نوف سایت ادبی نوشین شاهرخی

بازگشت به صفحه قبل

اسطوره‌ى آفرينش

  اين نوشتار نگاهى است بر اسطوره‌‌ى آفرينش‏ در دين زرتشتى و زروانى، كه نخست به دين مزديسنا پرداخته است و سپس‏ به زروانى‌گرى. در اين راستا تلاش‏ نموده‌ام، تفاوت‌هاى آن دو را تا جايى كه در اين كوته‌نوشت مقدور است، نمايان سازم. در اين ره، گذرى هم بر‌زندگى زرتشت داشته‌ام تا شمه‌اى نيز از زندگى و كتاب اين كهن‌ترين پيامبر ارائه داده باشم.

 زندگى زرتشت

  بيشترين احتمال بر اين مى‌رود كه زرتشت در بلخ كنونى واقع در شمال غربى افغانستان زاده شده كه زبان گات‌ها (كهن‌ترين بخش‏ اوستا) نيز مى‌تواند دليلى بر اثبات اين نظر باشد. از نوشته‌هاى پهلوى و نيز اوستا چنين برمى‌آيد كه او از زادگاه مادرى‌اش‏ گريخته است. اگر در گذشته محققان زادگاه زرتشت را آذربايجان كنونى مى‌دانستند، در حال حاضر بسيارى از محققان برآنندكه او از ناحيه‌ى بلخ كنونى به‌سوى غرب در كشمر در شمال شرقى ايران مهاجرت كرده است. سپس‏ گشتاسپ شاه پيرو دين زرتشت، "به‌دين"، مى‌گردد و زرتشت در وطن دومش‏ سرو مشهورش‏ را مى‌كارد.   

  از نظر هينز تولد زرتشت 22 مارس‏ 630 پيش‏ از ميلاد مى‌باشد، اما جديدترين تاريخى كه لومل مى‌دهد 714 پيش‏ از ميلاد است. اغلب محققان برآنند كه او در سده‌هاى ششم و هفتم قبل از ميلاد زيسته است.

   زرتشت در لحظه‌ى تولد مى‌خندد و بَداَنديشان تصميم به‌كشتن او مى‌گيرند اما حيوانات اهلى و وحشى به زنده‌ماندنش‏ كمر مى‌بندند. در سى سالگى پيامبر مى‌شود. هفتاد و هفت سال و چهل روز عمر مى‌كند و بنا بر سنت زرتشتيان، در سال 583 پيش‏ از ميلاد، در جنگ با ارجاسب تورانى در آتشكده‌ى بلخ كشته مى‌شود.

   دين زرتشتى مزديسنا نام دارد و پيروانش‏ خود را مزدايسنيا مى‌نامند كه به‌معناى ستايشگر مزدا مى‌باشد.

   در منابع كهن نوشته شده كه دين زرتشتى از آن جهت كه براى قلب‌ها آفريده شده، نگاشته نشد. در ايران كهن سنت سينه به سينه ارزش‏ والاترى از كتابت داشت. بعدها به‌سبب مجادلاتى كه زرتشتيان با نمايندگان مذاهب ديگر به‌خصوص‏ مسيحيان داشتند، موبدان مجبور شدند اوستا را بنويسند و يا چنانچه مانى نگاشته: "... شاگردانش‏ پس‏ از مرگش‏ به‌ياد آوردند و نوشتند..."

   همچنين گفته شده كه اوستا را بر ده‌هزار (به‌گفته‌ى مسعودى هجده هزار) پوست گاو، با طلا نوشته بودند و اسكندر در يورش‏ به ايران آن را سوزاند، اما صحت اين ادعا ثابت نشده است.

 واژه‌ى اوستا به اوستاگ awastag فارسى ميانه و يا كهن‌تر از آن اپستكapastak  باز‌مى‌گردد.

  

خدا و ضدخدا

   از ديدگاه زرتشتيان بر فراز جهان، سَرور "همه‌آگاه" يا اهورامزدا قرار دارد. او برترين است. او خداست. او زمانى بيكرانه در روشنى بود كه گاه و جاى هرمزد است.

   در آن سوى، اهريمن ويرانگر در ژرف ظلمت قرار دارد. مكان او ظلمت بى‌كرانه است.

   بين آن دو، تُهيگى است كه  واى vayu نام دارد. واى، خلا ميان روشنى بيكران و تاريكى بيكران،

 آميزه‌اى از هر دو را، در خود دارد و مرز آن دو به‌شمار مى‌رود. بنابراين اورمزد و اهريمن از يك سو بى‌كرانه و از سويى ديگر كرانه‌مندند.

   اورمزد از وجود اهريمن آگاه بود و مى‌دانست كه او يورش‏ خواهد آورد و جهان در سيطره‌ى رشك فرو خواهد شد. بنابراين اورمزد براى مقابله با اهريمن، آفريدگان به‌مينويى (غيرمادى) آفريد. آفريدگان مينويى سه‌هزار سال بى‌انديشه، بى‌جنبش‏ و ناملموس‏ بودند. اهريمنِ نادان كه از هستى اورمزد آگاه نبود از ژرف‌پايه برخاست و به مرز روشنايى آمد. به اورمزد و روشنايىِ ناملموس‏ تاخت، چون چيرگى را از آن روشنايى ديد، پس‏ به‌جهان تاريكى بازگشت و سبب مبارزه با اورمزد، ديوان مرگ‌آور آفريد.

