نوف سایت ادبی نوشین شاهرخی

بازگشت به صفحه قبل

 

مندو نجار  و ......

Mondu  najaar

    دكتر تورج پارسی

نمی دونم از كجا شروع كنم؟ از پیدا شدن موندو تو این محله یا از مرگ مندو در اثر سكته. توش موندم اما باید از یه جا شروع كرد. مندو باكله تاسش همیشه خدا سرش پایین بود، مثل اینكه رو زمین دنبال یه چیزی می‌گشت كه خودش تنها می‌دونس چیه. كم‌حرف و آروم اما تو صورتش یه غمی چمپاته زده بود كه قشنگ می‌شد  خوندش، ولی كسی یاد نداره كه موندو دراین باره چیزی گفته باشه. روزی كه سر و كله‌ش پیداشد، من تو نیمدر وایساده بودم كه با یه مشت خرت و پرت و رختخواب و كتاب از ماشین بندر ماه‌گل پیاده شد رفت تو خونه‌ی مهدیس زن كهزاد و شد مستاجر این زن بیوه. مهدیس بیوه‌ی كهزاد بویراحمدی بود . كهزاد یل مهربونی بود كه تو كوه‌های یاسوج به دنبال شكار از كوه پرت شد و مرد . این خونه سه اتاقه و نیم هكتاری زمین زراعتی برای مهدیس گذاشت و دستش از دنیا كوتاه شد و مهدیس با چشمای میر شكالش* با همه‌ی چم وخم جوونی بیوه ماند . خیلی‌ها خواسگارش بودن اما همه را پس زد تنها موند كه موند راسی هم شیر زنیه هیچ كسم نتونس چیزی پشت سرش بگه یا دستى ...، الحق كه سزاوار كهزاد خدا بیامرز بود . سه سالی از مرگ كهزاد گذشت كه به فكر افتاد اتاق جنوبی  كنار حوضه و كرایه بده از اینجاست كه موندو پیداش میشه .

***

موندو غریبه بود، اما نه غریب و غریب. شاید بهبهانی شایدم جهرمی ولی حقیقتش كسی نمی‌دونس كجایه، البته لهجه‌ش به خودمون می‌برد . پس از گذشت مدتی یكی گفت هندونه‌فروش بوده تو دروازه كازرون شیراز، یكی دیگه گفت تو جهرم لحافدوز بوده و اكل  akol   با قسم و آیه گفت كه راننده خط شیراز- بهبهانه. تا بلاخره گره باز شد، یك روز اتاقكی تو خونه‌ی مهدیس ساخته شد كه یك درش تو كوچه بازمی‌شد و در دیگه‌ش تو سرا و شد دكون نجاری مندو . خب خیال اهالی محل راحت شد و همه فهمیدن كه تو محله نجارم دارن . كم كم موندو از غریبگی دراومد به خصوص  رادیو تلفونكنش كه همیشه خدا می‌خوند . دكون موندو با آسونه‌ی دم درش شد پاتوق مردای محله. منم خواه ناخواه  اهل پاتوق شدم. یادم نمیره تلفونكنش صدای خواننده‌ای كه می‌خوند: ساقی امشب ما را دیوانه كردی... را پخش می‌كرد .نخسته‌ای گفتیم ، انشاالله كه باكیتون نیست و  نشستیم، از همه جا گپ زده می شد، از جنگ سمیرم، از خانوم‌بازی تو مردسون* شیراز . بارون باغبون هم كه  همیشه خدا لپش پر شعره، اونم شبا پیداش می‌شد دله‌ای dalehi* زیرش میذاشت و می‌نشست و مجلس گرم می‌كرد .

