رمان
"کبوتران در چمن" نوشتهی ولفگانگ کوپِن
نخستین بخش از "رمانهای سهبخشی شکست"
است که در روز 20 فوریهی 1951 در شهری
بزرگ در آلمان غربی اتفاق میافتد.
بیش از
سی شخصیت و بیست مکان گوناگون همراه با
شخصیتهای اصلی روال داستان را شکل
میدهند. هیچ شخصیتی نقشی یگانه و اساسی
در رمان بازی نمیکند و مجموعهی این
خصیصهها نشان از آن دارد که کوپن سبک و
ایدهی جدیدی را در رمان خود به کار گرفته
است.
کوپن
میخواسته که رمان را بدون نقطهگذاری به
چاپ برساند، به این شکل که تمام رمان
بازتابی از یک اندیشه باشد. اما ناشر
نمیپذیرد و نویسنده برای چاپ رمانش مجبور
میشود که به خواست ناشرش تن دهد.
گذری بر رمان
رمان
قهرمانی ندارد، بلکه بیش از هرچیز به
پدیدههایی چون نژادپرستی، جنگ، درماندگی،
سرکوب، انزوا، از خود بیگانگی و بالاتر از
همه ترس انسانها میپردازد.
شخصیتها
ابتدا رابطهای با یکدیگر ندارند، اما
تمام آنها در پایان داستان به گونهای با
یکدیگر در ارتباط قرار میگیرند.
این رمان
چندلایه و چندبعدی به شخصیتهای متفاوتی
میپردازد. از هنرپیشهای یهودی که
میخواهد گذشتهای را که از سر گذرانده به
فراموشی سپارد به این امید که در درونش به
آرامش برسد ولی نمیتواند غم و درد
یادهایش را فراموش کند تا کودکی که کمک
میطلبد، اما صدایش شنیده نمیشود.
مهمترین
شخصیت رمان فیلیپ شاعر است که تا حدودی
شخصیت نویسنده را بازتاب میدهد. فیلیپ که
از نوشتن سناریوی مردمپسند سر باز
میزند، دیگر هیچ معنایی برای واقعیت
نمییابد.
وی
آنچنان با محیط بیگانه و از خود بیگانه
است که حتی خودش را نیز جدی نمیگیرد و
اطمینان ندارد که با آثارش سلیقهی مردم
را تغییر دهد، چراکه میاندیشد: مردم
نمیخواهند از فلاکت خود چیزی بدانند.
برخلاف
فیلیپ، واشنگتن سیاهپوست است که هنوز
امیدوار است و برای آرزوها و امیدهایش
تلاش میکند.
امیلیا،
همسر فیلیپ تنها به مهمانیهای شبانه
میپردازد تا ترس خود را به فراموشی
بسپارد. جش برای "هیچ". امیلیا با پیروزی
نازیها ثروتاش را از دست داده است و
تنها ناراحتیاش از نازیها همین است. پس
تکهتکه ارثیهی برجاماندهاش را می فروشد
و مست و خراب بر ثروت از دست رفتهاش
میگرید.
امیلیا
حتی جانمازش را به فروش میرساند، اما
شخصیت دیگر، اِمی نهتنها خودش نماز
میخواند، بلکه دیگران را نیز مجبور به
پرستش خدایی میکند که مخالف شادی و خنده
است. خدای مکافات!
بازتاب اسطورهها
زندگی
مدرن از مردم عادی گرفته تا هنرمندان به
شیوهای نمادین به نقد کشیده میشود.
نامهای اسطورهای به شخصیتهایی داده شده
که نهتنها هیچ شباهتی به آن نامهای
تاریخی ـ اسطورهای ندارند، بلکه شخصیت
دیگرگونهای را ارائه میدهند.
مثلاً
نام اسکندر، جنگجوی بزرگ تاریخ غرب را
هنرپیشهای ضعیف بر پیشانی دارد که همواره
خسته است و با حس خالی بودن و درماندگی
نقش خود را بازی میکند. و برخلاف جنگجوی
تاریخی، او جنگی درونی را با خود به پیش
میبرد؛ جنگ با الکلی که همواره بر
جمجمهاش میکوبد.
و یا
کبوترانی که همواره نماد صلح پرواز و
آزادیاند، در آسمان به پرواز درنمیآیند،
بلکه در چمن خمودهاند.
ایزدان مدرن
از آغاز
تا پایان رمان، اسطورههای کهن در جهان
مدرن نقش دیگرگونهای مییابند. اگر پرنده
در جهان کهن نماد وحی ایزدی و کلام ایزد
است، در آغاز این رمان نشان از پرندگانی
آهنی است که به پرواز درمیآیند تا بمب بر
سر مردم بریزند.
اگر نگاه
به آسمان به مردم نشاط میبخشد و آسمان
بازتابی از قدرت خداست، حال هیچکس به
آسمان نمینگرد. آسمان به جز مرگ و خرابی
برای مردم زمین هیچ به ارمغان نمیآورد!
بنابراین دیگر "هیچکس به آسمان نگاه
نمیکرد."
بر آسمان
پرندگان مرگ حکم میرانند. بر زمین
روزنامههایی که از مرگ و زور و جنگ
مینویسند تسلط دارند و خدای زیر زمین در
زمانهی مدرن نفتی است که پرندگان مرگ را
بر آسمان نگه میدارد.
در اهمیت
نفت نویسنده اشارهای نیز به ایران دارد.
خبرهای رادیویی متأسفانه از شاعران و
شیراز نمیگویند، بلکه از تهران و نفت. و
این درست شش ماه پیش از کودتای مرداد 32
علیه مصدق است.
پیروزی ماده بر روان
شاعر
فیلسوفی که بازتابی از شخصیت الیوت به نظر
میآید، قرار است دربارهی پیروزی روان بر
ماده سخنرانی کند. او دربارهی روح جاودان
و روان نامیرای غرب سخن میگوید و آن را
با فونیکس (ققنوس) مقایسه میکند که برای
تولدی دوباره باید در آتش فرورود و ابتدا
به خاکستر تبدیل شود.
اما
شنوندگان که تاریخ خود را فراموش کردهاند
و از آن تاریخ سیاه تنها رژهها و پرچمها
را به یاد دارند، به هنگام سخنرانی شاعر
چرت میزنند.
خود شاعر
نیز به سخناش شک دارد، چراکه امیدی به
گفتههایش ندارد و یا شاید میداند که در
واقعیت امر این ماده است که بر روان
پیروزی مییابد.
زندگی نویسنده
ولفگانگ
کوپن در سال 1906 در شهر گرایفسوالد در
آلمان شرقی متولد میشود. وی فرزندی
نامشروع از پدری است که استاد چشمپزشکی
بود و هیچگاه وی را به عنوان فرزند خود به
رسمیت نشناخت. مادرش ماریا کوپن با خیاطی
و سوفلورزنی پسرش را به تنهایی سرپرستی
میکند، اما خانواده همواره با فقر دست و
پنجه نرم میکند، تا حدی که ولفگانگ
تحصیلش را به سختی ادامه میدهد.
ولفگانگ
زندگی پرپیچ و خمی را همراه با تجربهی دو
جنگ جهانی میگذراند که خود رمانی نانوشته
است. گاه رمان مینویسد و گاه سناریو برای
فیلم و یا سفرنامه برای رادیو.
وی در
سال 1996 در هایم پیران در مونیخ
درمیگذرد.
پانویس:
* Wolfgang Koeppen, Tauben im Gras,
Suhrkamp 1999
http://www.shahrzadnews.org/article.php5?id=1328
|