   اورمزد به اهريمن، با شرط يارى اهريمن به آفريدگان اورمزد، پيشنهاد آشتى داد، اما اهرمن نپذيرفت. پس‏ اورمزد پيشنهاد كارزار در نُه‌هزار سال كرد و چون اهريمن بدان پيمان همداستان شد، اَهونَوَر را سرود و فرجام پيروزى خويش‏، شكست اهريمن و ديوان و رستاخيز را به‌اهريمن نشان داد. اهريمن از بيم سه‌هزارسال به‌گيجى فروافتاد.

 

زمان

   براى پيروزى بر اهريمن، اورمزد مجبور به آفرينش‏ شد. او نخست "زمان درنگ‌خداى" يا كرانه‌مند را از زروان، زمانِ بى‌كرانه‌ى ازلى ابدى پديد آورد. زيرا آفريدگان در زمان رواج مى‌يافتند. در زمان، آفريدگان اهريمن نيز رواج مى‌يافتند، از سوى ديگر اما، همچون آفريدگان اورمزد ميرا مى‌گشتند.

   پيش‏ از حمله‌ى اهريمن خورشيد و ماه و ستارگان ايستاده بودند. زمان پاك و همواره نيمروز(1) بود. به‌هنگام تاخت اهريمن آنان به‌جنبش‏ درآمدند و تا فرجام نايستند. "در دين گويد كه چون اهريمن درتاخت، نَه بِه سال، ماه و روز (بود)؛ چه تيز در زمان بيامد." (بندهش‏ ص69‌ )

   از‌اين اسطوره مى‌توان نتيجه گرفت كه "زمان درنگْ‌خداى"، نه آفريده‌ى اورمزد، بل به‌سبب تاخت اهريمن پيدايى يافته و تا پيش‏ از يورشِ وى جنبش‏ و گذرايىِ زمان نبوده است. از زمان ايستا، كه در واقع همان زمان ازلى ابدى است، به‌عنوان زمان پاك يا به‌ديگر سخن ناآميخته، سخن رفته است و نيمروز به‌عنوان گاه مقدس‏ روز، چون ايستاست(2)، پس‏ جاويدان نيز مى‌باشد. تاخت اهريمن ايستايى زمان را در هم مى‌شكند و به‌آن جنبش‏ و گذرايى مى‌بخشد.

"تا پيش‏ [از آن] كه اهريمن آمد، هميشه نيمروز بود كه رپيهوين است." (بندهش‏ ص50) بنابراين طبيعى است كه تاخت اهريمن، همواره بايد با اين زمان مقدس‏ تطابق داشته باشد. اهريمن "ماه فروردين، روز هرمزد(3)، [به‌هنگام] نيمروز در تاخت." (بندهش‏ ص‏52). پس‏ چنانچه مى‌بينيم، تاخت اهريمن در نوروز به‌هنگامه‌ي نيمروز بوده است و جز اين نمى‌توانسته باشد. نوروز اما از ديگر سوى، آغاز است، آغاز سال كه در زمان ازلى يا اسطوره‌اى، آغاز زمان را تداعى مى‌كند.

   در دين زرتشتى جهان به دوازده هزارسال ختم مى‌شود. سه‌هزاره‌ى نخست دوره‌ى آفريدگان مينويى است، دومين سه‌هزاره، دوره‌ى آفريدگان مادى است. در سومين سه‌هزاره نيك و بد به‌هم مى‌آميزند و در آخرين سه‌هزاره اورمزد بر اهريمن پيروز مى‌شود. با پايان دوازده هزارسال و پيروزى اورمزد، زمان بى‌كرانه و ابدى برقرار مى‌شود و اورمزد به‌همراه آفريدگانش‏ جاويدان مى‌گردد.

 

آفرينش‏ مينويى

   در نخستين سه‌هزاره اورمزد آفريدگان به‌مينويى بيافريد. اورمزد نخست شش‏ امشاسپندان را آفريد، و هفتمين آن خود او بود. بهمن، ارديبهشت، شهريور مذكرند و سپندارمذ، خرداد و امرداد مؤنث مى‌باشند. هر يك از آنان اين شش‏ خويشكارى را به‌ترتيب دارا مى‌باشند، حقيقت، انديشه‌ى نيك، پادشاهى، فرمان‌بردارى، سلامتى و ناميرايى.

   هرمان لومل بر اين عقيده است كه اين امشاسپندان به خدا بسيار نزديكند و همراهان او مى‌باشند، اما آنان خدايان نيستند بلكه خود مخلوق خدا مى‌باشند.(4) و يا به‌گفته‌ى شهرستانى: "چنانچه چراغى از چراغى افروخته شود كه آن چراغ [اول] را هيچ نقصان نشود". (شهرستانى، توضيح‌الملل، ص‏ 402 و403)

   در سوى ديگر اهريمن قرار دارد. اهريمن خدا نيست بل ديوى است پليد كه همواره با اهورامزدا و آفريدگانِ وى، سر ستيز دارد. با آن‌كه در منابع پهلوى از "آفرينش‏" اهريمن سخن مى‌رود، اما اهريمن ديوى همستار خدا بيش‏ نيست. آفرينش‏ به‌دانايى امكان پذير است و كنشِ آفرينش‏ ايزدى است و اين خدايى صفت اورمزد مى‌باشد. و يا به روايت بندهش‏، پيش‏ از آفرينش‏ اورمزد خدا نبود، خدايى او از آفرينش‏ بود(5). او آفريننده‌ى ديگر ايزدان، جهان و هستى است. صفت اهريمن، نادان است كه با كنشِ آفرينش‏ در تضاد قرار مى‌گيرد و اين تناقضى است كه در منابع پهلوى زرتشتى برجاى مانده است.(6)

