شهرزاد نیوز:
رمان "ماهیها در شب میخوابند" از شانزده
فصل تشکیل شده است. فصل نخست، نهم و آخر
کتاب تصویری گُنگ از زنی در امریکا
میدهد. تصویر فصل نخست در یک بار رخ
میدهد با افرادی که به طور اتفاقی دور
پیشخوانِ بار جمع شدهاند، همراه با
پرسشهای مردی آمریکایی که از یک مرد جوان
عرب میپرسد که از کجا میآید و عرب
بهدروغ میگوید که اسپانیایی است. طلایه
شخصیت اصلی داستان بهخانه میرود و باز
با پیامهای برادرش علی روبرو میشود که
در پیامگیر تلفن گذاشته است. پیامهایی که
فصل یکم، نهم و شانزدهم کتاب را بههم
پیوند میدهد. بقیهی فصلها خاطرههای
دور طلایه از سالهای پیش و اوان انقلاب
در ایران است تا مهاجرت طلایه بهآمریکا
که باید سالها از این مهاجرت گذشته باشد
و تنها پیوند زمان حالِ دیر با خاطرههای
دور همان پیام برادر در پیامگیر طلایه
است. اما تصویرهای زمان حال همچون مرد عرب
ـ که البته در داستان از او تنها به عنوان
جوان عرب بدون ذکر جنسیت یاد میشود، که
گویی جوان را با جنسیت مرد درهممیآمیزد
ـ چه ربطی بهاین خاطرههای دور طلایه در
ایران دارد؟ نویسنده میتوانست تصویرهای
خارج از خانه، مرد آمریکایی و عرب را در
بار حذف کند و فقط به خانه بپردازد،
بیآنکه کوچکترین کمبودی در داستان پدید
آید، چراکه پیوندی بین مرد ناشناس عرب با
کل داستان به چشم نمیخورد و این تصویرهای
آغازین رمان هیچ ربط و پیوندی با بقیهی
داستان ندارند. به عکس اگر داستان
میخواست به مسائل و زندگی یک مهاجر
آسیایی در خارج از کشور بپردازد، دروغ مرد
عرب که میگوید اسپانیایی است، میتوانست
خیلی خوب به کار داستان بیاید، اما این
دروغ چه ارتباطی با خاطرههای دور زنی
ایرانی دارد که به خاطر فعالیتهای سیاسی
از ایران خارج شده است؟ هیچگونه صحبتی از
وضعیت روحی ـ اجتماعی ـ اقتصادی زن در
آمریکا نیست، بلکه داستان، داستان
خاطرههای وطن است.
بهنظر میآید که
فصل نخست و آخر داستان مصنوعی در داستان
گنجانده شدهاند و تصویرهای زمان حال
دریچهای بر خواننده نمیگشایند. برای
مثال چرا از فرش ابریشم سخن به میان
میآید، در حالی که از زندگی فعلی طلایه
خواننده هیچ نمیداند؟ نمیداند که
چندساله است، مجرد است یا متأهل، فرزندانی
دارد یا نه و یا کلا این فرش چه چیزی را
میخواهد به خواننده بگوید؟ در صورتی که
تصویرها در بخش خاطرههای طلایه عموماً
زنده هستند و هر یک جایگاه خود را دارند.
داستان اغلب از دریچهی نگاه طلایه حکایت
میشود، اما گاه زاویهی نگاه عوض میشود
و ما افکار برادران، پدر و یا مادر طلایه
را میخوانیم که در فورم اول شخص مفرد
بیان شدهاند. خواننده درنمییابد که چرا
برادر بزرگ طلایه ساواکی میشود و برادر
کوچکتر که با سیاست هیچ کاری ندارد،
قربانی برادر بزرگتر شده و اعدام میشود.
