سروده ای
زیبا از استاد جلیل دوستخواه در ستایش شک
شکّنامه
تا تواني شكّ كن و باور مكن
خويشتن را با يقين مَنْتَر مكن
حال ِ عالَم از يقين بدگشته است
با يقين، آن را از
اين بدتر مكن
هرچه بشنيدي، در آن شكّي بوَرْز
جَزمْ را بر خويشتن سَرْوَر مكن
هرچه گفتندَت، بگو: چون است و چند؟
همچو طوطي گفته ها از بَر مكن
هرچه را خواندي، بجو بُنياد ِ آن
جست و جو را بي تامُّل سرمكن
تا نَوَرْزي شكّ، ز دانش دم مزن
گوش ِ عالَم را به ياوه كر مكن
راست نايَد گفته ها يك از هزار
نام هر خرْمُهره را گوهر مكن
دوري از شكّ، دوري از انديشه است
هيچ باور را به خود رهبر مكن
همچو فردوسي دَم از جان و خِرَد
بَرزَن و دل خوش به هيچ اختر مكن
شكّ بوَرْز، انديشه كن خيّام وار
جُز شراب ِ فكر در ساغَر مكن
حافظانه دَركَش از شكّ
جُرعه اي
دامن از آب ِ
يقينْ، خودْ تر مكن
زندگاني سر به سر شكّ است و جَهد
جَهد را با جَهل ِ خود بي بَر مكن
از يقين كس در جهان، طَرْفي نَبَست
تا تواني شكّ كن و باور مكن!
|