نـــــوروز و یــــادها
با یاد همیشگی استاد
ماهیارنوابی
دكترتورج پارسی
اول صبحی پا كه میشدیم دست و رو بشوریم و ناشتایی بخوریم میدیدیم مادر با خورشید و برافتو و
ماه بس ، آشپز خانه را قرق كرده "تیرو خـــونهی " تخته و تاوه را آماده كردهاند .با دیدن آرد وشیره شكر و روغن خش، بوی نان شیرین
به دماغمان میرسید، در
واقع آوای آهنگین پاى نوروز بود كه در فضا پخش
میشد، تازه این آخرای بهمن بود. همه شتابزده
بودند ، چون باید خانه و كاشانه را آماده كنند.
باوربود كه درگاه نوروز روح مردهها به خانوادهها سركشی میكنند كه
منظور همان فروهرها باشند. به غیر از نان شیرین،
نان پنجرهای ، لوز بید مشكی، باقلوا، لوز بهار نارنج و ....
فراهم می آمد. برنامهی شیرین پزی
دست كم سه تا چهــــــــــار روز طول می كشید چرا
كه مادر افزون بر مصرف خودمان برای خانوادههایی كه
دستشان پتی بود دستور پخت میداد. در همه
ی استان فارس این نان شیرین مثل
پیرسیك "پرستو " و بهار پیشگامان نوروزبودند.
بهارهم خدا وكیل كاری به تقــــــــــویم نداشت ،
نفسش كه به "نسیم باد نــــوروزی" شهرت داشت، به گفته ی سعــــــــــــدی
" عیسا دم" بود، آنچنان كه به زمین میرسید نطفه خرمی و شادابی بسته میشد و بوی عطر زلفان سبزش به همه جا رنگ و بوی تازه میداد .
دم عیسا است پنداری "نسیم باد نوروزی"
كه خاك مرده باز آرد، درو روحی و
ریحانی
حافظ نیز چنین باور داشت :
زكوی یار میآید
" نسیم باد
نوروزی"
از این "باد" ار مدد خواهی چراغ دل
برافروزی
همین توانایی بهاربود كه در این
استان صحرا معنای كویر و بیابان را نداشت
وهمچنانكه ندارد، بلكه به چم دشت سبز خرم است. اگر
مردم یك روز، فقط یك روز خدا به صحـــــــــرا
نمیرفتند، یا به گفتهی حافـــــظ ،
"مسند به گلستان" نمیبردند ، با سرزنش میگفتند : راس راسی رنگ و بوی اتاق
گرفتهایم !!
همین ذوق و دلشادی بهارانه بود كه
با بهار و گل نام خانواده را زینت میدادند.
چنانچه به خـواهر شوهـر اگر شوهر كرده بود بهاردوسی و اگر شوهر نكرده بود غنچهدوسی
و زن بـــــــرادر یا زن كاكا را
نیز با واژه گل میآراستند و گلدوسی مینامیدند
! .
در این گاه از زمان، مردمان میخواستند بهار راجمع كنند و به شكل
سبزه بر خوان نوروزی بگذارند. پس كم كم دست به
كار شده گندم ، جو ، ماش ، عدس و ...... را در سه دوری
"بشقاب" سبز می كردند كه در واقع
شاید نشانوارهی هومت
Humat اندیشه نیك
Hukhte گفتار نیك
Hvarshte كردار نیك
بود. در برخی خانوادهها
یك دوری یا یك كـــــــــوزه و برخی دیگرهفت دوری
سبزه، سبز میكردند .
تمیزكاری وخانهتكانی دو ماه بهمــــــــن واسفند مــــــــــــــردم
به تكاپـــــو می افتادند حتا علی پشهای بقال كه
موسا می گفت: علی در تمام عمرش ، فقط شب زفافش به
حمام رفته، توی این یكی دو ماه به خودش میرسید و حتما حمام میرفت و روی مجمعهی خرما توری
میگذاشت و دستی به سر روی مغازه میكشید و بالای درگاهی مغازه پرچم سه
رنگ آویزان میكرد و رادیو تلفونكنش را با صدای
بلند باز میگذاشت و رادیو هم سنگ تما م میگذاشت و می خواند: به شیراز رفتنت راضی نبودم،
شاید ترانه
ساز دلسوخته میدانست، بهار
شیراز آدم را عاشق می كند و از خود می كند یا به
قول كهیار ، كلو " دیوانه " می كند .
چنانچه سعدی نیز گواهی می كند :
باد صبح و خاك شیراز آتشی است هر
كه را در وی گرفت آرام نیست
باوجودی كه ظرفهای چینی و ملامین ظرفهای
مسی و روی را كم رونق كرده بود اما در گاه نوروز
مسگری یوسف كور پس
pos "پسر" ده گل
رونق تازهای
پیدا میكرد ظرفهای مسی و روی ازگرد كدروت
زمان پاك میشدند . قالی تكانی و سفیدكاری و رنگزنیها
هم از قصههای همیشگی
این گاه بود.