   اهريمن براى نابودى آفريدگان پاك و نيك اورمزد، در ابتدا شش‏ كماله ديو بيافريد، اَكومن، اَندَر، ساوول، نارگهيس‏، تَرومَد، تَريز و زريز، كه هفتمين آن خود اهريمن بود. يا به‌ديگر سخن، دروغ، انديشه‌ى‌بد، پادشاهى بد، نافرمانى، فقر و پوسيدگى.(7)

   يكى از مهمترين ديوان آز است. آز سلاح اهريمن بر عليه آفريدگان اورمزد مى‌باشد. اما آز سبب نابودى ديوان نيز خواهد گشت، زيرا به سبب سيرى‌ناپذيرى، آفريدگان اهريمن را نيز خواهد بلعيد و سرانجام آز و اهريمن ناتوان خواهند گشت.

 

آفرينش‏ مادى

   در سه‌هزاره‌ى دوم كه اهريمن به‌گيجى افتاده بود، اورمزد آفرينش‏ مادى را خلق كرد.

   اورمزد از روشنى مادى، آفريدگان خويش‏ را به‌تنِ آتش‏ بيافريد. سپس‏ تنِ واىِ درنگ‌خداى، واى نيكو را بيافريد كه سلاح او براى آفرينش‏ بود.

   او از آفريدگان مادى آسمان، آب، زمين، گياه، گوسپند و مردم را آفريد.

   به‌هنگام آفرينش‏ مينويى او را مادرى بود و در آفرينش‏ مادى پدرى.

 

   هستى جهان نتيجه‌ى شش‏ آفرينش‏ پياپى بود. نخست آسمان، چون پوسته‌اى خالى از سنگ سخت يا فلز درخشان بود. دومين آفريده آب، نيمه‌ى زيرين زمين را دربرگرفت. سومين آفريده زمين، نميكره‌ى بالاى زمين را تشكيل داد. پس‏ از آن گياه آفريده شد، كه در ابتدا بى‌پوست و بى‌خار و شيرين بود. پنجمين آفريده گاو يكتا‌آفريده‌ بود. گاو نخستين قربانى گشت تا حيات حيوانى را ممكن سازد. ششمين آن كيومرث، روشن چون خورشيد بود. با مرگ نخستين انسان، نژاد انسانى پا به‌عرصه‌ى وجود گذاشت.

   اورمزد كيومرث را به‌شكل نطفه در سپندارمذ (زمين) قرار داد و پس‏ از چهل سال مشى (مذكر) و مشيانه(مونث)، ريواس‏پيكر، از آن رستند. به‌روايتى مَشى و مَشيانه پس‏ از نُه ماه از ريواس‏پيكرى به مردم‌پيكرى تبديل گشتند و به‌روايت ديگر نسل انسانى از فرزاندان آن دو مى‌باشد.

   هفتمين آفريده آتش‏ بود كه در شش‏ آفريده‌ى ديگر نيز موجود است.

ارتباط آفريدگان مينويى و مادى را مى‌توانيم اينگونه توضيح دهيم: حقيقت و آتش‏، انديشه‌نيك و گاو، پادشاهى و فلز(8)، فرمانبردارى و زمين، سلامتى و گياه، جاودانگى و آب.

 

   اهريمن  از تاريكى مادى، آفريدگان خود را به‌تنِ سياهِ خاكسترى بيافريد. (9) پس‏ از آنكه جهى، دختر اهريمن، پدر را از گيجى سه‌هزار ساله‌اش‏ برخيزانيد، اهريمن به نيروى ديوان بر آفرينش‏ اورمزد برتاخت و آفرينش‏ روشنان را بيالود، اما در نبردى نود روزه، ايزدان مينوى، اهريمن و ديوان را به‌دوزخ افكندند.

 

زروانى‌گرى

   بررسى دقيق زروانى‌گرى چندان ممكن نيست زيرا آثار مكتوب آنان از طريق موبدان زرتشتى نابود گشته، اما در كتاب‌هاى پهلوى آثارى از آنان برجاى است كه از چشم موبدان زرتشتى پنهان مانده است.

زروانى‌گرى ستايشگر خداى زمان مى‌باشد. در مذهب مانى نيز يك خداى بزرگ به‌نام زروان وجود دارد، اما زروان مانى خداى نور است.

   برخى از محققان برآنندكه زروانى‌گرى پيش‏ از زرتشت رواج داشته، از سوى ديگر نظرى بر آنست كه زروانى‌گرى در دوران پادشاهى هخامنشى و زير تاثير فرهنگ بابل به‌وجود آمده‌است.

   مرى بويس‏ بر اين نظر مى‌باشد كه زروانى‌گرى بر اساس‏ تفسير اشتباه از يك بند اوستا به‌وجود آمده است.

   "درآغاز، آن دو "مينو"ى همزاد و در انديشه و گفتار و كردار [يكى] نيك و  [ديگرى] بد، با يكديگر سخن گفتند." (اوستا، يسنه، هات 30، جليل دوستخواه)

  بويس‏ ادامه مى‌دهد كه فرقه‌اى احتمال داد كه اين دو مينوى دوقلو، بايد داراى پدرى باشند.(9)

از سوى ديگر، در ريگ‌ودا در باره‌ى پيدايى جهان آمده است، پرجاپتى Prajapati يا هرن گربهه

Hiranya-garbha به معناى زهدان طلايى، يگانه خداوند بزرگ، آفريننده‌ى خدايان، مخلوقات و كنش‏ قربانى، پدر زمين و بخشنده‌ى روح است. "آن كه در ميان خدايان بالاترين خداى يكتا بود." (ريگ‌ودا، ماندالاى 10، سرود121). او همچنين خداى مرگ و سايه‌اش‏ ابديت است.