موندو همیشه ساكت بود، راسی این تاس نجاركم حرف كیه كه شده  اجاق محله،  راسی  كیه، مثل ایكه مهره‌ی مار داره، جز قلمش كه مثل نجارا كر ker گوششه هیچش به نجارا نمی‌بره، دس و پلنگشم به كارگر نمی‌بره ، راسی ای كیه . البته هیشكی مثل من تو ای هچل نیفتاده كه بدونه واقعا ای تاس كم حرف كیه، حتا مهدیسم كه صاحبخونه است هیچی بیشتر از من نمی‌دونه، اونای دیگه هم كاری به ای حرفا ندارن، حقم دارن یه مرد ساكت آروم و مودب كه این مدتم آزارش به كسی نرسیده چرا تو دست و پاش بپیچند. نه خدا وكیل منم هم چه فكری ندارم، اما، نمی دونم چرا می‌خوام بدونم كیه این شكی كه من دارم زنای محله‌م ندارن بلكی هم  حسودیم میشه، آدمیزاده دگه!

آره یادم اومد همیشه به جون سه تا بچه‌ش و به راهی كه رفته قسم می‌خوره اما نه كسی زنی ازش دیده كه بچه داشته باشه و نه راهی كه رفته معلومه، اهل جانماز آب كشیدنم نیست، عرق خوردنش كه تمومی  نداره،  با بندر ماه‌گل و نكیسای تارزن و خلو khelu _خلیفه _ تنبكی هر شب خدا بالا میندازن. تو ای جمع سه نفری پای دبیر ادبیات شهر هم باز شده حالا كاكام خودمونیم این دبیر ادبیات با فكل و كیف چرمیش كه جواب سلام به زور میده با تاس نجار چه كاری می‌تونه داشته باشه، من كه راه نمی‌برم .

***

یعنی میشه از همونا باشه، منظورم حزبی باشه، نه تا حالا چیزی بروز نداده، اما آدم بفهیه. طمع‌كار نیس، دل‌پاك و چشم‌سیره، مزد برای كاری كه انجام میده تعین نمی‌كنه بلكه با " زنده باشی اگه وسعت می‌رسه " یا اصلا میگه " كار زیادی نبرده تا دفه بعد " و پولی نمی‌گرفت، به خصوص وقتی پسر  ممدو mammedu تو بركه غرق شد و تابوت مجانی درس كرد تصویرش بین اهالی محله بزرگتر شد. همه مندو را شانس محله میدونسن كه نصیب شده و چی و چی ..كلی بیامرزی برای شوهر مهدیس كه پای همچه كسی را  توی محله باز كرده. البته بعضی هم زیر زبونی گله داشتن كه تو هیچ روضه‌ای نمی‌یاد ، اگه كسی  هم از زیارت بیاد دیدنی نمی‌كنه، ماه رمضون روزه كه نمگیره هیچی عرقش ترك نمیشه، بفهمی نفهمی میگن كه دین و ایمونی نداره، البته اینا یك و دونفر بیشتر نیسن با وجود حال مندو را احترام می‌زارن حالا این محله ما اضافه بر بقالی ضیا و خیاطی زینل و لحاف دوزی عبدو مهتو mahto  و قصابی شیرزاد  دولدوزی بارون، نجارم داره.

سرای خونه مهدیس با صفا شده، تاس نجار باغچه‌ای  كنار حوض درس كرده و گل و بوستونی به هم زده. حتا نرگس كه میگن شگون نداره تو خونه بكارن، موندو كاشت و بوی نرگس سرا را ورداشت. یادم میاد كه تو افتو جنگ تاوسون jenge چه عرقی ریخت تا باغچه را كند و با گاری خاك برد بیرون  و مهدیس بالای سرش وایساد و دستور داد و تاس نجار اصلا سر بالا نكرد فقط عرق ریخت و بار برد تا باغچه، باغ و بستونی شد.

شبا رو تخت كنار باغچه می‌شینه و طبق نون سبزی و ماست خیار و عرقش می‌خوره تا سر كله اونای دیگه هم پیدا بشن . رادیوش هم مثل مكینه mekine آردی زبون روهم نمی‌زاره، آخر شب كه اونا  رفتن، مهدیس مثل ماه كه از پشت ابر در بیاد، بیرون میاد و می‌شینه كنار باغچه وبا نجار راز نیاز می‌كنه ، نه گناه به گردن نمی‌گیرم بلكه راجع به كرایه صحبت می‌كنه اما هر شبم كه نمیشه از كرایه حرف بزنن!

