نگاه نازنین متین بر
"مارمولك ها هم غصه می
خورند"
چندین روز است كه داستانی فكرم را به خود سرگرم
كرده هنگامیكه آن را خواندم باورم نمی شد احساس
می كردم كسی برای اولین بار روح زنانه گی را نه
تنها یافته است بلكه برای اولین بار به شیوه ی
دلنشین نشست بر ژرفنای دل بیان می كند چگونه گمشده
های من از دهان مردی چنین راستگو بیان می شد؟! با
شگفتی به دهان او خیره شده بودم و دلم می خواست
این دهان تا هزاره ها بسته نشود به اندازه ی تمامی
تاریخ گمشده ی من تمامی قصه هایی كه باید
مادربزرگان می گفتند اما نگفتند و دم فرو بستند
وگذاشتند من شب های سیاه و سرد تاریخ را باوركنم
باور كنم كه این شب قیرگون را سپیده ای نیست
تاریكی هست و تاریكی، گیتی بانوی داستان من را
دزدیدند و بجای آن حتی مارمولكی با بندی برگردن هم
ندادند،بجای آن همه رویاهای شیرین عروسك های خوش
خیالی را در آغوشم گزاردند كه بوی خوش عشق را نمی
داد، من همیشه از خود می پرسیدم كه این كابوس های
وحشتناك از كجاست؟ همه ی آنها از آنجا بود كه
مادران دیگر داستانی برای گفتن به دخترانشان
نداشتند،به جای لالایی های شبانه و قصه های دیو و
پری سمفونی سكوت بود وناله ی بی هویتی، حالا می
پرسم چرا؟ آنها عشق را ازمن دزدیدند؟ اكنون كه به
پشت سر می نگرم دیگر تاریكی نیست صدای شغالان هست
اما دیگر ترسی ندارم چون می دانم روزی كه می میرم
عاشق مرده ام. آقای پرویزرجبی اینبار داستانی را
بیان كرده است كه سدها ناگفتنی در خود دارد شاید
باورتان نشود ولی در آن هویت یك ایرانی را می توان
یافت ،خواه آن ایرانی زن باشد خواه مرد. داستان
«مارمولك ها هم غصه می خورند» داستانیست كه تمامی
ما می توانیم برای نسل های پس از خود به ارمغان
ببریم تا كابوس نبیند واز تاریكی نهراسند این
داستان واقعی را تقدیم می كنم به همه ی آن هایی كه
گمشده ای دارند پیشاپیش از استادم آقای غیاث آبادی
برای معرفی و نقد ارزنده شان و حسن انتخابشان
سپاسگزارم.
http://www.hezarkaffe.com/rooz%2010.htm |