شباهت "هرن‌گربهه" هندى و زروان ايرانى غيرقابل انكار مى‌باشد و بر اين اساس‏، ويدن‌گرن بر آن است كه ما در اسطوره‌ى ذات والاى دوجنسى، كه قربانى مى‌كند تا داراى فرزند شود، با يك اسطوره‌ى هند و ايرانى مواجه‌ايم.(11)

   هرچند از "خوشيزگ" به‌عنوان همسر زروان نام برده شده اما چنين به‌نظر مى‌آيد كه زروان ذاتى دوجنسى بوده است.

   شاهنامه‌ى فردوسى دليلى بر رواج زروانى‌گرى در روزگاران كهن مى‌باشد. فردوسى حدود هزار سال پيش‏ حكايات مكتوب و شفاهى كهن را به‌نظم در آورد، اشعارى كه بسيارى از باورهاى زروانى در آن جارى مى‌باشد. برخى از اساطير زرتشتى در شاهنامه منفورند و يا اشاره‌وار با آنان برخورد شده است. گشتاسب نمونه‌ى جالبى از اين اساطير است. در دين زرتشتى از پادشاهى گشتاسب، پادشاه بسيار گرامى دين زرتشتى، به‌عنوانِ يكتا حكومت داراىِ دينِ درست و راست نام برده شده است.(12)‌ او داراى فرى است با انديشه، سخن و رفتار دينى، كه بازو و پناه دين اهورايى زرتشت است.(13) 

   در شاهنامه نيز از او به‌عنوان پذيرنده‌ى دين زرتشت ياد مى‌شود، اما گشتاسب پادشاهى است كه بارها سوگند ياد مى‌كند كه تاج و تختش‏ را به‌پسرش‏ اسفنديار بسپارد، ليكن به سوگندش‏ وفادار نمى‌ماند. اسفنديار همواره چشم به‌تاج و تخت پدر دوخته است و در اين راه زندگيش‏ را مى‌گذارد. گشتاسب كه مى‌خواهد بدون مزاحمت پسر به سلطنت ادامه دهد، فالِ مرگِ اسفنديار را از اخترشناسان مى‌جويد، بنابراين اسفنديار را به‌دستگيرى رستم مى‌فرستد و او به‌دست رستم كشته مى‌شود.(14) 

   از گرشاسپ نيز در اوستا به‌عنوان قهرمان اژدهاكش‏ و دلير ياد شده است.(15) فردوسى اما در شاهنامه تنها در چهار بيت از پادشاهى او مى‌گذرد.(16) 

   هرچند كاووس‏ در دين زرتشتى كم‌خرد انگاشته شده، اما در ابتدا او در كنار جمشيد و فريدون از بيمرگان بود كه بر اثر فريب اهريمن آرزوى رفتن به‌آسمان در او راه مى‌يابد و پس‏ از پرواز نافرجامش‏ ميرا مى‌گردد.(17) در شاهنامه سوگ سياوش‏ و سهراب، پرواز او را تحت شعاع قرار مى‌دهد. او سياوش‏، پهلوان ايزدگونه‌ى شاهنامه را به‌كام مرگ مى‌فرستد و نيز سبب نبرد رستم و سهراب مى‌گردد. چنانچه بپذيريم كه سوگ سياوش‏ و مرگ سهراب، به‌عنوان تراژيك‌ترين داستان‌هاى شاهنامه، به‌سبب عملكرد يا خواست و برنامه‌ريزى كاووس‏ انجام پذيرفته است، مى‌بينيم كه با نقش‏ جوانى و نيروبخشى او در دينكرد، تا چه‌اندازه فاصله دارد.

   از سوى ديگر ما از رستم، بزرگ‌قهرمان حماسى شاهنامه، نامى در متون زرتشتى نمى‌بينيم. شايد اين مهم، دليلى بر تعلق نداشتن افسانه‌هاى مربوط به‌رستم، به‌دين زرتشتى باشد.

   داستان ويس‏ و رامين نيز از آثار پهلوى است كه در قرن پنجم هجرى، فخرالدين اسعد گرگانى آن را به‌نظم درآورده و آن‌گونه كه شاعر در ابتداى اثر اشاره دارد، اين داستان در آن زمان، در كشور، بسيار محبوب بوده است.(18)

  نقش‏ تقدير و سرنوشت آن‌چنان در اين داستان تنيده است كه گاه انسان را مترسكى بيش‏ نمى‌شمارد و  قضا و قدر انديشه، گفتار و كردار انسانى را رقم زده است.

  ويس‏ سال‌ها پيش‏ از تولد، بر اساس‏پيمان شاهنشاه با مادرش‏، به همسرى شاهنشاه درآمده و به‌هنگام ازدواج بايد به‌آن پيمان كه تقدير اوست، گردن نهد. او در برابر تقدير ايستادگى مى‌كند و از سرنوشت مى‌گريزد، اما او را از تقدير گريزى نيست. همانگونه كه شاهنشاه مى‌گويد ايستادگى او

در برابر سرنوشت چيزى را تغيير نمى‌دهد:

 

   كه نتوانى  ز بند چرخ  جسـتن              ز تقديرى كه يزدان كـــــرد رستن  

   نگــر تا در دلت  نارى  گــماني              كه كوشى با قضاى آســــــمانى

   اگـر‌خواهد به‌من دادن ترا بخت              چه سود‌آيد ترا از كوشش‏ سخت

   قضا رفت و قلم بنوشت فرمان              ترا جز صبر ديگــــــر نيست درمان (19)

