نقد دکتر جلال خالقی مطلق بر رمان
"تاكهای
عاشق"
داستان
"تاكهای عاشق" سرگذشتی زیبا و خواندنی است:
داستان در چارچوب كلی خود،
رویارویی ده است با شهر، سنت با تجدد و زن با مرد. دهی از خواب قرون بیدار
میشود و به شهركی تبدیل میگردد. برخی از روستاییان نیمشهری میشوند و برخی
از مردم شهر نیماروپایی. چشم و گوش دخترها رفتهرفته باز میشود و كمكم
با حقوق خود آشنا میگردند و برخی نیز با زیباییهای تن خود. اصولا زنان در
داستان نقش اصلی را دارند. تحول جامعهء پیش از انقلاب و پس از آن،
اینبار بیشتر از دید دختران و زنان جوان توصیف شده است و مردان در آن نقشی
جنبی دارند و طبقهء سالمندتر، چه زن و چه مرد، كمابیش نقشی ندارند.
با فروكش كردن آن شور
نخستین انقلاب و رواج نارضایتی، گروهی دست به ترك وطن میزنند و به كاروان
مهاجرت میپیوندند. چیزی نمیگذرد كه انقلابیهای پریروز، سرخوردگان دیروز و
گریختگان امروز خود را در بیرون از مرزهای میهن یكییكی بازمیابند. دور از
میهن، سنتهایی را كه در وطن رد میكردند، اكنون با نوعی نوستالژی دوباره
كشف میكنند. گله و شكایت از غرب كه برای مسائل آنها گوش شنوا ندارد، آغاز
میگردد، ولی در عینحال در جامعهء غرب با یاد میهن رفتهرفته ذوب میشوند و
فرزندانی نیمغربی و نیمایرانی تولید میكنند.
در آغاز اشاره شد كه زنان
در داستان نقش اصلی را دارند. داستان بویژه بر محور زندگی زنی به نام
پرستو و دختر او نیلوفر میگردد كه اشخاص اصلی داستاناند. نویسنده كلا
نقش راوی دارد، ولی گهگاه خود جزو اشخاص داستان ظاهر میگردد و گاه نیز به
حدیث نفس میپردازد. این موضوع اشاره بر این دارد كه رابطهء میان نویسنده
با وقایع داستان تنها نتیجهء "دیدن" یا "شنیدن" نیست، بلكه سهمی از "چشیدن"
دارد. در حقیقت نقش راوی در آغاز با پرستو و سپس و بویژه با نیلوفر
چندبار انطباق كامل دارد و سپس دوباره از یكدیگر دور میگردند. این موضوع
خواننده را كمی سردرگم میكند و به ساختار داستان لطمه میزند. در مقابل آنجا
كه راوی به حدیث نفس میپردازد گرم و دلچسب است و شاید همین مقدار برای
برخی "گفتنیهای ناگفتنی" بسنده میبود.
نویسنده دارای نثری روان و
زیبا و روانكاوانه است. نگاه او كنجكاو است و با یك چشم پیرامون اشخاص
داستان را نیز زیر نظر دارد. توجه به طبیعت و اشیاء و دمیدن جان در آنها از
همان صفحهء نخستین آغاز میگردد. توصیفهای طبیعت و بویژه از پاییز، درعین
اینكه بسیار شاعرانه، زمینی و ملموساند. مهارت دیگر نویسنده در توصیف عشق
است. عشقی كه آسمانی و رمانتیك نیست، بلكه زمینی است، ولی درعینحال رگی
از عرفان در تن آن جاری است. یكی دو توصیف اروتیسم او كوتاه، ولی متهورانه
و زیباست.
نویسنده درعین درنگ در
توصیف لحظههای درونی و بیرونی، رویدادها را سریع نقل میكند و از شرح حواشی
روزمره كه بر طول داستان میافزایند و از هیجان آن میكاهند بركنار است و
گویا از این نكته نیك آگاه است كه در ادبیات معاصر فارسی، نخستین گام در
رفع عدم تجربهء كافی در رماننویسی، كوتاه گرفتن داستان است كه از حدود
دویست صفحه تجاوز نكند.
این محاسن در مجموع امید
میدهد كه ما در آینده نیز از خامهء این نویسندهء
جوان سرگذشتهای زیبایی، بویژه در موضوع عشق و حدیث نفس بخوانیم و لذت
ببریم.
جلال خالقی مطلق |