باغ سبزیكاری بارون پس
pos
نصیر محل بیا برو بود. خیلیها از پیش ده تا دوازده تا كرت كاهو برای روزهای
نوروزی پیش خرید میكرد ند. باغ بارون با آب زلالی كه
از چاه میكشید همیشه بهار بود . بوی كاهوو
پرپین و ریحان، نعناع و پونه مشام را بهاری می
كرد. آوازهای بهاری بارون در گاه كشیدن آب از چاه
گوش را می نواخت كه تا بهار هست كهنه نمیشوند :
بهار
مس و زمین مس و زمون مس
۱
به كوهها كوگها مس، پازنون مس
۲
به غیر از مو كه سوزم از غم
دل
۳
چرنده مس ، شتر مس ، ساربون مس
مس مست
كوگ kog
گبگ
مو mo
من
باید نو شد، باید همه چیزرا نو كرد،
آینهی جلو رویمان طبیعت است، كه رخت
نـــــو می پوشد، نوخواهی خوشیمن است به
همین دلیل رخت نـــوروزی از واجبات بود و همین
واجبات «كار خیاطها را سكه می كرد تازه از دی ماه میباید به اندیشه رخت نوروزی باشی. حتا كسانی كه توانایی
مالی نداشتند كوشش بر آن داشتند رخـــــــت
نــــــــــــوروزی بچهها را تهیه كنند. دوران بدقولی خیاطها شروع میشد با
وجودیكه شب در دكــــــــون میخوابیدند تا
پاسخ گوی مشتری نوروزی باشند، بدقولی آن هم در
گاه نوروز پیش نیاورند، اما شوربختانه پیش میآمد.
مدرسه به بچه
هایی كه خانوادهشان توانایی
نداشتند،
رخت نوروزی
میداد، اما خرد
كنند ه بود. ناظم در حالی كه تركه در دست داشت میآمد
در كلاس و میگفت: بیبضاعتها
بیان بیرون، باید بروند خیاطخانه برای
رخت نوروزی!! كسی پا نمیشد، چون
رویشان نمیشد، مثل اینكه منتظر بودند نفر اولی
پا شود تا باقی هم برخیزند. وقتی شاگرد اول كلاس
پا میشد باقی هم با سر پایین و شرمزده راه میافتادند.
هیچگاه این صحنه را فراموش نمیكنم كه فقر
در گاه نوروز چقدر شرم بوجود میآورد!
نـــــــوروز فاصلهها را نشان میداد آنهم بد جوری . قیافه
ی
خسته و همیشه رنجور رجب را فراموش نمیكنم، پدرش باربر یا حمال بود، آموزگار هرموقع كسی درس
بلد نبود داد میكشید و میگفت: درس نخوان تا حمال شوی! یا
حمال چرا این كار را كردی، حمال چرا آن كار را
نكردی!! با هر واژه حمال قد بلنــــــد و باریك
رجب كوتاه و روی نیمكت مچاله میشد.
روزی كه باید به خیاطخانه بروند،
رجب آخرین نفر بود كه با كمر تاشده راه افتاد. پس
از كنده شدن از آنجا و امروز كه پیرانهسر در غربت سرد میهماندار
نـــــــــــوروزم، هرگز این صحنهها رافراموش
نكرده و نمیكنم.
هرچه به نوروز نزدیكتر میشدیم شیرازجوانتر میشد،
لوندی میكرد واز شادی لبریز میگشت. پسین چهارشنبه آخر سال آتش جشن سوری روشن میشد وهمهی
بچهها چشم به هیزمها دوخته و منتظر افروختن آتش میشدند . آتش كه شعلـــــه میكشید در اطراف آن پایكوبی شروع میشد، بچهها شتاب
داشتند كه ازآتش بپرند اما بزرگترها میگفتند اول
باید به آتش بوخوش "اسفند و كندر" داد. پس از آن
كه بوخوش درون آتش میریختند بزرگ و كوچك میپریدند و زردی و غم را به آتش داده
و تندرستی و پاكی آرزو میكردند. شكستن
كوزه در كنار شعله آتش، از جمله رسمهای چهارشنبهسوری بود. مراد از این كار این بود
كه در سال نو، گرهای به كارها نیفتد. از دیگر آیینهای چهارشنبهسوری در شیراز یكی هم آبتنی
در حو ض ماهی بود. در گوشه غربی آرامگاه سعدی یك
قنات آب گــــــــرم معدنی هست كه چند پله میخورد تا به
حـــوضچهای میرسد
كه شیرازیها آنرا
حوض ماهی
میگویند چون پر از ماهیهای ریز و درشت است. در باور مردم دختر شاه پریون
درین آب زندگی میكند و اگر كسی نیت بكند مرادش را میدهد.