  

  از قضا و قدر چنان حكايت مى‌شود كه زندگى هر فرد از پيش‏ نگاشته شده و فرد همواره در چرخِ تقدير زندانيست. خواست انسان و كوشش‏ و ستيزش‏، دگرگونى‌اى در سرنوشت او بوجودنمى‌آورد:

 

   ز چرخ آمد همه چيزى نوشته              نوشـــته با روان ما ســـرشته

   نوشـــته جاودان ديگر نگـــردد              به‌رنج و كوشش‏ از ما برنگردد(20) 

  

  ويس‏ بر شوربختى‌اش‏ دشنام مى‌دهد و بر چرخ ستمگر نفرين مى‌فرستد. در برابر تقدير مى‌ايستد و دست به‌جادو مى‌زند. اما هر چه مى‌كند، باز هم تقدير او انگاشته مى‌شود. او سرنوشتش‏ را رقم نمى‌زند، بلكه دست تقدير او را به‌ايستادگى، ستيز و جادو وامى‌دارد.

 

   ز آغاز جهان تا روز فـــــــــرجام            به‌رفتن ســربســر يكسان نهد گام

   چنان گـردد كه دادارش‏ بفرمود            چنان‌چون خواســـت او را راه بنمود

   بهى و بترى در ما سرشتست           چنان‌چون نيـك و بد بر ما نبشتست

   نه از دانش‏ دگر گردد سرشــــته         نه از مردى دگـر گــــردد نوشـــــته ...

   اگــر پاكست طبــعم يا پليدست          چنان است او كه يزدان آفـريدست ...

   من از خوبى و زشتى بى‌گناهم         كجا من خويشـــــتن را بد نخواهم (21)

  

  انسان موجودى است كه در قفس‏ گيتى پاى نهاده و ناچارا به‌قدرت‌هاى ايزدى گردن نهاده و چاره‌اى جز صبر ندارد.

  همچنين در شاهنامه حكايت زال و سئوالاتى كه موبدان در باره‌ى زمان از او مى‌كنند، نشان‌دهنده‌ى اهميت زمان و تقدير در اين داستان مى‌باشد. شاهنامه به‌عنوان سندى زنده، دليل بر تاريخچه‌ى كهن كيشى است كه تا امروز نيز كُنه اين اعتقادات در فرهنگ مرز و بوم ايران حفظ گشته است.  در كنار شاهنامه، داستان ويس‏ و رامين نيز نشانگر نقش‏ برجسته‌ى تقدير در ادبيات پهلوى و فارسى است.

 

 زروان

   نام زُروان يا زَروان از واژه‌ى زمان نشات مى‌گيرد. زروان خدايى ازلى‌ابدى است. او خلق نشده بلكه هميشه بوده است. بدين جهت نيك و بد از او آفريده شده‌اند. او پدر دو برادر، اورمزد و اهريمن است. پس‏ از خلق فرزاندانش‏ او ديگر در امر جهان دخالت نكرد.

   زروان قوى‌تر از اورمزد و اهريمن است. او قاضى و آگاه‌ترين است. هيچ ميرنده‌اى نمى‌تواند از برابر او بگريزد. او سرنوشت زندگان را رقم مى‌زند. تقدير هر انسانى از قبل تعيين گشته و هيچكس‏ را توان تغيير آن نيست.

   پيش‏ از موجوديت زمين و آسمان زروان بزرگ تنها بود. او آرزوى پسرى كرد و برايش‏ هزار سال قربانى كرد. هنگامى‌كه هزار سال به‌پايان رسيد، او در رسيدن به‌ آرزويش‏ شك كرد. در لحظه‌ى شك نطفه‌ى دوقلو در زهدان او شكل گرفت.

   اورمزد پى‌آمد يقينِ زروان و اهريمن حاصلِ شكِ(22) او بود. زروان با آگاهى بر اينكه اورمزد به‌خروج از زهدان نزديك‌تر بود، قول داد پادشاهى را به‌پسرى دهد كه نخست تولد يابد. اورمزد از تصميم پدر در زهدان آگاه بود و آن را به‌برادر بازگفت. اهريمن با شنيدن اين سخن، شكم زروان را شكافت و گفت: "من اورمزد هستم، پسر تو." زروان گفت: "پسر من روشن و خوش‏بوست. تو اما تيره و بدبويى." سپس‏ زروان گريست. هنگامى‌كه اورمزد آمد، زروان آرزويش‏ را يافت، اما او پيمانى بسته بود كه نمى‌توانست آن را بشكند. بنابراين او پادشاهى جهان را به نُه هزارسال به اهريمن واگذاشت، به اورمزد شاخه‌ى بَرسم داد و بدين‌گونه پادشاهى جهان روحانى را از آن اورمزد كرد.

