ولفگانگ بُورشرت (1921 ـ 1947) از
نویسندگان آلمانی است که در عمر کوتاه،
ولی پُربار خود، داستانهای کوتاه
ماندگاری نگاشته است. وی که زندگی پرفراز
و نشیبی گذراند و زندگیاش خود به رمانی
پرحادثه میماند، جنگ جهانی دوم را تجربه
کرد.
دو
داستان "نان" و "موشها شبها میخوابند"
از زیباترین داستانهای کوتاه در ادبیات
آلمانی هستند که فضای جنگ را بازتاب
میدهند.
"نان"
داستان "نان" در نوامبر 1946، یک سالی پس
از پایان جنگ و قحطی،
نگاشته شده است. راوی سومشخص، داستان را
از زاویهی دید زنی روایت میکند که با
شنیدن صدایی در آشپزخانه از خواب
برمیخیزد.
شوهر
63 سالهاش در آشپزخانه است و
خردهنانهایی بر روی میز به چشم
میخورند. مرد به روی خودش نمیآورد که
یواشکی برای خوردن نان به آشپزخانه رفته و
میگوید که صدای باد او را به آنجا
کشانده.
زن پس
از 39 سال زندگی مشترک از دروغ مرد
سرخورده است. اما به ظاهر حرف او را
میپذیرد و دوباره میخوابند. هنوز زن
نخوابیده که صدای جویدن مرد را میشنود.
فردای
آن شب زن برای مرد چهار تکه نان میگذارد
و به این بهانه که شبها نمیتواند زیاد
بخورد،
خودش
تنها دو تکه نان برمیدارد و با ترحم به
شوهرش مینگرد.
"موشها شبها میخوابند"
پسرکی
نُهساله به نام یورگِن نشسته و از چیزی
مواظبت میکند. مردی با پاهای خمیده به
سوی او میآید.
در
سبدش غذای خرگوش دارد و به او پیشنهاد
میکند که یکی از 27 خرگوشش را به پسرک
دهد.
یورگن
نمیخواهد رازش را برملا کند و بگوید که
مواظب چیست، اما سرانجا بر مرد فاش میکند
که مواظب جسد برادر چهار سالهاش است که
به سبب بمبی که دیشب در خانه افتاده، جان
سپرده.
آموزگارش روزی به یورگن گفته که موشها
جسدها را میخورند و از دیشب پسرک همانجا
مانده و مواظب است تا موشها برادرش را
نخورند.
مرد
برای آنکه کمی به پسرک آرامش دهد تا او
بتواند غذایی بخورد و استراحت کند به او
میگوید: "شبها موشها میخوابند." (Klassische
deutsche Kurzgeschichten, Reclam 2003,
S.33)
داستانهایی تأثیرگذار
داستان "نان" در سال 1955 از سوی هاینریش
بل به عنوان بهترین نمونهی داستان کوتاه
طرح میشود.
داستان "موشها شبها میخوابند" در عین
کوتاهی بسیار هولناک است و زخمهای عمیق
روحی را به هنگامهی جنگ بازتاب میدهد.
این داستان از سوی منتقدین به عنوان یکی
از داستانهای تأثیرگذار در سبک داستان
کوتاه به زبان آلمانی ارزیابی میشود.
داستانهای بورشرت تصاویری ژرف از جنگ و
خشونت از زوایای گوناگون ارائه میدهند.
خشونتی که گاه انسانها را چنان به قهقرا
میبرد که شوهری سهم نان همسرش را پنهانی
میخورد و یا نگاه ترحمانگیز همسر را پس
از چهاردهه زندگی مشترک متوجه نمیشود.
و یا
کودکی که شاید هنوز درک ملموسی از مرگ
ندارد و نمیداند با جنازهی برادرش کوچکش
چه کند و در شوکی عمیق فقط میداند که
نباید بگذارد موشها آن را بخورند. همین
تصاویر کوتاه هولناکی واقعهای را نشان
میدهد که بر کودک رفته است، بیآنکه از
ترس کودک سخنی برود.
او
ویرانههای روحی و جسمی ناشی از جنگ را
تجسم میبخشد و زیبایی داستانها در
واداشتن خواننده به اندیشه است.
خوانندهای که نه از شوک، نه از گرسنگی و
نه از حسها میخواند، اما عمیقاً
شخصیتهای داستان و هولناکی جنگ را درک و
حس میکند.
زندگی
پرحادثهی نویسنده
بورشرت در خانوادهای فرهنگی پرورش
مییابد؛
در
کنار مادری نویسنده و پدری آموزگار. در 15
سالگی
نخستین اشعارش را مینویسد و در 17سالگی
درام.
بورشرت اجباراً به جنگ میرود، ولی به
دلیل نظرات ضدفاشیستی
بارها دادگاهی و زندانی میشود. در اواخر
جنگ اسیر فرانسویان میشود، اما در
جابهجایی زندانیان از فرصت استفاده کرده
و فرار میکند. بیمار و رنجور با پای
پیاده دو ماه طول میکشد تا به هامبورگ
برسد. در آنجا به کارگردانی تئاتر روی
میآورد.
او از
همان آغاز جنگ زخمی میشود و از
بیماریهای گوناگونی چون دیفتری و یرقان
رنج میبرد و میداند که عمری کوتاه خواهد
داشت. در سالهای آخر زندگی بر اثر بیماری
کبد بستری میشود، اما تا دَم مرگ
مینویسد.
"نه
گفتن" بورشرت شهره است، اما او تنها به
"نه گفتن" بسنده نکرد و همواره برای تغییر
و تحول تلاش نمود.
http://www.shahrzadnews.org/index.php?page=2&articleId=1765
|