نوف سایت ادبی نوشین شاهرخی

بازگشت به صفحه قبل

نگاهی بر خاطرات تاج‌السلطنه
     1386-06-24– شهرزاد نیوز: نوشین شاهرخی
   


 

شهرزاد نیوز: "خاطرات تاج‌السلطنه" نوشته‌ی تاج‌السلطنه دختر ناصرالدین یکی از اسناد مهم تاریخی ـ فرهنگی و اجتماعی دوره‌ی قاجار به‌حساب می‌آید. از سرای سلطنتی و زندگی ناصرالدین ‌شاه گرفته تا شیوه‌ی زندگی، فرهنگ، رفتار و گفتار زنان حرم در این خاطرات بازتاب می‌یابند.

دایه و ننه و دده‌ی تاج‌السلطنه از طبقه‌ی متوسط بوده‌اند. وی جدا از مادر ـ که به ‌نظر وی مادر باکفایتی نبوده، چراکه به ‌علت عادات و اخلاق مملکتی در جهل و بی‌اطلاعی نگاه داشته شده ـ با دده و ننه و دایه بزرگ شده است.

ناصرالدین‌شاه تقریبا هشتاد زن و کنیز داشته که "هرکدام ده الی بیست کلفت و مستخدم داشته؛ عده‌ی زن‌های حرمسرای به پانصد نفر، بلکه ششصد می‌رسید." (ص14)

آغانوری‌خان خواجه‌ی کلیددار حرم بوده و "همین‌طور تمام کلیدهای عمارت سلطنتی و درب‌های حرم، از اندرون و بیرون، سپرده به این خواجه بود." و هرکه به داخل یا خارج حرم می‌رفت باید از او اجازه می‌گرفت "و مخصوصاً درب اندرون به این خواجه سپرده شده بود"

تصویری که تاج‌السلطنه از قصر و حرمسرای پدرش می‌دهد، به ‌زندانی دربسته می‌ماند که برای خارج شدن از آن نه‌تنها اجازه‌ی شوهرـ پادشاه لازم است، بلکه اجازه‌ی خواجه‌ی بداخلاق و مستبدی که به زندانبان می‌ماند.

حتی مهمانان نیز کنترل می‌شوند. مهمانانی که همه زن و بچه‌اند و مردان را به‌این سرا راهی نیست. بنابراین باید این قصر را به‌زندان زنان تشبیه کرد. زندانی که بخشی از زنان آن ثروتمندند و محدودیت‌های اجتماعی و محیط تنگ خود را با آراستن ظاهرشان جبران می‌کنند و بخش بزرگی نیز خدمتکاران این زنان اشرافی را تشکیل می‌دهند.

در کنار زنان عقدی و کنیزان آنان سخن از دختران زیباروی اسیری است که نه از کشورهای بیگانه، بلکه از خود ایران به اسیری گرفته شده‌اند، چراکه از آنان به عنوان کنیزان ترکمن و کرد یاد می‌شود. کنیزانی که صیغه‌اند و احتمالا موقتی در حیاطی جداگانه در انتظار سرگذشتی نامعلوم به‌سر می‌برند.

شاه اما در کنار زنان بسیار به گربه‌ای نیز بسیار علاقه‌مند است، بطوری که گربه را "بر تمام خانواده‌ی خودش ممتاز می‌سازد." و تاج‌السلطنه با دریغ می‌نویسد که "اگر این پدر تاجدار من خود را وقف عالم انسانیت و ترقی ملت خود و معارف و صنایع می‌نمود، چقدر بهتر بود تا اینکه مشغول یک حیوانی؟..." (ص16)

در کنار زنان و گربه، شکار و گردش و تفریح و سواری نیز سه فصل سال شاه را به خود اختصاص می‌دهند. "هرساله، از ماه اول بهار اعلیحضرت پدرم مسافرت می‌کرد و تمام بهار، تابستان، پائیز را در گردش بود." (ص18)
تصویری که تاج‌السلطنه از ناصرالدین شاه ارائه می‌دهد، شاهی است که بیشترین وقت خود را با گربه و زنان بیشمار و گردش و تفریح می‌گذراند و نه با ریاست و مدریت یک کشور. منصب‌هایی که او به افراد تفویض می‌کند، نه بر اصل کارآیی افراد، بلکه گاه بر اساس رابطه‌ی فامیلی زنان سوگلی‌اش است، حتی اگر این اقوام سواد خواندن و نوشتن ندانند و از سیاست هیچ نفهمند. این خاطرات بازتاب عقب‌ماندگی کشوری تحت سلطه‌ی پادشاهی خودکامه است که تنها به ‌رفاه و تفریح خود می‌اندیشده و نه پیشرفت ایران.