   در كتاب بندهش‏ دو اسطوره‌ى آفرينش‏ ارائه مى‌گردد. نخست آفرينش‏ مادى از خودِ اورمزد ترسيم گشته؛ "در آن از كار افتادگىِ آن اهريمن، هرمزد آفريدگان را به‌صورت مادى آفريد. از روشنىِ بيكران آتش‏، از آتش‏ باد، از باد آب، از آب زمين و همه هستىِ مادى را فراز آفريد."(بندهش‏، ص‏ 39)

   و سپس‏ از آب سرشك، به‌عنوان نخستين آفريده سخن رفته؛ "چنين گويد به‌دين كه نخستين آفريده همه آب سرشكى بود، زيرا همه ‏ [چيز] از آب بود جز تخمه مردمان و گوسپندان، زيرا آنان را تخمه آتش‏ــ‌تخمه است. او، نخست، آسمان را آفريد براى بازداشتنِ [اهريمن و ديوان]، باشد كه [آن آفرينش‏ را] آغازين خواند؛ ديگر، آب را آفريد براى از ميان بردن دروجِ تشنگى؛..."(بندهش‏، ص39) ‌

   جالب توجه است كه در صفحه‌ى 39، در دو پاراگراف پياپى، اين دو اسطوره‌ى متناقض‏ نگاشته شده است، و كمابيش‏ اين تناقض‏ در جاى‌جاى كتاب به‌چشم مى‌خورد. حتى تخمه‌ى مردمان نيز در صفحه‌ى 39 از آتش‏ و در جايى ديگر از آب اذعان گشته است. "در دين گويد كه تن مردمان بسان گيتى است، زيرا گيتى از آب سرشكى ساخته شده است. چنين گويد كه اين آفرينش‏ نخست همه آب سرشكى بود، مردمان نيز از آب سرشكى مى‌باشند." (بندهش‏، ص123) ‌

   نخستين اسطوره، اسطوره‌ى آفرينش‏ از آتش‏ را ارائه مى‌دهد و دومى از آب. اما اين آب از كجا مى‌آيد؟ در ادامه‌ى دو اسطوره، آب نخست بعد از آسمان خلق مى‌گردد.

   از نظر من دومين اسطوره زروانى مى‌باشد. زروان با شك‌اش‏ آفرينش‏ مينويى را ممكن مى‌سازد و با غمش‏، آفرينش‏ مادى را. آفرينشِ مينويى نتيجه‌ى شكِ زروان بود و آفرينشِ مادى نتيجه‌ى غمش‏. چراكه زروان با ديدن اهريمن مى‌گريد و اين سرشك نخستين آفريده‌ى مادى است.

   نيز گفتنى‌است كه اگر اهريمنى به وجود نمى‌آمد، اورمزدى هم آفرينش‏ نمى‌يافت.‌ بر تخت نشستن جمشيد و تاخت اهريمن در ماه فروردين، روز هرمزد(نوروز) به هنگام نيمروز، نيز مى‌تواند ريشه در آفرينش‏ بر اثر آميختگى دو نيروى دوگانه، داشته باشد.  در "مناظره‌ى آذرهرمزد و اناهيد با موبد موبدان" نيز آمده است كه بدون به‌وجود آمدن اهريمن، آرزوى زروان، با همه‌ى دعاها و قربانى‌ها براى داشتن هرمزد، به‌ثمر نمى‌رسيد و يا آن‌گونه كه شهرستانى نوشته: "ليكن خير، و شر؛ و صلاح، و فساد؛ و پاكى، و پليدى از : امتزاج "نور" و "ظلمت" حاصل شد؛ اگر اين هر دو امتزاج نمى‌يافتند، عالم موجود نمى‌شد."(شهرستانى، توضيح‌الملل، ص395‏‌) ‌

 

  دوگانه‌گرايى (Dualism)

   واژه‌ي Magie به معناي جادو از واژگان جادو Magic و جادوگر Magicien مي‌آيد كه ريشه در واژه‌ي پارسي باستان (فرس قديم) "مگوش" دارد كه به‌عربي مجوس و به فارسي مغ تلفظ مي‌گردد. منابع غيرايرانى كهن اغلب از پيروان اديان قبل از اسلام در ايران به‌عنوان مغان ياد كرده‌اند.

   شهرستانى در قرن دوازده ميلادى نوشته‌است كه مغان معتقد به دوگانه‌گرايى Dualismمى‌باشند كه‌اين اصول را خير و شر، نفع و ضرر، صلاح و فساد، نور و ظلمت يا يزدان و اهريمن نام مى‌دهند. نقطه‌ى مشترك در مغان، ايمان به‌ازلى بودن نور مى‌باشد، اما ظلمت مخلوقى است كه از نور حاصل نگشته است و اختلاف عقيدتى آنان نيز از چگونگى آفرينش‏ ظلمت سرچشمه مى‌گيرد.

   در رساله‌ى علماى اسلام(22)، زروان ابتدا آب و آتش‏ را خلق مى‌كند و از آميختگى آن‌دو، اهرمزد پاى به‌هستى مى‌گذارد.

   هيپوليتوس‏ مى‌نويسد كه بر پايه‌ى گفته‌هاى زردشت، مغان بر‌دو اصل باور داشتند، يكى پدر و ديگرى مادر. پدر روشن بود و مادر تيره. عنصر روشنايى گرم ، خشك، درخشان و سريع بود و عنصر تاريكى سرد، خيس‏، آهسته و سنگين. او ادامه مى‌دهد كه آئين زرتشتى بر دو ديو استوارند، كه يكى آسمانى و ديگرى زمينى است. اولى از مخلوط آتش‏ و هواست و ديگرى آب، آبى كه زندگيش‏ به‌زمين وابسته است. برخى از محققان معاصر از جمله زنر و بنونيست كه در عرصه‌ى زروانى‌گرى تحقيق كرده‌اند اين اعتقادات را نه زرتشتى بلكه زروانى مى‌دانند.

   در دينكرد آمده است كه آب و آتش‏ مادر و پدر تمام مخلوقات مادى‌اند. آتش‏ مذكر و آب مونث است. آنان دختر و پسر زروان مى‌باشند.

