زيره
به کرمان بردن ...
و
مَثَل های مشابه در ادب فارسی
دکتر بهرام گرامی
bgrami@yahoo.com
جان چه ارزد كه
بَرم
تحفه به جانان هيهات
همه
دانند
كه كس
زيره
به
كرمان
نبرد
(خواجوی كرمانی)
دوست خوب آمریکاییام برایم کتابی
با جلد و کاغذ خوب و چاپ نفیس آورد که ترجمه مثنوی
مولانا به زبان انگلیسی بود و پر واضح که کتاب
اهدائی او – صرفنظر از نفاست آن – برای ما فارسی
زبانان که از موهبت خواندن مثنوی به زبان اصلی
برخورداریم، ارزش معنوی ویژه ای ندارد، خاصه آنکه
در همان ایام من مثنوی معروف به نسخه قونیه را که
بتازگی کشف شده بود و مرکز نشر دانشگاهی در تهران
بطریق عکس برداری در سال 1371 چاپ کرده بود خریده
بودم. در قدمت و اصالت این نسخه همان کافی که
کتابت آن به دستور پسر مولوی صورت گرفته و فقط 5
سال و 25 روز بعد از فوت مولوی بپایان رسیده است.
ناگفته پیداست که ارزش هدیه این دوست و محبت او
بیش از آن بود که از داشتن نسخه فارسی قونیه با او
حرفی بزنم، ولی کار او مَثَل زیره به کرمان بردن
را بیادم آورد.
* * *
زيره تخم گياهی است
علفی
و
يكساله كه در انگليسی
Cumin
و در عربی
کَمون ناميده میشود.
در ادبیات فارسی، به ویژه در اشعار مولوی، نیز
واژه کمون بجای زیره آمده است.
زيره يا تخم زيره به رنگ زرد تا قهوهای
است
كه به همان شكل يا به صورت كوبيده به عنوان ادويه
در غذاهای شرقی به كار میرود.
زيره كرمان معروف است و زيره به كرمان بردن به
عنوان كار بيهوده و وارونه مَثَل گرديده و در شعر
قديم فارسی مضمون قرار گرفته است.
در ابيات زير،
كمال خجندی،
مولوی و سنايی جان فشاندن در راه
جانان و به پای معشوق جانی را همچون زيره به كرمان
بردن دانستهاند:
بر لعل لبت جان ز سر شوق فشاندن
سهل است ولی زيره به كرمان نتوان
برد
زيره را من سوی كرمان آورم
گر به پيش تو دل و جان آورم
عاشقانت سوی تو تحفه اگر جان آرند
به
سرِ
تو كه همه زيره به كرمان آرند
به سر تو = به جان تو، سوگندی بزرگ
و جدی.
ابن يمين نيز نقد جان را برای
جانان تحفهای بیمقدار چون بردن زيره به كرمان
میداند:
جان به تحفه بر جانان مفرست ابن
يمين
كاين تكلّف
مَثَل زيره به كرمان باشد
جان به نزد تو فرستادمی از شوق
وليك
هيچ كس زيره سوی خطّه
كرمان نبرد
و يمين الدوله طغرايی، پدر ابن
يمين، در بيت زير، سخن گفتن از پريشانی حال را با
زلف پريشان يار مضمونی از مَثَل زيره به كرمان
بردن قرار داده است:
از پريشانی خود با سر زلفش سخنی
خواستم گفت ولی زيره به كرمان كه
برد
سخن راندن در پيشگاه ممدوح و عرض
سخن در محضر بزرگان را بسياری از شاعران از
راه تواضع و فروتنی چون زيره به كرمان بردن
دانستهاند، با شواهدی به ترتيب از انوری،
سنايی، كمال اسماعيل و سيف فرغانی:
پس مقالات من و مجلس تو
راست چون زيره و چون كرمان است
تو شاعری و به نزد تو شعر من ژاژ
است
كه برد زيره بضاعت به معدن كرمان
ژاژ = سخن بيهوده. ژاژخايی =
بيهوده گويی.
