بازتاب عشق در "بامداد خمار"
نوشین شاهرخی
اگر افسانههای کهن ما سرشار از قصههای عاشقانهای هستند که
بر پایهی عشق زمینی زن و مرد روایت میشوند، اگر
هدف داستان رساندن عشاق به یکدیگر است، تا جایی که
اگر زنده به یکدیگر نرسند، در گوری مشترک
استخوانهایشان تا ابد همآغوش میشوند، و هیچ چیز
زیباتر از عشق در قصههای هزار و یک شبی نیست که
ما در کودکی با آنان به خواب رفتهایم، در بسیاری
از داستانهای معاصری که خصوصا به قلم زنان نگاشته
میشوند، عشق پدیدهای نازیبا و حتی گاه اهریمنی
معرفی میشود که خواننده را از عشقی که عقل را کور
میکند و عاشق را به زندگی در یک دوزخ زمینی
میکشاند، برحذر میدارد.
یکی از این نمونههای بارز عشق اهریمنی را ما در "بامداد
خمار" نوشتهی فتانهی حاجسیدجوادی میبینیم که
پرفروشترین رمان دههی هفتاد در ایران است.
پیرزنی به نام محبوبه برای برادرزادهاش داستان عشقش را
روایت میکند تا سودابه از سرانجام بدبختی عمهی
عاشقپیشهاش درس بگیرد و در انتخاب همسر نه عشق
که عقل را اساس ازدواج خود قرار دهد.
محبوبهی پانزدهسالهی اشرافی به چهره، موهای ژولیده و بوی
چوب رحیم شاگردنجار دل میبازد. پس خواستگارانش را
رد میکند و آنقدر در برابر خانواده مقاومت میکند
تا سرانجام به عقد رحیم درمیآید و با این ازدواج
نهتنها مزهی فقر را میچشد، بلکه به عمق تفاوت
فرهنگی میان خود و همسرش پی میبرد.
هفت سال این زندگی زناشویی به طور میانجامد. هفت سالی که
محبوبه از سوی خانوادهاش طرد است و باید به
تنهایی بار عشقی را بکشد که هر روز به نفرت تبدیل
میشود. در این میان محبوبه پسری به دنیا میآورد،
کودک دومش را سقط میکند و برای همیشه عقیم میشود
و نیز پسر پنجسالهاش را در سانحهای از دست
میدهد.
محبوبه پس از طلاقش از رحیم با پسر عمویی که پدر و مادرش
برایش انتخاب کرده بودند و او در پانزدهسالگی
جوابش کرده بود و اکنون همسری نیز دارد، ازدواج
میکند. اگر در زندگی مشترک با رحیم از همسرش دور
میشود، چراکه تازه به شکاف فرهنگی ـ طبقاتی خود
پیمیبرد، در همجواری با پسرعمو هرروز به او
نزدیکتر و عاشقتر میشود. اما خودسری کودکانهی
او بینتیجه نمیماند و عشق او با پسرعمویی که وی
همسر دومش محسوب میشود، بدون فرزند میماند و
حسرت کودک بر دل محبوبه.
مشکل محبوبه عشقی است که به ناگهان در سن پانزده سالگی بر
سرش چون اهریمنی فرود میآید و زندگی او را از
بهشت اشرافی به جهنم فقر و بیفرهنگی فرود میآورد
و محبوبه حتی یکبار به این نمیاندیشد که عشق و
عاشق شدن حق اوست، به خانوادهاش حق میدهد که او
را طرد کنند و حتی یکبار در تمام هفت سال زندگی
با همسر نجارش به او سری هم نزنند. او باعث ننگ
خانوادهاش شده است و باید از این ننگ سرافکنده
باشد، که میشود. محبوبه هم طرد خانوادهاش را
میپذیرد و هم به آنان حق میدهد که با او چنین
کنند و هم ظلم و تحقیر همسری را که خود برگزیده
است و چون میگوید که "خود کرده را تدبیر نیست"
تقصیر را از خود میداند.
محبوبه جا پای سنت مادر و پدرش میگذارد که ازدواجهای از
پیش تعیینشده بهترین گزینه برای خوشبختی و تضمین
آرامش و سعادت زندگی دختران خواهد بود. دخترانی که
عاقل باشند و سودای اهریمنی هوس را در هیبت عشق در
خود بکُشند و در زندگی مشترک ذرهذره به همسر خود
علاقمند شوند و در طی سالها عاشق شوهرانشان شوند.
پیام داستان را ما در سخن پسرعمو به محبوبه میبینیم که
میگوید: "عشق مثل شراب است محبوبه. باید بگذاری
سالها بماند تا آرام جا بیفتد و طعم خود ر اپیدا
کند. تا سکرآور شود..."*
شراب کهنه با زندگی زناشویی بادوامی مقایسه میشود که در این
داستان عشق معنی میدهد. و چنین عشقی در این
داستان خوشبختی میآورد، سعادتی که در رفاه،
اشرافیت، ثروت و البته فرهنگی جداییناپذیر با این
طبقه معنی میدهد. اما آیا تعریف پسرعمو از عشق را
شما نیز میپذیرید؟
بامداد خمار،
فتانه حاجسیدجوادی (پروین)، چاپ پنجم، نشر البرز،
تهران 1374، ص397
|