تاج‌السلطنه از مراسم عقدش به‌عنوان روزی شوم و نحس یاد می‌کند که چگونه با ترس و لرز آن را پشت سر گذاشته: "... پس از زحمت زیاد و کتک‌های مخفی بسیار، ما با یک صدای خفیفی اقرار گفته، از این آشوب و جنجال خلاص شدیم." (ص32) وی بدین‌گونه تشریح می‌کند که چگونه در حدود سن یازده‌سالگی مجبور شده که "بله"ی عقد را بگوید.

با اینکه تاج‌السلطنه عقد کرده اما ملیجک که با خواهر ناتنی وی ازدواج کرده، عاشق وی می‌شود و با پیام‌ها و اظهار عشق‌هایش کم‌کم تاج‌السلطنه را نیز به خود علاقه‌مند می‌کند. در آشکار شدن این ماجرای عاشقانه‌ی کودکانه تاج‌السطنه کتک مفصلی از مادرش می‌خورد و پس از آن با "نفرت و دلتنگی" به ملیجک می‌نگرد و این "محبت کودکانه" به فراموشی سپرده می‌شود.

پس از قتل ناصرالدین‌شاه پدر تاج‌السلطنه، شاه جدید مظفرالدین‌شاه به زنان حرم برادر مقتولش اعلام می‌کند که خانم‌هایی که بچه ندارند هرچه دارند بردارند و از اندرون خارج شوند و زنانی که بچه دارند ـ که تعدادشان هفت هشت نفر بوده ـ به حیاط "سروستان" بروند. "حیاط سروستان را تقسیم؛ ما را مانند اسیر و محبوس به آن حیاط منزل دادند." و تاج‌السلطنه هر روز از پدربزرگش می‌پرسد: "آیا من همیشه درین حیاط کوچک محبوس خواهم بود؟" (ص67)

پس از قتل پدرش در سن سیزده سالگی عروسی می‌کند. در واقع این سومین جشن زندگی مشترک اوست. در هشت‌سالگی نامزد می‌شود، در یازده‌سالگی عقد و در سیزده‌سالگی با پسرکی حدوداً در سن و سال خودش عروسی می‌کند. ازدواجی که به بازی دو کودک نوجوان می‌ماند. دو کودک لوس و نُنُر و لجباز و یکدنده که علاقه‌ای به یکدیگر ندارند.

همسر تاج‌السلطنه با زنان دیگری رابطه دارد. و تاج‌السلطنه‌ای که نه همسرش را دوست دارد و نه همسر به او باوفاست، به مردی نوزده‌ساله دل می‌بازد. در دوری از معشوق دردی عظیم به جانش می‌افتد و دست به قلم می‌برد. نامه‌ای که به دست پدرشوهرش می‌رسد و پدرشوهر هم ترتیبی می‌دهد که آن ‌دو یکدیگر را نبینند.

به ‌پیشنهاد یکی از اقوامش به ‌تحصیل و فراگرفتن زبان فرانسه می‌پردازد و در این روند بی‌مذهب می‌شود و کم‌کم ترک حجاب و "نماز و طاعت" می‌کند و اعتقادات مذهبی‌اش را از دست می‌دهد. پس از سال‌ها به‌ زمان بی‌مذهبی‌‌اش حسرت می‌خورد و در آخرین صفحه‌ی این خاطرات نیمه‌تمام می‌گوید که "من احمق و عوام شدم؛" (ص110)

در نوزده‌سالگی تصمیم می‌گیرد که به اروپا برود و به‌همین دلیل ـ باوجود چهار فرزند ـ از همسرش جدا می‌شود.

تاج‌السلطنه همواره یکی از مهم‌ترین ابزارهای پیشرفت را علم و دانش و تحصیل می‌داند و از ابتدا تا انتهای زندگی‌نوشت خود همواره گله می‌کند که زنان ایرانی را در جهل و بی‌سوادی نگاه می‌دارند که نه‌تنها سبب بی‌کفایتی در پرورش فرزند می‌شود، بلکه بیش از نیمی از جمعیت در خانه‌ها محبوس می‌مانند و نمی‌توانند در آبادانی کشورشان سهیم باشند. وی از حقوق زنان و برعلیه حجاب داد سخن می‌دهد و در صدسال پیش از امروز آرزوهایی را بر روی کاغذ می‌آورد که بسیاری از آنان هنوز برای زنان ایرانی در هیبت آرزو باقی مانده‌اند.

*خاطرات تاج‌السلطنه، به‌کوشش منصوره اتحادیه (نظام‌مافی) و سیروس سعدوندیان، کتابفروشی ایران، امریکا، 1370

http://www.shahrzadnews.org/article.php5?id=585