سخن فروشی در حضرت تو لايق نيست
كه زيركی نبود زيره باز كرمان برد
در حضرت = در حضور.
به جای سخن گر به تو جان فرستم
چنان دان كه زيره به كرمان فرستم
ابن يمين نيز همين مضمون را در سه
بيت زير آورده است:
عِقدهای
گوهر موزون من در حضرتش
آيد الحق بر مثال زيره و كرمان مرا
عِقد
= گردن بند. گوهر = مرواريد. موزون = هم وزن و
هم
اندازه برای مرواريد، دارای وزن كامل برای شعر. عِقدهای
گوهر موزون من = سخنان به نظم در
آمده من، اشعار من.
اين سخن عرض همیكردم و عقلم
میگفت
شرم بادت پسرا زيره به كرمان كه
برد
سخن به نزد تو آوردن آنچنان باشد
كه سوی خطه كرمان كسی برد كمّون
اما خواجوی كرمانی و كمال خجندی
ابراز فضل از سوی ديگران و ناز و حسن آنان را نيز
چون زيره به كرمان آوردن میدانند:
هر كه با منطق خواجو كند اظهار سخن
دُرّ
به دريا بَرد
و زيره به كرمان آرد
مياريد گو ناز اين جا و حسن
كه زيره به كرمان ندارد رواج
* * *
بعد از زيره به كرمان بردن، متداول
ترين مَثَل از اين دست خرما به بصره بردن است كه
بر كار
بيهوده كردن دلالت دارد، با شاهدی صريح از همام
تبريزی و دو بيت ديگر با مضمون بسيار مشابه از او
و سيف فَرغانی:
هر كس كه برد به بصره خرما
بر جهل خود او دهد گواهی
جان میبرند تحفه به نزديك يار
خويش
خرما به بصره زيره به كرمان
همیبرند
دل جان به تحفه پيش تو میبُرد
سيف گفت
خرما به بصره زيره به كرمان
همیبری
از مَثَل خرما به بصره بردن نيز،
همچون زيره به كرمان بردن، در ابراز فضل نزد افضل
و
سخنآوری به پيش سخنور استفاده شده است، با چهار
بيت به ترتيب از مولوی، امامی هروی،
ابن يمين و سنايی:
چه فضل و علم گِرد
آرم چو رو در عشق او آرم
به بصره چون كشم خرما به كرمان چون
برم زيره
احمق بود كه عرضه كند پيش فضل تو
خرما به بصره بردن باشد ز احمقی
میآورم سخن به تو، كرمان و بصره
را
بر رسم تحفه زيره و خرما همیبرم
شعر ما پيشت چنان باشد كه در شهر
حجاز
با
يكی خرما كسی هجرت كند سوی هَجَر
هَجَر
= نام شهری قديمی در بحرين كه خرمای آن جا نيز
معروف است.
* * *
مَثَل های ديگری نيز در زبان فارسی
وجود دارد كه
همان معنی و كاربرد
مَثَل
زيره به كرمان بردن را
دارند.
ديبای قسطنطين
(معرّب کنستانتین و وجه تسمیه قسطنطنیه)
و كاسه چين نيز اشتهار داشته، و سعدی در دو بيت
متوالی زير هر دو مَثَل
"ديبا
به قسطنطين بردن"
و
"كاسه
به چين بردن"
را
آورده
است:
اگر نه بنده نوازی از آن طرف بودی
كه
زَهره
داشت كه ديبا برد به قسطنطين
كه میبرد به عراق اين بضاعت مزجات
چنان كه زيره به كرمان برند و كاسه
به چين
سرمه اصفهان (صفاهان، سپاهان) نيز
معروف بوده
است.
