شهابالدین سهروردى (۵۴۹ - ۵۷۸ ه.ق.)
پايهگذار حکمت اشراق و ملقب به شیخ اشراق
و نیز شیخ مقتول، از تئوریسنهای برجستهی
عرفان میباشد. وی که با فلسفهی غرب و
ادیان ایران باستان آشناست، پلی میزند
میان فلسفه و دین و از آن "حکمت اشراق" را
به زبان عربی مینویسد.
سهروردی رسالههایی نیز به زبان فارسی
نگاشته که در عرفان بسیار بااهمیت هستند و
یکی از جالبترین آنان رسالهی
"مونسالعشاق" میباشد که نگاه وی را به
مقولهی عشق میگشاید.
عَشَقه
توصیف
سهروردی از عشق بسیار شاعرانه و زیباست،
با تصویرهایی روشن و ژرف که در ذهن
خواننده نقش میبندد.
"عشق
را از عشقه گرفتهاند. و عشقه آن گياهى
است كه در باغ پديد آيد، در بن درخت. اول،
بيخ در زمين سخت كند، پس سر برآرد و خود
را در درخت ميپيچد، و همچنان ميرود تا
جملهى درخت را فراگيرد، و همچنانش در
شكنجه كشد كه نم در ميان رگ درخت نماند، و
هر غذا، كه به واسطهى آب و هوا به درخت
ميرسد، با تاراج ميبرد، تا آنگاه كه درخت
خشك شود."
پيچك
تمام هستى مادى درخت را مىگيرد و با از
بين رفتن جسم تنها گوهر ايزدى آن برجاى
مىماند، يعنى روان.
"پس،
آن شجره روان مطلق گردد و شايستهى آن شود
كه در باغ الهى جاى گيرد، [...] پس، عشق،
اگرچه جان را به عالم بقا ميرساند، تن را
به عالم فنا باز آرد، زيرا كه در عالم كون
و فساد، هيچ چيز نيست كه طاقت بار عشق
تواند داشت."
چشمهی
آب زندگانی
اما در
پس این ترسیم زیبا چه نگاهی نهفته است؟!
درخت
نمادی از انسانی است که غذای روح، یعنی
عشق را جایگزین غذای جسم میکند. خوراک و
خواب را از جسم دور میدارد تا به جای جسم
روان، یعنی خودش را بشناسد.
روانی
که ایزدی و آسمانی است و در جسم زمینی
اسیر گشته و همان گوهر ایزدی در وجود
انسان است و فرد از طرثق شناخت روان خود،
به خودشناسی و نیز شناخت ایزد دست مییابد
و در چشمهی آب زندگانی که همان روان
جاودانه است، غوطه میخورد.
دوگانهگرایی
مشخصهى اصلى عرفان دوگانهگرايى ماوراء
طبيعى مىباشد كه هستى را بهدو جهان
تقسيم مىكند. عالم خوبى با نور و روان
ترسيم مىگردد و عالم بدى با ماده و ظلمت.
ستيزى آشتى ناپذير بين اين دو عالم جاريست
كه هيچ حد وسطى را نمىپذيرد. انسان با
انتخاب آزاد خود يكى از طرفين را
برمىگزيند.
بهروايتى روان از جهان ايزدى است اما
بهوسيلهى تن اسیر گشته. چنانچه انسان
وطن حقيقىاش را بهياد آورد خواهان
بازگشت مىگردد و براى وصال وطن مىكوشد،
درغير اينصورت روان در حيطهى جهان مادى
خود گرفتار و سرگردان مىماند.
روان
گوهرى ايزدى است. او از جهانى ديگر و ابدى
است. اما تن فناپذير است. اين تن، تنى كه
زندان روان است در تقابل با روان قرار
مىگيرد. تن انسان را فريب مىدهد تا
عشقش را از آن خود كند و اگر انسان
بهبدنش عشق بورزد، روانش را بهفراموشى
مىسپارد.
براى
پالايش روان بايد كه عارف از تنش بگذرد.
هر چند كه جهان مادى نيز بهعنوان آفرينش
ايزدى از سوى سهروردى پذيرفته مىشود اما
كوچكترين ارتباطى با خدا و ذات ايزدى
نمىيابد.
زن و
عشق
فردی
که به جهانبینی عرفانی آشنایی نداشته
باشد، اشعار عاشقانهی عرفانی را در ستایش
زن مییابد. اما این زن تنها نمادی از
روان انسانی بیش نیست و هیچ سازشی با زن
زمینی ندارد.
بر
اساس عرفان "یار در خانه" است و فرد باید
این یار را در پیکر خود دریابد.
روان
به زیبایی زن تشبیه میشود، اما عشق زمینی
و زن برای مرد فریبی بیش نیست تا مرد از
خودشناسی خود بازماند و دلیلی است بر
پرهیز مردان از زنان.
روان
پدیدهای ایزدی، نامیرا و زیباست. انسان
باید او را بشناسد، روان اسیر در جسمش را
و این در عرفان یعنی عشق و خودشناسی.
از
آنجا که تنها سخن از روان مردان است،
معلوم نیست که بر روان زنان در عرفان چه
میرود. آیا روان زن نیز پدیدهای مؤنث و
زنانه است و یا ایزد نفس خود را تنها به
مردان ارزانی داشته است؟!
http://www.shahrzadnews.org/index.php?page=2&articleId=2063
|