   بنونيست بر اين نظر است كه در اساطير زروانى آب كه تيره، مونث و مضر است به قدرت‌هاى بد تعلق دارد و آتش‏ كه روشن، مذكر و مفيد است به قدرت‌هاى مفيد.

   زروانى‌ها نه‌تنها براى خدايان بلكه براى ديوان نيز قربانى مى‌كردند تا ديوان آنان را نيازارند.

   يكى از تحولات در زروانى‌گرى، اعتقاد به‌تكامل مادى جهان نه به وسيله‌ى آفرينش‏ خدايى بلكه از ماده‌اى ناديدنى به ديدنى و يا از زمان و مكان نامحدود به محدود مى‌باشد. چنين به‌نظر مى‌رسد كه اين اعتقاد انكار بهشت و دوزخ را نيز همراه داشته است.

 

   در پايان لازم به‌گفتن است كه دين زرتشتى از بسيارى جهات انقلابى در زمانه‌ى خود به‌نظر مى‌رسد كه به مردم پيام رستگارى از طريق پندار نيك، گفتار نيك و كردار نيك مى‌دهد و انسان را دعوت مى‌كند تا سرنوشت خود را بدست گيرد، اما در كيش‏ زروانى در ازل، تقدير هر انسانى از طريق جدال كيهانى ميان بروج دوازده‌گانه كه نماينده‌ى نيروهاى خير هستند و سيارات هفتگانه كه اختيار مقدرات آفريدگان را در دست دارند، مقدر شده است. اعتقاد به‌ تقدير در فرهنگ معاصر ايران هنوز جاى به‌سزايى دارد كه البته ريشه در اساطير هزاران ساله‌اى دارند كه همواره در مراحل تاريخى سرنوشت‌ساز اشكال ديگرى را از آن خود نموده و در فورم‌هاى جديدى بازتوليد گشته‌اند و به حيات اجتماعى خود ادامه داده‌اند. اين مهم، خود مقوله‌ى بسيار مهمى را تشكيل مى‌دهد و كار تحقيقى گسترده‌اى، كه پيوند شاخ و برگ با ريشه را نشان دهد، مى‌طلبد. بى‌ترديد بدون گذر از شاهراه اساطير، افسانه‌ها، مذاهب و تاريخِ كهن، اين پروسه‌ى توليد و بازتوليد ناديدنى برجاى خواهد ماند.

 

 

 پانوشت‌ها:

1ـ قبل از آميختگى نور و ظلمت، همواره نيمروز بوده و شب و تاريكى برقرار نبوده است. نيمروز نماد نور مطلق، پاكى و ايستايى است كه با يورش‏ اهريمن به‌آميزش‏ و جنبش‏ درمى‌آيد و روز و شب پديد مى‌گردد.

2ـ شايد بتوان آن را بى‌زمانى نام داد

3ـ روز هرمزد نخستين روز ماه در گاه‌شمارى باستان است

Herman, Lommel, Symbolik der Elemente in der zoroastrischen Relgion, 1959, S.256  -4

5ـ ر.ك.، بندهش‏، فرنبغ دادگى، گزارنده مهرداد بهار، انتشارات توس‏، چاپ اول 1369، ص‏ 35

6ـ در منابع پهلوى از آفرينش‏ اهريمن با صفت "آفرينش‏ بد" سخن رفته است و او نيز هرچند آفريننده‌اى بد، اما بدون شك آفريننده است.

7ـ به‌درستى معلوم نيست كه اين خويشكارى‌ها با اين ديوان اين‌همانى داشته باشند. در مقايسه با خويشكارى ايزدان، در باره‌ى خويشكارى ديوان، متاسفانه چندان مطالب دقيقى در دست نيست.

8ـ لومل مى‌گويد، تنها چيزى‌كه در ارتباط با پادشاهى‌و‌فلز گفته‌شده، مالكيت‌و جنگ‌افزار مى‌باشد. لومل با‌آن‌كه به‌‌اين نظر شك دارد، اما جاى‌گزينى براى‌آن ندارد.

                                                                                        Lommel, H, Die  Religion Zarathustra , 1971,S.263

  من رابطه‌ى پادشاهى و فلز را در درجه‌ى نخست با آسمان مى‌بينم. در منابع پهلوى و اوستا آمده است كه آسمان از "فلز درخشان" است. آسمان بالاى زمين و شاه در ايران باستان فوق مردم قرار داشت و به‌گونه‌اى نقش‏ واسطه‌ى ايزد و مردم را دارا بود. فر ايزدى از آن پادشاه بود تا عدالت و داد ايزدى را در ميان ملت برقرار سازد. مفهوم زمين به‌عنوان فرمان‌بردار نيز هم‌سو با اطاعت مردم از شاه مقدس‏ قرار مى‌گيرد.

9ـ مار، كژدم، اژدها، چلپاسسه، سنگ‌پشت، وزغ و ... كه خِرَفستَر ناميده مى‌شوند، به‌عنوان آفريدگان اهريمن محسوب مى‌گردند.

10ـ مرى بويس‏، هخامنشيان، ترجمه‌ى همايون صنعتى‌زاده، انتشارات توس‏، چاپ اول 1375، ص‏ 335 و تاريخ كيش‏ زرتشت، ترجمه‌ى همايون صنعتى‌زاده، انتشارات توس‏، چاپ دوم 1376، ص‏ 271

Widengren, Geo, Die Religionen Irans, Stuttgart, 1965, S.285  -11        

12ـ مينوى خرد، ترجمه‌ى احمد تفضلى، انتشارات توس‏، چاپ دوم 1364،ص‏ 27و28

13ـ اوستا، گزارش‏ و پژوهش‏ جليل دوستخواه، انتشارات مرواريد، چاپ سوم 1375، ص‏ 500 و501

14ـ شاهنامه فردوسى، بر اساس‏ چاپ مسكو، به‌كوشش‏ دكتر سعيد حميديان، نشر قطره، 1374، جلد ششم.