سيف فَرغانی
در بيت زير و صايب تبريزی در دو بيت بعد
"سرمه به اصفهان بردن"
را كاری بيهوده دانسته اند:
آن نقد را كجا به قيامت بود رواج
وين سرمه كی شود به سپاهان فروخته
صايب وداع بخت سيه كار خويش كن
اين سرمه را به خاك صفاهان چه
میبری
فكر صايب در غريبی مینمايد خويش
را
سرمه مقبول نظرها در صفاهان كی شود
صايب تبريزی در بيت زير
"حكمت به يونان بردن"،
شاه نعمتالله
ولی
در بیت بعد "نمک
به نمكسار
بردن" و
خواجوی كرمانی در دو بيت
دیگر
"شكر
به مصر بردن"
و"گل
به گلستان آوردن"
را كاری بی قدر شمردهاند:
صايب سخن به بزم ظفر خان چه میبری
حكمت كسی به خطّه
يونان نمیبرد
سخن من نمكین است و برت میآرم
میبرم زیره به كرمان به نمكسار نمك
شكر از گفته خواجو به سوی مصر برند
گر چه كس قند به سوی شكرستان نبرد
كسی كه وصف لب و عارضش كند خواجو
شكر به مصر بَرد
گل به گلسِتان
آرد
سعدی نيز
"گل
به بوستان بردن"
را در دو بيت زير آورده است:
من خود ندانم وصف او گفتن سزای قدر
او
گل آورند از بوستان من گل به بستان
میبرم
حديث جان بر جانان همين مَثَل باشد
كه زر به كان بری و گل به بوستان
آری
در دو بيت زير، سعدی
"زر
به معدن بردن"
و
"دُرّ
يا گوهر به دريا بردن"
را با همان معنی آورده است:
سعديا گفتار شيرين پيش آن كام و
دهان
دُرّ
به دريا میفرستی زر به معدن میبری
وصفش ندانی كرد كس دريای شيرين است
و بس
سعدی كه شوخی میكند گوهر به دريا
میبرد
در ابيات زير از سيف فَرغانی،
كه به سعدی ارادت میورزيده و با او مكاتبه و
مشاعره داشته،
نيز همان مفهوم به صورت
"گوهر
يا زر به معدن بردن"
و
"لؤلؤ به عمان بردن"
آمده است:
سيف فَرغانی
چو سعدی نزد آن دلبر سخن
دُرّ
به دريا میفرستی زر به معدن میبری
سخن به نزد تو آرم اگر چه میدانم
كه
كس نبرد به دريا
دُر
و به كان گوهر
به نزد تو سخن آورد سيف فَرغانی
كسی به مصر شكر چون برد به عمان دُرّ
در حضرت آن دلستان چون سيف فَرغانی
سخن
گوهر به سوی معدن و لؤلؤ به عمان
میبرم
دريای عُمان
(Oman
-
بدون تشديد
مگر به ضرورت شعر)
در جنوب ايران قرار
دارد
و
به
جهت اتّصال
به اقيانوس هند و معبر اصلی
بودن
در سفرهای دور و دراز دريايی از ايران، به عنوان
دريايی بزرگ و بيكران اشتهار داشته است. مرواريد
عمان معروف
است.
