نوف سایت ادبی نوشین شاهرخی

بازگشت به صفحه قبل

خانم رهنورد، تفنگ‌ها را به پسران می‌دهد و اشک‌ها را به دختران

نوشین شاهرخی

این روزها سه‌بیتی "گرگ‌ها خوب بدانند" خانم زهرا رهنورد در خیلی از سایت‌ها به چشم می‌خورد و حتی ایمیل‌ها هم از آن در امان نیستند. اما نه‌تنها شیفتگی این و آن، بلکه مجموعه‌ای از حوادث مرا بر آن داشت تا چند سطری با شما درمیان بگذارم.

 پیش از اینکه نگاهی به شعار خانم رهنورد بیاندازیم، باید بگویم که من از چنین شعاری (و نه شعری) متعجب نشدم و انتظار زیادی نیز از زنانی که سال‌ها به زعم خود خانم رهنورد، با "گرگ‌ها" هم‌نشین و هم‌پیمان بودند، ندارم. تعجب من از شیفتگی افرادی است که تا دیروز خانم رهنورد و همسرشان را "بد"ی می‌دیدند که در برابر "بدتر" قرار می‌دادند.

حال شور خیزش مردم این محاسبه‌ی "بد و بدتر" را از یاد خیلی‌ها برده. خوب، این هم تعجبی ندارد. ما مردمی هستیم بی‌تاریخ و بی‌حافظه‌ی تاریخی. از سی‌روز پیشمان هم خبر نداریم تا برسد به سی‌سال پیش و انقلابی که چه شوری و خیزشی داشت، چه کشته‌ها و هزینه‌ای برجای گذاشت و سرانجامش چه شد.

لحظاتی پیش سروده‌ی جدید "سر اومد زمستون" را در یوتیوب نگاه می‌کردم و با بغض اندیشیدم که "بر ما چه رفته است"؟ که قهرمانان امروز این سرود همان‌هایی هستند که دیروز دستور تیر عزیرانی را دادند که در کوهستان و زندان همین سرود را می‌خواندند.

و اصلاً چگونه به خود اجازه می‌دهند سرود انقلابیونی را بدزدند که خود به جوخه‌های اعدام سپرده‌اند؟ آیا این هفته‌های مقاومت در برابر جبهه‌ی "بدتر" آنان را از گذشته‌ی تیره‌ی خود جدا کرده است؟

و یا رنگ سبز پرچمی را نماد مبارزه می‌کنیم که نشان از مذهب‌مان دارد و نه سفیدی که نشان صلح است و سرخی که نماد مشروطیت.

حال بهتر است زیاده به صحرای کربلا نزنم و بروم سراغ شعار خانم رهنورد که در بهبوهه‌ی ناملایمت‌ها (بمانند غالب ایرانیان) شاعر شده است.  

ایشان می‌گوید: "گرگ‌ها خوب بدانند" و نمی‌گوید این گرگ‌ها چه کسانی هستند. آیا کسانی که در دهه‌ی شصت اپوزیسیون ایران را قلع و قمع کردند؟ و یا نه افرادی که حال به کشتار مردم دست می‌زنند؟

چه تفاوتی است میان دیکتاتورهای خونریز دهه‌ی شصت که شوهر ایشان نخست‌وزیر وقت بود و با آقای احمدی‌نژاد؟ چه تفاوتی بود میان آقای خمینی که دستور قتل این همه زندانیان را داد و آقای خامنه‌ای؟

من تفاوت این دیکتاتورها را درک نمی‌کنم و هنوز سایه‌ی شوم دهه‌ی شصت با تمام کشتارها و فضای سیاه خونینش بر سر و دلم سنگینی می‌کند.

بگذریم. ایشان ادامه می‌دهد: "در این ایل غریب" بله، این هم قابل فهم است، چراکه ایشان از "خودی" به "غیرخودی" تبدیل شدند و اگر آقای موسوی آن را "دعوای خانوادگی" می‌انگارد، خانواده دیگر آنها را عضوی از خود نمی‌داند.

ولی جالب‌تر نیز برای من استفاده از واژگانی چون "ایل" و سپس‌تر "قبیله" است که برای دعوای خانوادگی ایشان واقعا درست به کار رفته است و این یک نکته را باید به ایشان دست مریزاد گفت.

ایشان در ادامه می‌نویسد: گر پدر مرد، تفنگ   پدری  هست   هنوز / گرچه  مردان  قبیله  همگی   کشته  شدند / توی گهواره ی چوبی  پسری هست هنوز

خانم رهنورد خیلی روشن و آشکار تفنگ را به پسران قبیله می‌سپارد. و قبیله‌ی بدبخت اگر پسری نداشته باشد، وای به حالش که کسی را یارای دفاع از آن نیست!

اما وظیفه‌ی دختران چه خواهد بود؟

شعار ایشان اینگونه به پایان می‌رسد: آب  اگر نیست  نترسید  که  در  قافله تان / دل  دریائی  و  چشمان تری  هست  هنوز

به نظرم  بیت پایان شعار مشخص کننده‌ی وظیفه‌ی زنان و دختران قبیله‌ی ایشان است. یعنی سیل اشک‌ ریختن!

من باز هم درک نمی‌کنم که خانم رهنورد این پابه‌پایی خیزش زنان را در کنار مردان چگونه با این شعار خود توضیح می‌دهد؟ زمانه آیا عوض نشده است خانم رهنورد؟ ما دیگر در قرن ایل و قبیله زندگی نمی‌کنیم و در شهرهای ایران "مردان قبیله" تنها کشته نمی‌شوند، بلکه یاران دیروز شما بر زنان نیز شلیک می‌کنند، همچنان که در دهه‌ی شصت زنان نیز در کنار مردان تیرباران شدند.

03.07.09