مردی تو خونه كهزاد داره زندگی میكنه كه نمیشه نادیده‌ش گرفت . هر روز خدا پیش  ازیكه آفتاب بزنه، لنگش دورشه و میره تو حوض و خودشو  می‌شوره و سر تاس شو  صفا میده، پسین هم بعد اینكه در دكون بست مثل مرغابی تو حوضه، بلكه هم وسواس داره یا شایدم غسل می‌كنه، خدا میدونه! بلكی مهدیس  از كرker در دزدكی به تن پشم آلودش نگاه میندازه، اونم خدا میدونه. اما خودمونیم مهدیس  بعد اومدن تاس نجار بیشر به خودش می‌رسه ، زبونم لال منظوری نداره، نه اینكه خدای نكرده بخوام بگم بی رضای خدا می‌كنه. خب آدمیزاده، شایدم بخواد مردی بالای سرش باشه اونم كامل مردی مثل موندوی نجار، مث اجاق محله است،  همه براش دعا می‌كنن از نصیر خله گرفته  كه میگه الان میرم به مندو شكایت می‌كنم تا بچه‌ها ولش كنن، تا پیرامون و جوونامون  ...  شما باشین نمیگین ای كیه ، ای تاس ساكت كیه كه عرق هم كه  می‌خوره بیهوده  حرف نمی‌زنه تازه  غمش سر باز می‌كنه و فایز می‌خونه صدای خوبی هم داره. نه دگه لازم نیس شك بكنم، شبا ماه بس تو بغل مندوس، از خودم كه در نمی‌یارم، رفتم و دیدم، گوش كردم، اگرم بخوای بگی كوچك شدی، تازه كسی هم باور نمی‌كنه، كی فكر می‌كنه كه موندو اجاق محله زیر جلكی _  zirjoleki پنهانى   _ سیب عروس شده  را هر شب خدا تو بغل می‌گیره و نمك و فلفلش می‌زنه! جوری به  هم گره‌شون زدن كه فقط مرگ بتونه درزی باز كنه. شبا صدای هره و كره‌شون میاد و بعدش لابد! خوششون باشه  لابد زنه  خودش می‌خواد و الا فكر نمی‌كنم تاس نجار دس پیش ببره. یه روز كه داشت برام سدك _ sedakنردبان _ درست می كرد یهو گفتم اوسا خوبه یه اروسی راه بندازی، همینطور كه سرش پایین بود و میخ می‌كوبید گفت برای كی، گفتم برای خودت، نگاهی بهم كرد و سرش پایین انداخت گفت من هنوز بالغ نشدم و خندید! گفتم مهدیس، زن خوبیه گفت مبارك صاحبش باشه.خر كه نبودم فهمیدم یعنی چى، كوتاه نیومدم گفتم آره والا مبارك صاحبش باشه! گفت پس حرف دوتایمون یكیه. ها والا یكیه!

***

شبی از شب‌ها درست یادم نیست چه شبی بود ستاره تو آسمو ن بود یا نبود، ماه تو آسمون جولون می‌داد یا قایم شده بود،  یه شبی كه رنگ و روش نمی‌تونم محك بزنم، هر چه بود شبی بود كه صحنه‌ای را در زیر نور چراغ دیدم. ماه بس سر گذاشته بود روی سینه پشم‌آلوی مندو و درد دل می‌كرد . یعنی كاكام ای زن سه سال صبر كرد تا یه تاس نجار پیدا بشه، نه نمی‌تونه ایطور باشه، پس چیه؟

ای چه بدبختی كه دامن منه گرفته كار زندگی را گذاشتم و می‌خوام بدونم بین مهدیس ومندو چه می‌گذره! گیریم هر چه كه فكرش می‌كنى بینشون بگذره، آخه بنده خدا به تو چی .... چن من ولاتى؟

مهدیس از خودش میگه و تاس نجارم در سكوت مخصوص به خودش گوش میكنه:

