پازاج
تندآب
زندگی نگر
در عرصهی بقا
مسیحانه بر صلیب محک
به محک چگونه میکشند
ایثاریان وادی عشق را
با کشاکش پرالتهاب نفس خویش
تندآب زندگی نگر
در عرصهی جفا
چه غریبانه میکُشند
بر دار ناملایم این شورهزار غم
روح تکیدهی ما را
به نیش پرتمجمج رفتار خویش
دردا از این همه بیدادِ داوری
کز فاق کلکِ عقوبت
به جرم عشق
زنه بر قلب دیده میزنند.
ای نامراد زندگی
ای همستارِ عشق
اگر از بهر دل به دار شقاق
بارهباره به بالا کشند و زیر
پارهپاره بدوزندمان صلیب
بر ثقل پرمظالم این دهر
بمانیم به پاد مهر
تا مرغ صبح
آوا دهد؛
پازاج این قبیله را
اینک خبر کنید
شب آبستن است به صبح
سپیده میرسد.
*****************************************
میثاق
در حرمگاه شقایقها
که حریم حرمش بوی رهایی ز عبودیت داشت
دل به میثاق تو بستم
و گواهم گل سرخیست
که سحرگاه شکفتن را
در فنایش به بقا میبخشد
دست پوسیده به زنجیر قرون ستمیست
که زبانش سوختند و لبانش دوختند
و دو چشمش
با دو سیخی داغ
بکشیدند برون از حدقه
عهد مردیست که در خانهی شیطان
با دو پایش به زمینی که نوشتش به زمین
این زمین است که میچرخد و
لاغیر
به همان گل
به همان لب
به همان عهد قسم یاد کنم
که به میثاق تو میثاق نهم تا به ابد
گرچه دستم خالیست
گرچه پشتم باریست از قرون مانده به
پشت
مردهریگ پدرم
پدران پدرم
دست من پر کن
و ستونم باش
تا که گل غنچه دهد
غنچه به گل بنشیند
و بهاران برسد از
دل ظلمت به کُنشت
تهران 21/ 2/ 1363
*****************************************
مرثیه
ای شاخسار بلندِ تبسم،
آهنگِ هدفمندِ ماندنت نیست
دیوارِ کاغذینِ منقش،
چه آسودهات فریفت
پاهای بظاهر سُتُرک
در خیالِ دیدگانِ پُرالتهابِ من
بسانِ کوه مینمود
چو دلِ ریشریش
چه آسان به گِل نشست؛
چه آسان
فِسرد و مُرد
شیرین کین گونه میشکست؛
زِ تیشهی فرهاد، چه سود
مینمود
آه ای بهارِ خزانزده،
در سپیدارِ تبالودهی سحر
که اسارتم خواستی، نه
ایستایی خود
دانستم که پای رفتنت نیست
لیک آهنگِ رفتن
درکِ حقایق ز دیده برده بود
برفتی و سرفصلِ خانهی نگون
شمعی به نزغ رَعشه
میکشد
وَز خاکِ تازه بهم ریخته
پندارِ فرابافته
نفسهای آخرین تَنی، که به تقدیر
میرود
و دستِ استغاثه کِرخت گشته، کِز کرده،
ایمه میتپد بخود
و قلب ثپنده
استخاره میکند.
تهران 8/ 5/ 1363
نگرش خوانندگان پیرامون این نوشته |
|
|
|
|
|
|