داستان به شیوهی
جریان سیال ذهن بازگو میشود. تکهتکه
خواننده گوشههایی از خاطرهها و سرنوشت
خانوادهی طلایه را درمییابد، اما تنها
گوشههایی، آنهم گنگ و مبهم. و در پایان
خواننده با دهها پرسش بیپاسخ رها
میشود. البته این هم شیوهای از
داستانسرایی است و به نوبهی خود ایرادی
ندارد. حتماً نباید تمام نقش را به بیننده
نمود، گاه تکهای از یک تصویر
پرسشبرانگیزتر است و حس کنجکاوی را بر
بیننده بیشتر برمیانگیزاند، تا تمام یک
تصویر. اما گاه بیننده درنمییابد که دلیل
این پنهان کردن تکههایی از تصویر چیست.
آیا تصویر کامل است و نقاش عامداً تنها
تکههایی از تصویر را نشان میدهد و یا نه
تصویر کامل نیست و بیننده مجبور است که به
تکههایی که نقاش کشیده بسنده کند و گاه
بیننده نمیداند که آیا نقاشی کامل است یا
نه. همین حس را من به عنوان خوانندهی
رمان "ماهیها در شب میخوابند" داشتم، که
چرا درست این بخشها انتخاب شده و بخشهای
دیگر بازگو نشده است. چرا ناگهان با یک
علی ساواکی روبرو میشویم. علیای که خرج
خانواده و دانشگاه طلایه را میدهد و یا
هنگامیکه طلایه را بزور میخواهند شوهر
دهند، این علی است که به یاری خواهر
میشتابد و یا حتی در زندان او را از
شکنجه و زندان میرهاند و بدینگونه طلایه
به راز برادر پی میبرد.
در فصل دیگری
میخوانیم که برادر ساواکی سبب اعدام
برادر کوچکتر شده است. برادری ساواکی که
هیچ خاطرهی بدی از او در داستان در دست
نیست. به جز اینکه حرص و خشم خود را بر در
و دیوار خالی میکند.
آیا آدم پاک و
بیغل و غشی میتواند به یکباره ساواکی از
آب درآید؟ چشم بر شکنجه و عمق کار غیر
انسانی بربندد و جوانان را به آغوش مرگ و
نیستی و درد بفرستد؟ حتی برادر را؟
بدینگونه که نام برادر کوچکش را جزو
ساواک ثبت کرده تا مبادا مشکلی برای برادر
بوجود بیاید و همین سر برادر را به باد
میدهد؟ روند ماجرا آنقدر مبهم است که
خواننده تنها باید حدس بزند، آنهم حدسی که
قابل پذیرش نیست. مهم این نیست که ماجرایی
تا چه اندازه میتواند واقعی به نظر
بیاید، مهم این است که در داستان هر
ماجرایی، چه واقعی و چه رویایی و فانتزی،
چنان پرورانیده شود که خواننده آن را
بپذیرد و نه در حین خواندن از خود بپرسد
که "آخر مگر میشود؟"
اما چرا خاطرهها
به همان خاطرههای زیبای طلایه با
تصویرهای تلخ اما واقعی و جذاب کودکی
محدود نمیشود؟ خاطرهی قیچی کردن شلوار
جین طلایه به دست پدری متعصب و مردسالار
که عمری همسر، فرزندان و بویژه دخترش را
تحقیر و توهین کرده و زندگی را برای آنان
به قفسی تنگ تبدیل کرده است. پدری خشن که
در حالت عصبانیت اشیاء را به سوی همسرش
پرت میکند، به موهای بلند پسرش گیر
میدهد، نمیگذارد که دخترش به سینما برود
و حتی به رفت و آمدهای زن همسایه نیز
ایراد میگیرد. شاید چون میداند که پسر
کوچکش با زن همسایه سر و سری دارد و بدتر
از همه کتابهای طلایه را میسوزاند.
بسیاری از تصویرها
صمیمیت و زیبایی یک خاطرهی واقعی را
دارند، تصویرهایی که به تقابل مدرنیسم و
سنت در خود خانه بازمیگردند، برخلاف برخی
از خاطرهها که گویی از جنس دیگری هستند و
یا در این داستان آنگونه که باید تنیده
نشدهاند.
|