15ـ اوستا، ص‏ 138 و491

16ـ شاهنامه فردوسى، بر اساس‏ چاپ مسكو، جلد دوم، ص‏ 47

17ـ مينوى خرد، ص‏ 23

18ـ فخرالدين اسعد گرگانى، ويس‏ و رامين، نشر جامى، چاپ اول 1369، ص‏ 21

19ـ ويس‏ و رامين، ص‏ 52

20ـ ويس‏ و رامين، ص‏ 97

21ـ ويس‏ و رامين، ص‏ 227

22ـ همانگونه كه در بندهش‏ شك اهريمنى انگاشته شده، در اثر هندى گيتا نيز شك در برابر ايمان و معرفت و در نتيجه رستگارى انسان قرار مى‌گيرد، ص‏ 96و 97‌

23ـ علماى اسلام رساله‌ايست به زبان فارسى كه در قرن هفتم هجرى شمسى (سيزدهم ميلادى) نگاشته شده و مولف آن ناشناس‏ است. در اين رساله پيشوايان زرتشتى به پرسش‏هاى علماى اسلام پاسخ داده‌اند، اما نظرات آنان بازتاب عقايد زروانى است. از اين رساله، به‌عنوان تنها اثر بازمانده‌ى زروانى ياد شده است.

 

كتابنامه

بويس‏، مرى، هخامنشيان، ترجمه‌ى همايون صنعتى‌زاده، انتشارات توس‏، چاپ اول 1375

________، تاريخ كيش‏ زرتشت، ترجمه‌ى همايون صنعتى‌زاده، انتشارات توس‏، چاپ دوم 1376

بهار، مهرداد، از اسطوره تا تاريخ، نشر چشمه 1376

________، پژوهشى در اساطير ايران، انتشارات آگاه 1375

تفضلى، احمد، تاريخ ادبيات ايران پيش‏ از اسلام، به‌كوشش‏ ژاله آموزگار، انتشارات سخن 1376

دادگى، فرنبغ، بندهش‏، ترجمه‌ى مهرداد بهار، انتشارات توس‏ 1369

رضى، هاشم، آيين مهر (ميترائيسم ) انتشارات بهجت 1371

زنر، آر. سى.، زروان، ترجمه‌ى تيمور قادرى، انتشارات فكرروز 1374

________، طلوع و غروب زردشتى‌گرى، ترجمه‌ى تيمور قادرى، انتشارات فكرروز 1375

شهرستانى، توضيح‌الملل، ابوالفتح محمدبن‌عبدالكريم، تحرير از مصطفى خالقداد هاشمى با مقدمه و حواشى و تصحيح و تعليقات سيد محمد رضا جلالى نائينى، جلد اول 1362

اسعد گرگانى، فخرالدين، ويس‏ و رامين، نشر جامى، چاپ اول 1369

كريستن‌سن، آرتور، مزداپرستى در ايران قديم، برگردان دكترذبيح‌الله صفا، انتشارات هيرمند 1376

فردوسى، ابولاقاسم، شاهنامه، بر اساس‏ چاپ مسكو، به‌كوشش‏ سعيد حميديان، نشر قطره 1374

ويدن‌گرن، گئو، مانى و تعليمات او، ترجمه‌ى نزهت صفاى اصفهانى، نشر مركز 1376

هينلز جان، شناخت اساطير ايران، ترجمه‌ى ژاله آموزگار، احمد تفضلى، نشر آويشن 1375

زندوهومن‌يسن و "كارنامه‌اردشير پاپكان"، ترجمه‌ى صادق هدايت، انتشارات اميركبير 1342

گيتا (بهگود گيتا) سرود خدايان، ترجمه‌ى محمد على موحد، شركت سهامى انتشارات خوارزمى چاپ دوم با تجديد نظر 1374

گزيده سرودهاى ريگ‌ودا، به‌تحقيق و ترجمه و مقدمه‌ى سيدمحمدرضا جلالى‌نائينى، نشر نقره 1372

اوستا، گزارش‏ و پژوهش‏ جليل دوستخواه، انتشارات مرواريد 1375

شايست ناشايست، آوانويسى و ترجمه‌ى كتايون مزداپور، موسسه مطالعات و تحقيقات فرهنگى 1369

مينوى خرد، ترجمه‌ى احمد تفضلى، انتشارات توس‏، چاپ دوم 1364

ونديداد، ترجمه‌ى هاشم رضى، انتشارات فكرروز 1376

Lommel, H., Die Religion Zarathustras, Georg Olms Verlag, Hildesheim New York 1971

________, Symbolik der Elemente in der zoroastrischen Religion 9591

________, Die Amesa Spantas, ihr Wesen und ihre ursprüngliche Bedeutung, 1926

Hinz, Walter, Zarathustra, Stuttgart 1961

Bartholommae, Zarathustras Leben und Lehre 1918

Henning ,W. B., Zoroaster 1949

Nyberg, H. S., Die Religionen des alten Iran 1966

Widengren, Geo, Die Religionen Irans, Stuttgart 1965

the second 'ulema i Islam. The text first published by olshausen and Mohl in fragmens relatifs a la Religion de zoroastre extraits de Manuscripts persans de la Bibliotheque du roi. aris, 1829 

نوشین شاهرخی  آلمان 2000