سيف فَرغانی
و مولوی در دو بيت زير و حزين لاهيجی در دو بيت
بعد
"قطره
به دريا بردن"
رامضمون قرار دادهاند:
نمیدانم كه چون باشد به معدن زر
فرستادن
به دريا قطره آوردن به كان گوهر
فرستادن
حبّه
ای را جانب كان چون برم
قطرهای را سوی عمّان
چون برم
گذارم من اين رسم از تنگدستی
كمين قطره را سوی عمان فرستم
شرمنده كرد گريهام ابر بهار را
شبنم به شط و قطره به عمان كه
میبرد
هزاران بيت شعر فارسی بر اين باور
اشاره دارد كه دانه مرواريد در درون صدف در اصل
قطره آبی بوده كه بر حسب لياقت و انتخاب به اين
مرتبه نايل گرديده و به دانهای پر بها تبديل شده
است. بيت زير از مولوی و دو بيت بعد از صايب
تبريزی نمونهای از هزارانند:
صد قطره ز ابر اگر به دريا بارد
بی
جنبش عشق
دُرّّ
مكنون نشود
از دهان پاك میگردد سخن كامل عيار
قطره چون افتاد در دست صدف گوهر
شود
قطرهی
آبی كه دارد در نظر گوهر شدن
از كنار ابر تا دريا تنزل بايدش
خاقانی و هاتف اصفهانی در دو بيت
زير همان مفهوم گوهر شدن قطره را با اشاره به
دريای عمان آوردهاند:
قطره كه وديعت صدف شد
لؤلؤ
گردد به بحر عمّان
بحر عمّان
و ابر نيسانند
در گهرزايی و گهر باری
در بيت زير از قاآنی چند مَثَل با
هم آمده است:
كرمان و زيره، بصره و خرما، بدخش و
لعل
عمّان
و دُرّ،
حديقه و گل، جنت و گيا
بدخش یا بدخشان =
نام شهری در افغانستان با معادن سنگ های قیمتی.
حدیقه = باغ. گیا = علف، گیاه بی
قدر.
و سعدی بسياری از
اینگونه
مَثَل ها
را يك جا در چهار بيت متوالی زير
آورده است:
بضاعت من و بازار علم و حكمت او
مثال قطره و دجله ست و دجله و عمّان
سر خجالتم از پيش بر نمیآيد
كه
درّچگونه به دريا برند و لعل به
كان
اگر نه بنده نوازی از آن طرف بودی
من اين شكر نفرستادمی به خوزستان
متاع من كه خرد در بلاد فضل و ادب
حكيم راه نشين را چه وقع در يونان؟
ابیات زیر برگرفته از قصیده ای از
ابوالفَرَج
رونی شاعر قرن پنجم هجری
است
كه
در
آن
عرض سخن به ممدوح را
به
بردن زيره به كرمان، فرستادن نور به گردون،
درخت به باغ بهشت
و
...
تشبيه كرده است:
به گردون نور اختر میفرستم
به
دريا
دُرّ
و عنبر میفرستم
به فردوس برين سرو و صنوبر
بر طوبی به نوبر میفرستم
به بزم حور كانجا روح ساقی
ست
به تحفه شاخ عبهر میفرستم
به خوزستان ز نادانی و شوخی
متاع قند و شكّر
میفرستم
غلط گفتم ز ذره كمتر است اين
كه زی خورشيد انور میفرستم
چو موسی طالب خضرم وگرنه
چرا قطره به اخضر میفرستم
فراهم كردهای را مفلسانه
بر طبع توانگر میفرستم
سخن نزدت فرستادم به هر حال
قران هم زی پيمبر میفرستم
به چونين حضرتی چونين سخن ها
اگر چه نيست درخور میفرستم
* * *
در زبانهای دیگر نیز مَثَلهایی به
كنايه از
كار بيهوده
و
وارونه وجود دارد و در مواردی بکار میروند که
چيزی با تلاش و زحمت به جايی برده
میشود که
در
آن جا به مقدار زياد فراهم باشد،
از جمله:
(a) Carry coals to Newcastle. (b)
Portare acqua al mare. (c) Er trägt das Licht
mit Körben an den Tag. (d) Hij draagt de dag met
manden uit. (e) Porter des coquilles au Mont St
Michel et des feuilles en forêt.
ترجمه مثلهای فوق از زبانهای دیگر
عبارتند از:
در
زبان انگليسی (a)
زغال سنگ به نيوكاسل بردن، در زبان ايتاليايی (b)
آب به دريا بردن، در زبان آلمانی (c)
سبدی از
نور برای روز میآورد، در زبان هلندی (d)
يك مشت روشنايی برای روز میآورد، و در زبان
فرانسوی (e)
صدف به مون سن ميشل بردن و برگ به جنگل بردن
نمونههايی از مَثَلهای شبيه به زيره به كرمان
بردن است. جغد يا بوم به آتن بردن نيز
نمونه ديگری است.
|