دپیلم كه گرفتم، معلم شدم، به این كار علاقه داشتم وگرنه بانك یا هر جای دیگه بهتر حقوق می‌داد. شایدم چون دختر یكی بودم، نه خواهری نه برادری معلمی می‌تونست منو یه جوری به بچه‌ها پیوند بده. بعد از یكسال كار، به درست بودن فكرم پی بردم  حس كردم دیگه تنها نیسم شاگردا بچه‌هام شدند، برادر و خوهرام شدن. روح بچه‌ها  به من قوت می‌داد و همین انگیزه‌ای شد كه درس ادامه دادم و در رشته تعلیم و تربیت لیسانس گرفتم اما از دبستان جم نخوردم، چراكه حالا بهتر می‌تونسم به بچه‌ها و روحشون دسترسی پیدا بكنم . هر چه كتاب روانشناسی بود گرفتم و خوندم تا بتونم نرمش بیشتر در كار داشته باشم و با هر كدومشون بنا به گنجایش و استعدادشون كار كنم. یكی از روزهای اردیبهشت بود، از اون روزایی كه هوای شیراز با بوی بهار نارنج پیوند می‌خوره، از اون روزای  كه آدم می نزده مسته و شیراز یه پارچه بهشته به طوریكه بچه‌های مدرسه هم  درس و مشق  دلشون میزنه می‌خونن :

اردیبهشت شیراز اردی جهنم ماست

زیرا كه در دبستان غوغای درس برپاست

یا به قول حافظ " از قیل قال مدرسه حالی دلم گرفته بود "، این می گفتم اما  بی راه رفتم ، اینطوره؟

ـــ نه بیراه نبود ، منو به كودكیم برگردندی   بوی بهار نارنج را از یك یك حرفات بو كشیدم.

ــ وقتی اومدم خونه، مادر خندید و گفت: كسی می‌خواد بیاد خواستگاری و بالاخره شدم زن كهزاد كه افسر وظیفه بود و اومدیم تیپ كازرون. خلاصه پس از سه سال كه از ازدواجمون گذشت كهزاد در كوه‌های یاسوج پرت شد تو دره و مرد. البته همیشه می‌گفت كوه هم مثل آدماست ممكنه یه روز ازت سیر بشه اون موقع است كه دیگه از دوشش میندازت پایین.

ــ چه خلاصه گفتی

ــ خود زندگیمون هم خلاصه بود، بد جوری خلاصه بود!

ــ چرا بر نگشتی شیراز؟

ــ دیگه مهم نبود كه كجا باشم، دیدم بهتره همین جا بمونم و با خلاصه‌ی خودم باقی راه را برم كه تو پیدات شد .

ـ  غم‌انگیز بود!  

ــ نمیدونم، اما آدم خوبی بود، عاشق طبیعت، مثل كوه سرفراز و مثل دشت باز.

ــ من مثل دشت نیسم؟

ـ نه! مطمعنم كه نه! در تو یك كس دیگه هست كه یه باری را می‌كشه و نمی‌خواد بگه

ــ تو كه كف دستمو نگاه نكردی و گفتی!!

ـ نیازی نیست، بالاخره یه روز میگی. یه روزی مجری mejri را باز می‌كنی ، یادته اولین بار كه اومدم تو اتاقت بهم گفتی كه هرگز به این مجری دس نزن و در باره‌ش نپرس .اولش فكر می‌كردم كه شاید گنجی داری، وقتی بیشتر بهت نزدیك شدم فهمیدم یه رازی اون تو هست. الان فقطٌ میدونم به غیر از این مجری كه زیر تختت گذاشتیش یه چیزی هم تو مجری دلت  هست،  یه عشق، شاید یه خیانت!

ـ شایدم یه جنایت خانم دكتر كف بین!