اروسیهای
نوروزی آنهایی كه نامزد داشتند یا آنهایی كه
خواستگاری رفته و پاسخ آری شنیده بودند ، كارها را
جور میكردند كه شب
عید یا روز اول نوروز اروس كشون داشته باشند، چون
روز اول سال خوشیمن است و مروای هزار ساله دارد . البته اروسی شادی و
شادمانی ویژه خود را دارد چرا كه آغاز یك زندگی
نوین است اما همزمان شدن روز نو اروس و داماد با
آغاز و نوشدن طبیعت در گاه نوروز باستانی
شادمانی بیشتری را ارزانی می دارد. اروس كشون كه
در واقع كاروان شادی است خود تماشایی بود
رهگــــذران نیز با كاروان دم میگرفتند. هنوز
واسونك شیرازی با ریتم شش هشتم در مایه شوشتری در
گوشم طنین میاندازد كه شكر تنبك میزد و
عزیز خان و
جلال تار میزدند و
منوچهر
میخواند:
جینگ جینگ ساز میاد از بالوی شیراز
میاد
شازده دوماد غم مخور كه نامزدت با
ناز میاد
یار مبارك بادا ......
این چهار نفر به همه جا شادی میبردند ودر شادی اهورایی همه را
شریك میكردند . اینجاست كه باید با داریوش
بزرگ و خشایارشاه و اردشیر سوم هم آوا شد و گفت:
بغ بزرگ است اهورا مزدا،
كه این بوم آفرید،
او كه آسمان آفرید،
او كه
شادی
آفرید مردم
را.
جلوی اروس، نزدیكیهای خونهی داماد ،
رقص و آواز مشهور
داش داش كه ریتم شش هشتم دارد و در دستگاه بیات ترك است اجرا
میشد
❊
این آهنگ داشی در میان مردم شیراز به رقص و آهنگ
در شازدهای
نامورست. گفتنی است كه درب شاهزده یا دب شازده از
محلههای قدیمی شیرازست.
سرانجام شب عید همه چیز سامان یافته بود، از حمام عید
گرفته كه از واجبات بود تا خوان نوروزی، رنگ كردن
تخم مرغ، تهیه آجیل، میوه و شراب و عرق از گود
عربون كه آنهم از واجبات واجبات بود
...
این شب، چراغ
خانهها همه روشن بود
البته برخی تا صبح روشن میگذاشتند. بعضی خانوادههـــــا هم روی پشت بام رنگینك و خــــــــــــوراكی
مینهادند چون باور چنین بود كه روح
مردگان به سركشی میآیند .
سال تحویل لحظهی هماهنگ شدن تپش قلب با تیك تاك ساعت بود لحظهای كه هم نقطه پایان
و هم
آغاز
سال نو بود. آغازی با پاكی و زیبایی و سپس روبوسیها و گرفتن نوروزی كوچكترها
ازبزرگترها، دید بازدید و سد سال به ازاین سال
گفتنها. البته در این خجسته گاه خیلیها
آیین كهن
نوروزی
را
كه
نوشیدن
باده
باشد به جا میآوردند، شعر
استاد ماهیار نوابی
هم، همین آیین را یاد آور میشود
:
می بایدمان خورد ، ازیرا كه نشاید
فرخنده چنین روزی بی می گذرانیش
گر می خوری و سرت گران گردد زان
می با جام دگر چاره توان كرد گرانیش
آیین كهن باشد می خوردن نوروز
آیین كهــــــــــــــــن را بمهل تا
بتـــــــوانیش ❊
غم روزهای نوروزی مشقهای بیشماری
بود كه آموزگاران میدادند تا بچه
ها از علم غافل نشوند !! روزهای پر از سبزی و
شادابی را بر دانشآموز تلخ میكرد هر چند
كه این سیزده روز پاس نوروزی داشت و دید و باز دید
و استراحت نوروزی بود، اما آموزگار ما پنجاه بار
رونویسی، پنج انشا مانند علم بهتراست یا ثروت و
پنجاه مساله مانند حوضی ده فواره دارد و .... میداد كه در
واقع نوروز شیرین را تلخ میساخت. به
هرروی ما گواه بر نوروزهای بیشماری بوده
وهستیم و نوروز نیز گواه است بر سالهایی كه بر
ما گذشته و میگذرد. آنرا پاس بداریم و نگهبانی
كنیم .
با نوروز پیمان ببندیم كه در
آبادانی جهان، هر ساله كوشاتر باشیم .
نوروزتان
همیشگی بادا
* بخش دوم این آهنگ تیرام تیرام نام
دارد كه جمال وفایی هم آنرا در فیلم داش آكل
خوانده است .
* ماهیار نوابی ، مجموعه ی مقالات و
چند شعر ، به كوشش دكتر محمود طاووسی ، انتشارات
نوید، 1377، شیراز.
|