از آمریکا به ایران بازمیگردد و سرزده به
خانه میرود و زنی بیگانه را در بستر با
شوهرش میبیند. با همان تاکسی که آمده به
فرودگاه بازمیگردد تا با پرواز بعدی
بازگردد. پس از ساعتها شوهرش را در
فرودگاه میبیند که دنبالش آمده. انگار که
هیچ اتفاقی نیفتاده و یا همه چیز در ذهن و
خیال زن روی داده باشد، زن سوار ماشین
شوهرش میشود و به خانه بازمیگردد.
چرا زن که آنچنان خانه را ترک کرده، با
دیدن همسرش به روی خودش نمیآورد؟ چرا مرد
اینچنین در صورت زن دروغ میگوید که
خواننده فکر کند داستان را عوضی فهمیده و
چند صفحهای برگردد و دوباره نگاهی
بیاندازد تا مطمئن شود که زن واقعا خیانت
را به چشم خودش دیده و نیز داستان دیگری
شروع نشده، بلکه ادامهی همان داستان را
میخواند.
اگر نویسنده به این شیوه خواسته ابهامی به
داستان ببخشد، ابهام را باید در چندمعنایی
و زبان آن بکار گیرد و نه در پرشهایی که
خواننده خود را در فضا و داستان دیگری حس
کند. اگر هم نویسنده خواسته تناقضهای یک
زوج را به تصویر کشد، باید با تحلیل
روانشناسانه، کُنشها را برای خواننده
قابل درک نماید و نه خواننده را میان
صحنههایی کاملا متناقض رها کند.
"سیزده به در" داستان زن بیوهی فقیری است
که دختر و پسر کوچکی دارد و سیزدهبدر
تنها چیزی که به ذهنش میرسد اینست که سر
قبر مادرش برود و بر گور مادرش درد دل کند
و بچههایش که تمام روزهای عید را در خانه
گذراندهاند، بر روی سنگ قبرها بدوند و
بازی کنند.
در داستان "بابای نورا" دختری پدر دوستش
را با زن دیگری میبیند و دوستش کنجکاو
میشود که معشوقهی پدرش را بشناسد، اما
در این پروسه پدر و مادرش به نظرش بیگانه
میرسند. از دست هر دو دلخور است اما دلش
به حال آنان میسوزد. در پایان ترجیح
میدهد که موضوع را به فراموشی بسپارد.
در داستان "سانس آخر" زن و مردی به سینما
میروند. در فیلم، بوکسوری از زندان آزاد
شده و زنی که پیش از زندان رفتن او عاشقش
بوده و در این میان ازدواج کرده و بچه
دارد، با بوکسور به وصال میرسد. اما آن
فیلم است و در واقعیت مرد از زنی که با او
رابطه دارد، میخواهد که دیگر به او تلفن
هم نزند. چراکه از دروغ گفتن خسته شده
است.
در داستان "بعد از آن شب" راوی اول شخص
داستان زنی است که داستان مینویسد و عاشق
مدرسش شده که همسری دارد. یک روز که مدرس
پس از کلاس راوی را سوار ماشینش میکند،
زن به او اظهار عشق میکند و مدرس نیز این
عشق را پاسخ میگوید. زن از ابتدا میداند
که این رابطه دوامی نخواهد داشت و سرانجام
نیز مدرس یادداشتی برایش میگذارد که آندو
یکدیگر را دیگر نمیتوانند ببینند.
در داستانهای "بعد از آن شب" و "سانس
آخر" مرجان با تصویرهای زنده به موضوع
خیانت میپردازد. به دلدادگی خارج از
زندگی زناشویی که سرانجامی ندارد و اگر در
فیلم و ادبیات زوجهای عاشق اغلب به وصال
یکدیگر میرسند، زمین واقعیت با گسست و
دلشکستگی همراه است.
*مرجان شیرمحمدی، بعد
از آن شب، تهران: نشر مرکز 1380
http://www.shahrzadnews.org/article.php5?id=697
|