ـ نه هرگز تو نمی‌تونی! تو دو كس نیسی یكی اینكه اصلا نجار نبودی و نیسی یكی هم جنایتكار نیسی، تو یه جورایی فقط محرم درد خودتی، یه درد كه لباس نجاری كرده تنت كه دیگ اون نباشی، مثل یه احساس گناه. تو نجار نیسی، یه نجار

ــ یعنی شانس نجار شدنم هم ندارم؟

ـ الان نجار شدی اما اون آدمی كه در تو هست نجار نیس، یه آدم درس خونده است، یه آدمی كه

ـ یه آدمی كه خرگوش آزمایشگاه خانم دكتر شده

ـ همین جور حرف زدنت، حرف زدن  یه نجار نیس

ـ پس تو با یه نجار عشق‌بازی نمی‌كنی بلكه با یه آدمی كه به قول خودت درس خونده است نرد عشق می‌بازی

ـ نسبت به درستی و پاكی تو شكی ندارم اون كافی بود كه

ـ كافی بود كه چه ؟

ـ كافی بود كه از خودم بیام بیرون و اومدم شایدم همسایه‌ها بویی برده باشند، اما بهش فكر نكردم. من فكر می‌كردم و فكر می‌كنم هنوز كه بیام و زن مندوی نجار بشم البته برای كازرونی‌ها سخته كه قبول كنند دبیر فوق لیسانس تعلیم و تربیت شهرشون زن مندوی نجار بشه. اما دلم می‌خواد كه مجری را باز كنی، البته، البته ممكنه وقتی مجری را باز كنی، دیگه نتونی مندوی نجار بمونی، شاید آغاز یه فاجعه‌ی دیگه بشه!

ــ الان برای باز كردن مجری عجله نكن، پس از اینكه قلبم وایساد ، مجری را باز كن

ــ میخوام مثل تهمینه كه از رستم خواستگاری كرد آقای مندوجان از وجود مبارك سركار خواستگاری كنم!

ــ جینگ جینگ ساز میاد ازبالاى شیراز میاد *

ــ خودتو لوس نكن ، چه جواب میدی؟

ــ چرا می‌خوای شیون دوباره را تو خونه‌ت راه بندازی دیدی یه باره قلبم وایساد و از نو بیوه شدی! مگه حالی زن و شوهر نیسم ، چیمون از زن و شوهرا  كمتره!

***

از اون شب تا روز سكته‌ی قلبی مندو دو ماه بیشتر طول نكشید، مندو مرد و جعبه را هم دادگاه باز كرد ومهدیس عزادار مرگ اردوان فرهنگی  دكتر روانشناس شد كه پس ازحادثه‌ی دلخراش تصادف همسرش پس از بیست سال از روسیه برگشته بود و در كسوت نجار در محله‌ی ما مستاجر مهدیس شده بود  .......... ای كا ش هیچی نمی‌دونسم  ای كاش ...... كوچه‌ی ما در خود فرو رفته، كسى مرد كه همه جا و در همه ما هستش. مندوى نجار ...  مندوى نجار .......    

واژگان

ــــــــــــــــــــــــــ

 

موندو                            موندى يا ماندنى                 Mondu

نیمدر                           پنجره                             nimdar

میر شكال                      زیبا                               mir shekaal

كر    كنار . زیر                                                     ker

نخسته                         خسته نباشى

مردسون                       فاحشه خانه                 mardesun      

دله                               قوطى بزرگ                    daleh

دس پلنگشم                  دست و پنجه شم           dase pelengesham

مهتو                             مهتاب                           mato

افتو جنگ تاوسون            آفتاب داغ تابستان           jeng

مكینه                            كارخونه                         mekineh

زیر جلكی                      پنهانی                          zirjoleki

سیب عروس شده  در شیرازـ سیب ترش مصری را وسط چاك هایش فلفل و نمك می‌زنند می‌گذارند یك ساعتی بماند تا خوشمزه و خوش خور شود .

سدك                            نردبان                           sedak

چن من ولاتى                 تو  چكاره شهرى

مجری                           صندوقچه ی كوچك           mejri

جینگ جینگ ساز میاد ازبالاى شیراز میاد             كاكاجونى غم مخور كه نومزدت با ناز میاد

* jinge jinge .... یك واسونك شیرازى است كه در گاه اروسى می‌خوانند